مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

2666


2666 نام رمان متفاوت ِعظیم ، حجیم و برجسته ای از روبرتو بولانیو است.

کتاب شامل پنج فصل است که هر کدام  به لحاظ حجم زیاد و ارتباط و اتصال ضعیف با دیگر فصل ها می تواند کتابی مستقل محسوب شود*. راوی تمام فصل ها دانای کل، زمان روایت اوایل قرن حاضر و زمان داستان حدفاصل جنگ اول جهانی تا زمان روایت است.

عنوان فصل نخست، فصلی در باره منتقدان است. این بخش به روابط سه استاد دانشگاه و منتقد مردِ ایتالیایی، فرانسوی و اسپانیایی  و زن جوان انگلیسی همکار آنها می پردازد که ویژگی مشترک و سبب ارتباط شان با یکدیگر، تخصص شان در ادبیات آلمان و مقالاتشان در مورد نویسنده ای آلمانی است با اسم عجیب بنو ون(فن) آرچیمبولدی. آنها در همایش هایی که با موضوع ادبیات آلمان در شهر های مختلف اروپا برگزار می شود شرکت و در آنجا با یکدیگر ملاقات می کنند.

آرچیمبولدی نویسنده ای مرموز و منزوی است که در انظار ظاهر نمی شود و کسی از گذشته ی او چیزی نمی داند. در تمام سال هایی که آثار پر شمار او یکی پس از دیگری منتشر شده اند نه با کسی مصاحبه ای داشته و نه عکسی از او در جایی چاپ شده است .

چهار منتقد در تلاشند تا به هر طریق ممکن آرچیمبولدی را بیابند یا حداقل از گذشته ی او سر در بیاورند. آنها به موسسه ی ناشر آثارش مراجعه می کنند و آنجا به مقاله ای در نقد اولین رمان او برخورد می کنند که شخصیت نویسنده را چنین ارزیابی کرده است:

هوش: متوسط ؛ شخصیت: مصروع ؛ دانش: سطحی؛ توانایی داستان گویی: بی نظم؛ سبک نگارش: بی نظم؛ زبان آلمانی؛ بی نظم.

آنها در پایان ملاقات با خانم مدیر مؤسسه ـ که از اشخاص محوری فصل پایانی نیز هست ـ از او در مورد مشخصات ظاهری آرچیمبولدی می پرسند و او در پاسخ می گوید: «خیلی قد بلند، مردی با قامتی واقعاً درشت.»

منتقدان رد آرچیمبولدی را در مکزیک می گیرند. آنها به جز مورینیِ ایتالیایی که به دلیل مشکلات جسمی ناگزیر از استفاده از صندلی چرخدار است، عازم مکزیک می شوند. منبع خبر، آنها را به هتلی که مدعی است آرچیمبولدی یک شب در آنجا اقامت داشته می برد و در کامپیوتر هتل اسمی دیگر را به آنها نشان می دهد که گویا او خود را به آن اسم معرفی کرده و در فصل پایانی ارتباطش با آرچیمبولدی روشن می شود.

منتقدان در ادمه ی مسیر سر از شهر سانتا ترسا در می آورند. سانتا ترسا اسمی است که بولانیو برای شهر سیوداد خوارس در شمال مکزیک و مجاورت ایالات متحده آمریکا برگزیده که به جهت قتل های زنجیره ای بیش از سیصد زن در حد فاصل سال های 1993 تا 2003 نامش سر زبان ها افتاد و در واقع حلقه ی اتصال فصل های داستان به یکدیگر است.

فصل دوم، فصلی در باره ی آمالفیتانو است. آمالفیتانو که در فصل قبل حضوری کمرنگ و حاشیه ای داشته، استاد دانشگاهی اهل اسپانیایا است که چند سالی است به اتفاق دختر جوان خود در سانتا ترسا اقامت دارد. او آدمی با عقاید و رفتاری عجیب است که گاه و بی گاه دچار توهم شنیداری می شود.

