مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

سایلاس مارنر


«[ در مقایسه با هنری جیمز] هیچ رمان نویس دیگری جز جورج الیوت تا این اندازه به تحلیل انگیزش شخصیت های داستان نپرداخته و با چنین دقت نظری در باره ی تغییرات رفتاری ناگهانی آنها چه قبل و چه بعد از بروزحقایق داستان توضیح نداده است. این دو بیش از هر رمان نویس دیگری در روند داستان نویسی به یکدیگر شبیهند. اما برای الیوت هدف اخلاقی و برای جیمز هدف هنری مهمتر است ...»   ویلیام دین هاولز*

سایلاس مارنر شاهکار دیگری است از خالق میدل مارچ، جورج الیوت. این اثر نه چندان حجیم، داستان مردی است همنام کتاب که در کلبه ای محقر در حاشیه ی دهکده ای به اسم ریولو در انگلستان اوایل قرن نوزدهم زندگی و کار می کند. او که در شروع روایت چهل ساله است، پانزده سال پیش از شهری دور در شمال به این محل مهاجرت کرده و کسی چیزی از گذشته اش نمی داند. همسایگان سایلاس، او را مردی مرموز و حتی ـ به دلیل اطلاعش از خواص برخی گیاهان دارویی ـ جادوگر می دانند و بچه ها از او می ترسند.

الیوت داستان را با نمایی دور از سینه کش تپه ها و گذرگاهها و به شکلی جذاب، که از شگردهای اوست شروع می کند، سپس به کلبه ی سایلاس که صدای دستگاه پارچه بافی بی وقفه از آن به گوش می رسد نردیک می شود و بعد از نمایی نزدیک به خود او می پردازد. سایلاس برخلاف اهالی منطقه که سبزه رو و گندم گونند، مردی است رنگ پریده با چشمانی درشت، ورقلمبیده و نزدیک بین. او گهگاه دچار حالتی خلسه مانند می شود که مدتی نسبتا طولانی دوام می آورد و طی آن ارتباطش با جهان بیرون به کل قطع می شود.

در یکی از معدود  فلاش بک های داستان به گذشته ی پیش از زمان روایت، معلوم می شود سایلاس در شهر خود عضو فعال یکی از گروههای اخوت مذهبی بوده و در آنجا در اثر دسیسه ی نزدیکترین دوستش متهم به دزدی و ناگزیر از ترک یار و دیار شده است. گذشته ی سایلاس و باورهای دینی برخی اشخاص محوری داستان که خانم وینتروپ یکی از مهمترین و دوست داشتنی ترین آنهاست، این امکان را برای الیوت که مطالعات و تالیفاتی در زمینه ی مسیحیت داشته فراهم می کند که در طول داستان به نحوی چشمگیر عبارات، تمثیل ها و قصص عهد قدیم و جدید را به شکل مستقیم یا غیر مستقیم (با ارجاع به آنها) مورد استفاده قرار دهد. 

ارتباط سایلاس با اهالی ده منحصراً به گرفتن سفارش بافت پارچه و دریافت دستمزد در مقابل انجام آن خلاصه می شود. او به نسبت هزینه های اندک زندگی فقیرانه اش، در آمد خوبی دارد که عمده ی آن را پس انداز می کند. تنها دلخوشی او در زندگی این است که شب ها سکه های طلا و نقره ی پس اندازش را که به طرزی ناشیانه در جایی در کف خانه پنهان کرده در می آورد و با شوقی زایدالوصف در ستونهایی رویهم می گذارد. 

همه چیز چنان است که هست تا آن که در آستانه ی جشن کریسمس سال پانزدهم حضور سایلاس در ریولو، اتفاقی می افتد که به قول الیوت سرنوشت سایلاس را با همسایگانش در هم می آمیزد؛ و آن اتفاق چیزی نیست جز به سرقت رفتن کل پس انداز او توسط شخصی که برای خواننده آشنا، اما برای اشخاص داستان ناشناس است.

دین هاولز در جمله ای که در ابتدا از او نقل شد به درستی می گوید که هدف الیوت از کاویدن روح و روان شخصیت های داستان هایش هدفی اخلاقی است. به نظر الیوت همدردی یکی از پایه ای ترین و مؤثر ترین عواطف انسانی است و عمده ی تلاش او در داستان هایش معطوف به تحریک همین حس است.

سرقتی که از سایلاس صورت می گیرد حس همدردی همسایگان را نسبت به او تحریک می کند. سایلاس اما هنوز از مردم گریزان است و بدتر از سابق در حالتی از یأس و بهت دائمی بسر می برد، تا آن که در آستانه ی کریسمسی دیگر و در زمانی که یکی از آن حالات خلسه او را فرا گرفته، به قول حافظ، ستاره ای می درخشد و ماه مجلس و انیس و مونس دل رمیده ی او می شود. این ستاره دخترکی یتیم، خردسال و زیباست که سایلاس او را به فرزندی می پذیرد و اسم مادر و خواهر محبوب درگذشته اش، هیپزیا (به طور مخفف اپی) را بر او می گذارد.**

نقطه ی اوج داستان ورود اپی به زندگی سایلاس است. الیوت که خود تجربه ی سرپرستی مادرانه و عاشقانه ی فرزندان شریک زندگی اش، جورج هنری لوئیس را داشته تمثیل جالبی را برای بیان آثار شگرف این حضور معصومانه در زندگی سایلاس برگزیده است: « در روزگاران قدیم، فرشتگانی بودند که می آمدند و دست کسانی را می گرفتند و آنان را از شهر هلاک***خارج می کردند. امروزه دیگر فرشتگان سپیدبال را نمی بینیم، اما هنوز کسانی از هلاک و هلاکت خارج می شوند... دستی در دستشان قرار می گیرد که آنان را مهربانانه به وادی آرامش و نورمی کشاند، به گونه ای که دیگر به پشت سر نمی نگرند. این دست شاید دست کوچک کودک باشد.»197

                                                       مهر1395

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: سایلاس مارنر، جورج الیوت، ترجمه ی رضا رضایی،نشر نی، چاپ اول،1395.

* نقل از تونی تنر زندگی نامه نویس و منتقد آثار هنری جیمز، نسل قلم شماره ی 77.

** از اسامی عهد عتیق به معنی مطلوب، در مقابل متروک.

***منظور سدوم و عموره است که فرشتگان پیش از نازل شدن عذاب الهی، لوط و خانواده اش را از آنجا خارج کردند. 

پی نوشت: این کتاب پیش از این با عنوان «سیلاس مارنر» به فارسی منتشر شده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد