مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

زندگی وحشی ـ ریچارد فورد


شخصیت اصلی و راوی دوست داشتنی داستان، پسر نوجوان شانزده ساله ای است به اسم جو برنیس. جو که یاد آور هولدن کالفیلدِ ناطور دشت است، تنها فرزند خانواده ای در شرف فروپاشی است. او پدری دارد که ورزشکاری ذاتی و مربی گلف است و مادری با مشاغلی نیمه وقت که به دلایلی نامعلوم در آستانه ی ترک خانواده است. پدر جو، خانواده را از آیداهو به مونتانا آورده به امید آن که در شهر تازه وضعیت مالی بهتری پیدا کنند.

مدت زمان رخدادهای اصلی داستان سه روز است. در شروع این زمان پدر جو که به تازگی شغلش را از دست داده تصمیم می گیرد به جای جستجو برای یافتن شغلی در زمینه ی ورزش برای اطفای حریق جنگل های مجاور شهرشان به گروه داوطلبانی که برای این کار سازماندهی شده اند بپیوندد. حریق یادشده بسیار گسترده و مهار ناپذیر است و می تواند نماد مشکلات خانواده ی برنیس باشد.

مادر جو مخالف پیوستن همسرش به تیم اطفای حریق است اما قادر نیست تا مانع او شود و همین حرکت به ظاهر ساده ی پدر ضربه ی نهایی را به زندگی خانواده وارد می کند. مادر به مردی دل می بندد ـ که جو داستانش را با حضور ناگهانی او در زندگی مادرش شروع می کند ـ و تصمیم به ترک خانه می گیرد. مرد یادشده از هر نظر نقطه ی مقابل پدر جوست. او فردی مسن، درشت هیکل، لَنگ و ثروتمند است که تلاش می کند هم زمان دل مادر و پسر را بدست بیاورد.

جو که نگران فروپاشی خانواده است ابتدا تنها نظاره گر ماجراست و نمی تواند طرف پدر یا مادر را بگیرد، امّا در میانه ی کار به قول خودش برای اولین بار در زندگی لازم می شود دقیقاً بداند که قصد انجام چه کاری را دارد و در این اثنا پدر نیز که به خانه بازگشته انفعال سابق را ترک می کند و دست به کاری ابلهانه می زند.

زندگی وحشی داستانی روان و خوشخوان از زاویه ی دیدی جالب با درون مایه ی بحران خانوادگی و گذر از نوجوانی است که موضوع مورد علاقه ی خاص نویسنده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: زندگی وحشی، ریچارد فورد، ترجمه ی کیهان بهمنی، انتشارات افراز.

خودخوار


خودخوار رمان کوتاه گروتسکی است از نویسنده ی جوان آرژانتینی، روکه لارکی.

داستان در دو بخش نسبتاً مجزا به فاصله ی زمانی بیش از صد سال می گذرد. زمان بخش نخست سال 1907 و مکان آن بیمارستانی در حومه ی بوئنوس آیرس است.

راوی بخش نخست، دکتر جوانی است به اسم کوئینتانا. ماجرای اصلی این بخش از مقاله ای شبه علمی در مورد اعدامیان با گیوتین در جریان انقلاب کبیر فرانسه شروع می شود. در آن مقاله ادعا شده است که در سرهای جداشده با گیوتین برای مدت نه ثانیه عکس العمل هایی مشاهده می شود. مدیر بیمارستان برای تحقیق در صحت وسقم موضوع گیوتینی با مقیاسی کوچک ساخته است که در آن به جای آدم از اردک استفاده می شود. گیوتین جعبه ای است با سوراخی دایره ای شکل در وسط که در کنارش لغت«پَس» نوشته شده است. دو طرف جعبه با تصاویری از لویی شانزدهم و ماری آنتوانت تزئین شده که در کنار آنها در طنزی آشکار دو کلمه ی «می اندیشم» و «هستم» به چشم می خورد. سر اردک مورد آزمایش که از او به عنوان «اردک دکارتی» یاد می شود درون سوراخ قرار می گیرد و بافشار دادن اهرمی به سرعت از تنش جدا می شود. چشمان اردک برای چند ثانیه پس از قطع ناگهانی سر همچنان باز می ماند و صدایی از آن خارج می شود. پزشک مسئول پروژه معتقد است اگر این آزمایش بر روی انسان انجام شود در آن نه ثانیه ی کذایی می شود به راز زندگی  پس از مرگ پی برد.

بیمارستان برای پیدا کردن داوطلب برای آزمایش نقشه ای پیچیده و مرحله بندی شده طرح می کند و پزشکی که بتواند داوطلبانی بیشتری جذب کند، می تواند روی ترفیع شغلی خود حساب کند. داوطلبان بی سواد به باسوادها ترجیح داده می شوند. «خوبی کارکردن با بی سوادها این است که بعد از مرگشان حتماً حرف های بی پرده و صادقانه تری می زنند تا این آدم های با سواد و لفظ قلم که حتی بعد از بریده شدن سرشان هم باز می خواهند عصا قورت داده و بی روح وِر وِر کنند.»

در بخش نخست از ماده ای رونمایی می شود که از گیاهی نادر به اسم خود خوار به دست می آید. خودخوار گیاهی است که شیره اش لاروهایی میکروسکپی تولید می کند. این لاروها  گیاه را می بلعند و ذراتی کوچک از آن باقی می گذارد که در خاک باقی می ماند و رشد می کند و گیاهی جدید را بوجود می آورد. شیره ی گیاه به صورت پودر دارای ماندگاری بسیار بلند مدت است و می تواند هر نوع گیاه و جانوری را تجزیه کند. شیره ی مزبور بناست برای امحای اجساد داوطلبان استفاده شود و همین ماده است که حلقه ی اتصال بخش اول به دوم است.

زمان بخش دوم که حجم آن حدود نصف بخش قبل است سال 2007 و راوی آن هنرمندی تجسمی است. قالب این فصل، نامه نگاری است و در آن هنرمند یاد شده در حال پاسخ دادن به نامه ی زنی به اسم لینداست که پایان نامه ی دکترای خود را در مورد او نوشته است.

هنرمند مزبور یک همکار دارد که به اتفاق او چیدمان هایی را از اندام های انسانی در شهرهای مختلف برگزار می کنند و در دنیایی که مبهوت کننده ترین اتفاقات هم در آن به سرعت تازگی خود را از دست می دهند، برای حفظ شهرت و ماندن روی صحنه تا آن جا پیش می روند که به فکر استفاده از اعضای جداشده ی خود برای خیره کردن تماشاگران و منتقدان استفاده کنند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: خودخوار، روکه لاراکی، ترجمه ی نوشین سلیمانی، انتشارات نیماژ.

زوال بشری


اوسامو دازای از نوابغ و نوادر ادبیات مدرن ژاپن است؛ نویسنده ی محبوب و تاثیر گذاری که در سن سی و نه سالگی و در ششمین اقدام به خودکشی درگذشت و آثار متعددی از خود به جای گذاشت که زوال بشری یکی از شاخص ترین آنهاست.

زوال بشری شبه خود زندگی نامه ی دازای و در برگیرنده ی دوران کودکی تا چندی پس از دومین خودکشی اوست.

شخصیت موازی دازای یوزواست. او فرزند خانواده ای متمکن و شهرستانی است. بارزترین ویژگی شخصیت یوزو مردم هراسی بسیار شدید اوست. او تا سرحد مرگ از آدم ها می ترسد  و در چهره ی  آدم های عصبانی  ذات ترسناک ترین حیوانات« ترسناک تر از شیر، ترسناک تر از تمساح و ترسناک تر از اژدها» را می بیند. یوزو باور دارد که آدمها در حالت عادی می توانند ذات شریر خود را پنهان کنند اما«مانند گاوی که در مرتع نشسته است و ناگهان با یک ضربه ی دم خرمگسی را روی شکمش می کشد، در موقعیتی نامنتظره واقعیت ترسناک انسانی خود را با خشونت» آشکار می کنند. راه حل یوزو برای مصون ماندن از شرارت آدم ها بسیار هوشمندانه است. او به دلقک بازی روی می آورد و خیلی زود متوجه می شود این کار مکانیسم دفاعی بسیار مؤثری است که در همه جا به کار می آید.

یوزو که از قضا آدمی بسیار با هوش است شیوه ی دفاعی خود را در اوان کودکی ابتدا در خانه و در مقابل اعضای خانواده می آزماید و پس از احراز اطمینان از کارآمدی این روش آن را در سالیان بعد با موفقیت در همه جا از مدرسه و دانشگاه تا پاسگاه پلیس به کار می گیرد.

هراس یوزو از زنها (احتمالا متاثر از خیانت شریک زندگی اش در صحنه ای با مقدمه چینی بسیار جالب توجه) بیش از مردهاست چرا که به گمان او« برخلاف مردان که آشکارا ضربه می زنند، زنان مخفیانه و پنهانی خنجر می زنند که درمان آن سخت دشوار است. زخمی که می زنند خونریزی داخلی است بدون هیچ علائم ظاهری».

زوال بشری شامل یک پیش درآمد، یک پی نوشت و سه یادداشت است. پیش در آمد و پی نوشت توسط فردی نوشته شده که یادداشت های یوزو به همراه سه عکس از او به دستش افتاده است و یادداشت ها به قلم خود یوزو و شامل خاطرات اوست. داستان با این جملات کنجکاوی برانگیز شروع می شود:« کل زندگی ام را با شرمساری گذرانده ام. هیچ تصوری از زندگی انسان ها ندارم.»

داستان که درون گرایی عمیق، ایجاز، و تغییر لحن و سبک از ویژگی های آن است شامل تعدادی از رباعیات خیام است که بنا به توضیح مترجم در مقدمه ی کتاب، تشخیص اصل آنها به دلیل تغییرات پدید آمده در انتقال به زبان های انگلیسی و سپس ژاپنی دشوار و در اغلب موارد ناممکن است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: زوال بشری، اوسامو دازای، ترجمه ی قدرت الله ذاکری، انتشارات وال.

 

لندنی های تنها


لندنی های تنها رمان کوتاه شاخصی است از نویسنده ی هندی تبار زاده ی ترینیداد و تبعه ی انگلستان، سام سلون.

زمان داستان سال های دهه ی پنجاه قرن بیستم ، مکان آن چنان که از اسمش بر می آید لندن، و شخصیت هایش همگی از جامعه ی سیاهپوستان اهل کارائیب و  مهاجر به انگلستان هستند. جامعه شناس برجسته ی بریتانیایی، آنتونی گیدنز، در فصل نژاد، قومیت و مهاجرت در کتاب جامعه شناسی مشهور خود شرح داده است که در دوره ی پس از جنگ دوم جهانی، بریتانیا به دلیل کمبود فاحش نیروی کار و حجم عظیم بازسازی پیش روی خود اقدام به پذیرش جمع کثیری از مهاجرین از کشورهای متحدالمنافع(یا مشترک المنافع) کرد که عمدتاً به عنوان کارگران غیر ماهر به کار گرفته شدند و سیاهپوستان اهل کارائیب از جمله ی آنان بودند.

بر اساس نوشته ی گیدندز در دهه ی بعد، یعنی ده ی پنجاه اوضاع اندک اندک تغییر کرد و این باور که همه ی ساکنان قلمرو امپراتوری بریتانیا حق داشتند به بریتانیا مهاجرت کنند و تقاضای شهروندی بدهند رو به افول گذاشت. زمینه ساز این شرایط علاوه بر تغییر بازار کار، مخالفت بریتانیایی های سفید پوست به خصوص در مناطق فقیر نشین و کارگری بود که مهاجران تازه وارد جذب آنجا می شدند. سام سلون لندنی های تنها را در اثنای همین دوران(1956) نوشته است.

داستان که شخصیت پردازی های شیرین و زبان شکسته و طعنه آمیز از جذابیت های آن است، با مرد دوست داشتنی میان سال مجردی به اسم موزز شروع می شود که به دلایلی که برای خودش هم روشن نیست خانه اش به پناهگاه اولیه ی هموطنان مهاجرش تبدیل شده است. موزز را به تعبیر مرسوم نمی توان شخصیت اصلی داستان محسوب کرد امّا می شود او را به مانند جایگزینی برای طرحی که فاقد آن است و به عنوان عامل حفظ انسجام آن دانست. موزز که شغلش نگهبانی است در نقش مسئول رفاه همشهری های تازه وارد به آنها پول قرض می دهد، با لندن آشنایشان می کند، کمک شان می کند که کاری پیدا کنند و در نهایت برایشان سرپناهی دست و پا می کند و همه ی این کارها را با بدخلقی آشکار و خوشخویی پنهان انجام می دهد. پس از معرفی موزز در شروع داستان اشخاص دیگر یکی، یکی و هر یک جالب تر از دیگری به داستان اضافه می شوند؛ زن مسن و تنومندی به اسم تانتی که با تحمیل اقتدار خود به بقال محل او را وادار به عبور از خط قرمز خود و نسیه فروشی می کند، هنری که در زمستان سرد و مه آلود لندن با یک لا پیراهن ژنده می گردد و در عوض تابستان با هیچ چیز گرم نمی شود، بیگ سیتی که می خواهد با پول برنده شدن در شرط بندی تمام خانه های یک خیابان را بخرد و همه را در اختیار برو بچه ها بگذارد و دیگرانی که در جمع داستانی را شکل می دهند که به پرتره ای جمعی شبیه است که موزز در مرکز آن قرار دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: لندنی های تنها، سام سلون، ترجمه ی امیر یداله پور، نشر بان.

ویولن دیوانه

 


ویولن دیوانه رمان کوتاهِ شیرین و قصه واری است از نخستین بانوی دریافت کننده ی جایزه ادبی نوبل، سلما لاگرلوف.

زمان شروع داستان اواخرده ی سی قرن نوزده، و مکان آن زادگاه نویسنده، سوئد است. شخصیت اصلی داستان، هده، مرد جوانی از خانواده ای سابقاً متمول است که از روستای زادگاه خود به شهر آمده تا در آنجا به دانشگاه برود و از آن طریق آینده ای مطمئن برای خود دست و پا کند. او امّا بیش از آن که دلبسته ی درس و تحصیل باشد اشتیاقی دائمی برای نواختن ویلونی دارد که آن را از پدر خود به ارث برده است. در شروع داستان دوست هم ولایتی هده که او هم دانشجوست به اقامتگاه او می آید و پس از چیدن صغرا و کبرا از هده می خواهد تا برای غلبه بر وسوسه ی نواختن ویولون که او را از تمرکز بر درس و تحصیل انداخته ویولنش را به امانت نزد او بگذارد. هده با اکراه می پذیرد و ظاهرا اوضاع می رود که بر مدار رشد و ترقی تحصیلی او قرار گیرد. هده در اثنای صحنه ی جداشدن از ویولن می فهمد که مادرش به مراتب ندار تر از چیزی است که تا آن زمان تصور می کرده است.

ساعتی پس از جدا شدن از ویولن، هده به شدت خسته و کلافه است و احساس می کند بدون ویولنش قادر به فکر کردن و تمرکز نیست. او در حال دست و پازدن در عذاب خویش است که صدای ویولونی ناکوک را می شنود که پیرمردی نابینا و بی هنر که دختری نوجوان عهده دار هدایت و راهنمایی اوست آن را می نوازد. هده چنان بی طاقت می شود که که به تاک مجاور پنجره ی اتاق اش در طبق ی بالا می آویزد و از آنجا به کوچه می رود و از پیرمرد تقاضا می کند تا ویولنش را در اختیار او بگذارد. این اتفاق سر آغاز ایجاد تحولاتی در زندگی هده است که دختر نوجوان و بعد تر جوانِ همراه ویولونیست نابینا در آن نقشی اساسی ایفا خواهد نمود.

ویولون دیوانه را می شود گفت داستان قدرت اعجاز آمیز عشق است؛ عشقی که می تواند مردگان را از گور به جهان زندگان بازگرداند، عاقلان را به جنون بکشاند و به عکس، دیوانه گان را علاج نماید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: ویولن دیوانه، سلما لاگرلوف، ترجمه ی سروش حبیبی، نشر چشمه.