اسم فصل سوم، فصلی در باره ی فیت است. فیت مرد جوان خبرنگار سیاه پوستی است که به عنوان فرد جایگزین خبرنگار ورزشی که به تازگی در گذشته، برای پوشش مسابقه ی بوکس بین دو بوکسر آمریکایی و مکزیکی عازم سانتا ترسا می شود. او در انجا در اتفاقی عجیب در مسیر دختر آمالفیتانو، روسا، قرا می گیرد و درگیر ماجرایی ترسناک می شود. آمالفیتانو که نگران است روسا به یکی از قربانیان قتل های زنجیره ای سانتاترسا تبدیل شود از فیت می خواهد تا او را به آمریکا فراری دهد. در پایان این فصل فیت به اتفاق یک خبرنگار زن در زندان به  ملاقات مردی می رود که متهم اصلی قتل های زنجیره ای است؛ مرد جوانی بسیار قدبلند! آلمانی الاصل! و تبعه ی آمریکا.

فصلی در باره ی جنایت، چهارمین و طولانی ترین فصل داستان است. این بخش یک سره و به شکلی عجیب و غیر قابل تصور برای یک رمان، به قتل های زنجیره ای سانتا ترسا اختصاص دارد و در آن در بیش از سیصد و پنجاه صفحه به تفصیل و باذکر جزئیات در مورد دهها قتل، قربانیان و شیوه ی کشته شدن هریک صحبت می شود. پلیس سانتا ترسا در اوایل شروع قتل ها مرد متهم پایان فصل قبل را به عنوان قاتل زنجیره ای دستگیر و زندانی کرده است، با این وجود کشتار ها همچنان ادامه پیدا کرده است.

فصل آخر، فصلی در باره ی آرچیمبولدی است. این فصل چنان که از اسم آن پیداست فصل گره گشایی از زندگی آرچیمبولدی و تکمیل برخی از پازل های بخش های قبل است. این بخش با معرفی زنی یک چشم و مردی یک پا شروع می شود که پدر و مادر هانس رایتر اند که بعدها نام مستعار آرچیمبولدی را برای خود برمی گزیند.

هانس متولد 1920 در آلمان است. او که هنگام تولد بیشتر شبیه جلبک دریایی است تا نوزاد آدمی زاد، از کودکی عاشق تماشای دنیای زیر آب است؛ خواه آب لگن شتشو باشد یا دریا ی خروشان. هانس که پسری کم سواد و گوشه گیر است در جنگ دوم جهانی به جبهه ی روسیه اعزام می شود و در آنجا و در اثنای عقب نشینی نیروهای خودی سر از خانه ی متروکه ی خانواده ای یهودی  در می آورد و حسب اتفاق دفترچه ی یادداشت های مردی به نام آنسکی را پیدا می کند. داستان سپس پاساژی نسبتا طولانی دارد به زندگی آنسکی در سال های پیش و پس از انقلاب اکتبر روسیه و از آنجا به شرح حال یکی از چهره های برجسته ی ادبی شوروی  به اسم ایوانوف و ارتباط او با آنسکی. خواندن شرح حال آنسکی به نقطه ی عطف زندگی هانس تبدیل می شود. او پس از خاتمه جنگ که به فاصله ای اندک پس از آن اتفاق می افتد به داستان نویسی رو می آورد و اسم مستعار آرچیمبولدی را برای خود بر می گزیند. هانس رایتر در پایان این فصل که پایان کتاب هم هست عازم مکزیک و سانتا ترسا می شود که در اوایل فصل نخست، منتقدینِ آثارش رد او را در آنجا پیدا کرده بودند.

کثرت شخصیت های خیالی و واقعی، وسعت کم نظیر جغرافیایی و فرهنگی، تنوع موضوعات تاریخی، بازی های حساب شده با زمان، و زبان و لحن تغییر یابنده به تناسب موضوع  در این رمان استثنایی، نشان دهنده ی وسعت معلومات، غنای تجربه، و توانایی فوق العاده ی داستان سرایی بولانیوست که به حق به عنوان یکی از پیشگامان موج نو ادبیات آمریکایی لاتین شناخته می شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* بولانیو وصیت کرده بود این اثر به عنوان پنج کتاب مستقل و با فواصل زمانی یک ساله به چاپ برسد.

مشخصات کتاب: 2666، روبرتو بولانیو، ترجمه ی محمد جوادی، چاپ کتاب سرای تندیس.

بووار و پکوشه


رمان ناتمام بووار و پکوشه، آخرین اثر منتشر شده از گوستاو فلوبر است.

بووار و پکوشه که اسمشان را به کتاب داده اند، دو مرد میانسالِ مجرد از طبقه ی متوسط در فرانسه ی اواسط قرن نوزدهم اند. آنها که تصادفا هر دو نسخه بردارند، به طور اتفاقی با یکدیگر آشنا می شوند، اتفاقاً می فهمند که علایق مشترک فراوانی دارند و بلافاصله به دوستانی یک دل و یک جان تبدیل می شوند.

به فاصله ای اندک از شروع داستان ارث کلانی به بووار می رسد. او و پکوشه که در آستانه ی بازنشستگی است، تصمیم می گیرند با ثروتی که در اختیار دارند به دنبال تحقق رویاهای خود بروند؛ و رویای آنها چیزی نیست جز رویای طبقه ی متوسط که داستان هجویه ای است بر آن؛ هجویه ای که به دلیل علاقه ی وافر اعضای این طبقه به دانستن ولو اندکی از هرچیز، اثری دایرة المعارفی و در بردارنده ی مطالبی متنوع و متعدد از شماری غیر قابل تصور (برای یک داستان) از شاخه های مختلف علوم و فنون است که کشاورزی، باغ داری، دام داری، شیمی، پزشکی، نجوم، زمین شناسی، باستان شناسی، تاریخ، فلسفه، ادبیات، علوم تربیتی، الاهیات و علوم خفیه تعدادی از آنهاست.

بووار و پکوشه که انگار شخصیت های کارتونی پت و مت را با الهام از آن ها ساخته اند ملکی اربابی با محوطه ای وسیع در یک ده خریداری و به آنجا نقل مکان می کنند. الگوی کلی رفتاری آنها این است که ایده ای به ذهن یکی از آنها خطور می کند؛ هردو با شوق و ذوق فراوان به دنبال تحقق آن ایده می روند؛ چون دانش، تجربه و حوصله ی کافی ندارند در کار خود شکست می خورند؛ در پی شکست دچار یاس و سرخوردگی می شوند؛ پس از کوتاه زمانی اراده ی خود را باز میابند، ایده ای تازه پیدا می کنند و این چرخه را تکرار می کنند.   

  گفته شد که این داستان اثری دایرة المعارفی است. ژاک سوفل در مقدمه ی کتاب با استناد به یکی از دفتر های خاطرات فلوبر می گوید او پیش از شروع به نگارش بووار و پکوشه دو سال وقت صرف مطالعه و گردآوری مطلب از صدها اثری کرده در کتاب به آنها استناد کرده است. از بخش های جالب داستان جایی (در اوایل فصل پنج)است که در دوره ی علاقه مندی بوار و پکوشه به ادبیات، فلوبر به توصیف اجمالی آثار و شیوه ی نگارش برخی از برجسته ترین رمان نویسان متقدم و معاصر خود می پردازد.

کتاب بنا بوده شامل دوازده فصل باشد که دو فصل آن نانوشته باقی مانده لیکن خوشبختانه طرح کلی آن دو فصل موجود و به  داستان ضمیمه است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: بووار و پکوشه، گوستاو فلوبر، ترجمه ی افتخار نبوی نژاد، انتشارات کاروان.