مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

دشمنان


«شاید این حرف به نظرتان عجیب باشد، ولی غالبأ این فکر ذهنم را مشغول می کند که وقتی همه ی نظریه های اجتماعی شکست بخورد و جنگ ها و انقلابها بشر را در نومیدی محض باقی بگذارد، شاید شاعر ـ که افلاطون او را از جمهوری خود بیرون رانده ـ به پا خیزد و همه ی ما را نجات دهد.»

                                                آیساک باشویس سینگر

 

دشمنان که عنوان فرعی آن یک داستان عاشقانه است، نخستین رمانی است که از نویسنده ی نوبلیست لهستانی تبار آمریکایی، آیساک باشویس سینگر به فارسی منتشر می شود.

این داستان نه چندان حجیم و خوشخوان تماماً توسط دانای کل روایت می شود و ارجاعات فراوانی دارد به اسطوره ها و باورهای دین یهود. زمان روایت چند هفته در سال های پس از جنگ دوم جهانی(حوالی 1948) و زمان داستان چیزی در حدود ده سال از زمان اشغال لهستان توسط آلمان نازی تا زمان روایت است. نام شخصیت اصلی اثر، هرمان برودر است. هرمان همچون خود نویسنده، یهودی لهستانی تبارِ مهاجرت کرده به آمریکاست. او دانش آموخته ی فلسفه و متخصص متون قدیمی یهودی است. 

هرمان در زمان جنگ در ماجرایی استثنایی سه سال را در یک انبار کاه در کلبه ای روستایی در لهستان مخفی بوده و در تمام این مدت دختری از اهالی خانه به اسم یادویگا (بدون اطلاع خانواده ی خود) از او مراقبت کرده است. او پیش از اشغال لهستان توسط ارتش آلمان، همسر و دو فرزند داشته. او که در تمام مدت جنگ از آنها بی خبر بوده در 1945 خبر دار می شود زمانی که آلمان ها قصد داشته اند بچه هایش را از همسرش تامارا بگیرند تا بکشند، او با شلیک گلوله ای به زندگی خود خاتمه داده است. هرمان و تامارا زندگی خانوادگی موفقی نداشته اند و در آستانه ی جدا شدن از یکدیگر بوده اند.

او هرگز خاطره ی آن سه سال زندگی توأم با ترس و اضطراب دائمی را فراموش نکرده و انگار هنوز و در آمریکا هم  به دنبال انبار کاهی است تا در آن پنهان شود. در شروع داستان او در خواب می بیند نازی ها سر نیزه شان را در جستجوی او در تل کاهی که او زیرش مخفی شده فرو می کنند و سرنیزه با پیشانی او تماس پیدا می کند.

هرمان با گذشته ای که شرحش رفت آدمی است« بدون اعتقاد به خود، یک تقدیر گرای خوش باش[دم غنیمتی] که در اندوه فردی در آستانه ی خودکشی به سر می برد.» او معتقد است « مذاهب همه دروغ گفته اند، فلسفه از همان اول ورشکسته بود. وعده  و نوید پیشرفت تفی است بر صورت شهیدان همه ی نسل ها... قابیل همچنان به کشتن هابیل برخاسته. بخت النصر همچنان چشمان زدکیا[ صدقیا] را از حدقه در می آورد و پسرانش را به قتل می رساند. قتل عام در کشنیف تمامی ندارد. آن هایی که جرأت پایان دادن به زندگی خود را ندارند فقط یک راه برایشان مانده: وجدان خود را بکشند، خاطرات خود را خفه کنند و آخرین نور امید را خاموش کنند.»34

هرمان به اتفاق یادویگا در یک آپارتمان اجاره ای در نیویورک زندگی می کنند. همه ی همسایه ها و هم محله ای های آنها ـ مثل دیگر اشخاص داستان ـ یهودی اند. او به شکل قانونی(و نه شرعی) با یادویگا که مسیحی کاتولیک است ازدواج کرده است. در زمان روایت او با زنی عجیب و غیر قابل شناخت از یک خانواده ی یهودیِ متعصب به اسم ماشا رابطه دارد. هرمان در آپارتمان ماشا اتاقی از آن خود دارد. او که یک درغگوی حرفه ای است زمان هایی که با  ماشاست در توجیه غیبت خود به یادویگا می گوید که برای فروش کتاب به مسافرت می رود. 

زندگی هرمان بسیار بی ثبات و متزلزل است. وضعیت مالی او بسیار شکننده است. تنها محل در آمد او که آن را به اداره ی مالیات اعلام نکرده و از این بابت دائمأ در هراس است ، پول ناچیزی است که از بابت تهیه ی متن سخنرانی برای یک خاخام سرشناس به دست می آورد. او به لحاظ عاطفی نیز در حال فروپاشی است چرا که نمی تواند بین احساس تعهدش به یادویگا  و عشقش به ماشا یکی را انتخاب کند، و انگار همه ی اینها کافی نباشد، زن سومی هم ـ انگار با یک معجزه (یا نفرین، بسته به آن که از کدام سو به آن نگاه شود) پا به میدان می گذارد و با حضور خود زندگی او را تبدیل به کلافی به کلی سردر گم می کند.

دشمنان طرح و ساختاری منسجم و ریتمی مناسب دارد و از آن داستانهاست که تا آخرین کلمات خواننده را گوش به زنگ و کنجکاو نگاه می دارد.

کتاب را احمد پوری ترجمه و نشر باغ نو چاپ و منتشر کرده است. 

                                                       شهریور1395

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد