مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

در راه


در راه (یا در جاده) که پس از سال ها انتظار اخیراً به فارسی ترجمه و منتشر شده است، مهمترین اثر جک کرواک و کتاب مقدس نسل بیت است.

در راه همانند دیگر آثار داستانی کرواک شبه خودزندگی نامه ی اوست. راوی و شخصیت اصلی داستان، سل پارادایز، خود کروک است و شخصیت دوم آن، دین موریارتی، کسی نیست جز نیل کسیدی که خواندن نامه ی چهل صفحه ای و هجده هزار کلمه ای او الهام بخش کرواک در نوشتن به سبکی شد که به نوشتن فی البداهه، یا خود به خودی شهرت یافت و مهم ترین اثر داستانی آن همین در راه است. 

داستان با ماجرای آشنا شدن دین با سل و کارلو مارکس(آلن گینزبورگ) که چندی بعد به همراه ویلیام اس. باروز(در داستان الد بول لی) جریان ادبی نسل بیت را تأسیس کردند شروع می شود. دین که سل از او با عنوان شیاد مقدس با مخی تابناک یاد می کند، بچه ای دارالتأدیبی با هاله ای از رمز و راز است. او که چند سالی از سل کوچکتر است، پس از خلاصی از دارالتأدیب با دختری ازدواج می کند و همراه او به نیویورک می آید و به جمع سل و دوستان ملحق می شود؛ جمعی که گینزبورگ در شعر معروفش زوزه، که مانیفست نسل بیت است، از آن به عنوان گردان سرخوردگان وراج افلاطونی که فلوطین، پو، یوحنا، تله پاتی و کابالا می خوانند و از پارک تا آلونک و بار، هفتاد ساعت یکسره برای هم وراجی می کنند*یاد می کند.

از همان ابتدای آشنایی، دوستی عمیقی بین سل و دین شکل می گیرد. دین که بعداً معلوم می شود عاشق و متخصص موسیقی بی باپ است، می خواهد از سل فنون نویسندگی و از مارکسِ به قول سل، شیادِ شاعر پیشه ی غمزده با ذهن سیاه، فلسفه یاد بگیرد.

دین اساساً اهل یک جا ماندن نیست. او پس از چند ماه توقف در نیویورک و کار در یک پارکینگ، آنجا را به سمت غرب ترک می کند. سل نیز که مدتهاست در فکر زدن به جاده و سیر و سیاحت در آمریکا است چندی بعد سفرش را برای پیوستن به او با کوله پشتی بر پشت و پنجاه دلار در جیب شروع  می کند.

در راه در حدود سه سال از زندگی کرواک و دوستان او را در بر می گیرد** و چنان که از اسمش  پیداست عمدتاً در سفر می گذرد. سفر برای سل و دوستان او که آدم هایی عشق طبیعت و شیفته ی فلسفه ها و ادیان مشرق زمین و به ویژه تائوئیزم هستند، راهی برای گریز از هرگونه قید و بند و حل شدن در جریان واقعی زندگی است. آنها  آدم هایی یک لا قبا و آسمان جل اند که وقتی تنها سفر می کنند اتو استاپ می زنند و مفت سواری می کنند و وقتی چند نفر می شوند اگر پول و پله ای در دستشان باشد ماشینی کرایه می کنند و در غیر اینصورت آن را می دزدند. برای این جمع کذایی که برای بدست آوردن یک وعده غذای مفت یا چند لیتر بنزین مجانی از هیچ دله دزدی و حقه بازی فروگذار نمی کنند بدترین اتفاق ممکن در طول سفر نه بیماری، تنگدستی یا گرسنگی ـ که در اکثر مواقع با آن دست به گریبانند ـ بلکه رو در رو شدن با پلیس است که نقشش در داستان شبیه نقش آن در فیلم های چارلی چاپلین است.

در راه اثری بدون طرح است که کرواک آن را در سن 29 سالگی در ظرف تنها سه هفته و بر روی حدود شصت متر کاغذ یک تکه ی رول تایپ کرده است. خود او در باره ی سبک نوشتن فی البداهه اش گفته است: « نه گزینش بیان، بلکه تداعی آزاد ذهن در دریای بی حد و مرز تفکر، شنا کردن در دریای زبان بی هیچ نظمی، به جای پرداختن به عبارت‌های بیانگرانه و خطابی بلاغی، به مانند یک مشت که کوبیده می‌شود بر روی میز با بیانی کامل، بنگ!»

                                                  آذر1395

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*گزینش آزاد از ترجمه ی علی قنبری.

**زمان داستان سال های 1937 تا 1940 است، اما زمان واقعی رخدادها ده سال پس از آن است.

مشخصات کتاب: در راه، جک کرواک، ترجمه ی احسان نوروزی، نشر چشمه.

نشان سرخ دلیری


استیفن کرین یکی از نوابغ جوان درگذشته ی داستان نویسی است، و نشان سرخ دلیری شاهکار او و یکی از شاخص ترین رمان های آمریکایی است.

زمان رخدادهای اصلی داستان دوـ سه روز در اثنای جنگ های داخلی آمریکا و مکان آن خطوط تماس ارتش های شمال و جنوب است. داستان تماماً توسط دانای کل روایت می شود و زبان آن به اقتضای مطلب گاه موشکافانه و تحلیلی و گاه شور انگیز و حماسی است.

اسم شخصیت اصلی داستان هنری فلمینگ و لقبی که با آن از او یاد می شود سرباز جوان است. دیگر اشخاص داستان هم لقب هایی مثل دراز، جیغو و ژنده پوش دارند. هنری سرباز داوطلب در ارتش شمال است. او هنگام ترک خانه برای پیوستن به ارتش، انتظار دارد تا مادرش همچون مادران اسپارتی او را با این جمله ی مشهور که «فرزند یا با سپر و یا بر سپر برگرد» بدرقه کند، اما در عوض توصیه هایی مثل این می شنود که مبادا کارش به مشروب خوری و فحاشی بکشد یا این که هر وقت جورابهایش سوراخ شد آنها را بفرستد تا برایش رفو کند.

با چنین شیوه ی بدرقه ای  نباید انتظار داشت که اوضاع بر وفق مراد هنری پیش برود، و چنین نیز نمی شود. در شروع داستان او و دیگر سربازان در انتظار درگیر شدن در یک عملیات جنگی روزهایشان را به بطالت می گذرانند و در این اثنا هنری که به قصد کسب باشکوه ترین افتخارات داوطلب خدمت شده بود، به دلیل ترس از کشته شدن سعی می کند تا به خود بقبولاند که جنگ به معنای قدیمی آن دیگر وجود ندارد، چرا که آدم ها از سابق متمدن تر و ترسوتر شده اند و اقتصادیات محکم و قوی خشم و شهوت مردم را مهار کرده و به آن ها مجال نمی دهد کینه توزی را به حدود قدیم برسانند.

جنگ امّا به رغم امیدهایی که هنری به خود داده است شروع می شود و از همان ابتدا ابعادی هولناک به خود می گیرد. او دور اول نبرد از صحنه می گریزد امّا پس از ساعاتی دربدری و پشت سرگذاشتن حوادثی تکان دهنده، گیج و مبهوت و با سری مجروح به یگان خدمتی خود باز می گردد. دوستان او به اشتباه  فکر می کنند زخم سرش جراحتی جنگی( به تعبیر کرین نشان سرخ دلیری) است و با او همچون هم رزمی دلیر و جانباز برخورد می کنند. هنری دوستانش را از اشتباه در نمی آورد امّا در دورهای بعدی نبرد که به فواصل اندک و پیایی در می گیرد از هیچ تلاشی فروگذار نمی کند تا همان سربازی شود که بنا بود باشد.

از نکات جالب توجه در مورد نشان سرخ دلیری این است که کرین آن را سن 24 سالگی و بدون هیچگونه تجربه ای از جنگ نوشته است*. مترجم در مقدمه ی خوب و مفصل خود در مورد سبک این داستان قوی و جاندار می گوید: « کرین به جای آن که یک منظره ی کلی و پانورامیک از میدان جنگ بدهد، قطعات مجزایی از آن را با آب و رنگ های واقعی برای خواننده مجسم می کند ... روش او مرکب است از یک مشت جملات از هم گسسته، یک رشته اثرات حسی غیر مربوط به هم و مقداری سایه روشن های گوناگون که اهمیت حادثه را مجسم تر می سازد.»

هربرت جورج ولز در مقایسه ی این داستان با جنگ و صلح  گفته است در آن بیشتر تأثیر نقاش معروف، ویسلر، مشهود است تا تولستوی.

                                                     آبان 1395

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* کرین برای نوشتن داستان از خاطرات یکی از فرماندهان ارتش شمال و عکس های عکاس معروف معاصرش متیو بریدی بهره برده است که رد بعضی از آنها در توصیف برخی صحنه های داستان مشهود است. برای مثال یکی از صحنه های مهم و پایانی داستان(درفصل22) شباهتی غیر قابل چشم پوشی به عکسی از بریدی دارد که اجساد کشته شدگان را در کنار حصارهای یک مزرعه نشان می دهد.

مشخصات کتاب: نشان سرخ دلیری، استیفن کرین، ترجمه ی غفور آلبا، انتشارات امیرکبیر.