مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

وداع


رمان  وداع از آثار شاخص نویسنده ی ایرلندی جان مک گاهرن است.

شخصیت اصلی و راوی داستان معلم جوانی ایرلندی است که مشغول تعریف کردن ماجرای آخرین روز کاری خود است و در همین اثنا به نحوی غیر خطی به مرور زندگی خود از اوان کودکی تا روز یاد شده می پردازد.

وداع داستانی تأثر برانگیز و تأثیر گذار با دو خداحافظی است؛ خداحافظی نخست همان خداحافظی با مدرسه است که علتش ازدواج راوی که فرزند خانواده ای کاتولیک است با زن پروتسانی آمریکایی است.

ازدواج در دوره ی یک ساله ی مرخصی راوی در انگلستان صورت گرفته و به طور رسمی و قانونی ثبت شده است لیکن کلیسا و اجتماع سنتی کاتولیک زادگاه راوی، ایرلند، حاضر به پذیرش آن نیست و این عمل را کاری نابخشودنی در ردیف زنا می شمارد و به این ترتیب راوی که نه سال سابقه ی کار دارد در معرض اخراج از مدرسه قرار می گیرد که تحت نفوذ کلیساست. البته با توجه سوابق کاری مثبت او و هم به جهت حفظ ظاهر به وی پیشنهاد می شود خود استعفا دهد و رضایت نامه نیز دریافت کند اما برای او موضوع به این سادگی ها نیست چرا که او قصد دارد حسابش را با کشور و فرهنگ و مذهبش یکسره کند.

خدا حافظی دوم امّا از نوعی کاملاً متفاوت است و موضوع آن مرگ مادر راوی است که زنی بسیار دوست داشتنی است. در تاریخ ادبیات کم نیستند داستان هایی که از زاویه ی نگاه یک فرزند به رابطه ی مادر و فرزندی می پردازند، اما کمتر داستانی است که در آن این رابطه به دور از هرگونه شعار زدگی و احساسات گرایی با چنین لطافت و جذابیتی به تصویر کشیده شده باشد.  

از دیگر نکات جالب توجه وداع شباهت های روایی بخش هایی از آن با اولیس جیمز جویس است . شیوه ی روایت داستان در صحنه های مربوط به مدرسه که در طول داستان پراکنده است، از اتفاقات داخل کلاس و محوطه تا حضور راوی در دفتر مدیر یاد آور اولیس و به خصوص فصل نستور از کتاب اول آن داستان  و حضور استیون در مدرسه است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: وداع، جان مک گاهرن، ترجمه ی علی شیعه علی، انتشارات نوای مکتوب.

سال ها


آخرین و حجیم ترین رمان ویرجینیا وولف، سال ها، یکی از سر به راه ترین داستان های اوست، چرا که کمتر از بقیه مدرن و تجربی است. این رمان جذاب را در عین حال می توان جامع برترین رمان های او؛ به سوی فانوس دریایی، خانم دلووی و موج ها دانست.

سال ها شامل برش هایی از زندگی سه نسل از خانواده ی پارگیتر در فاصله ی سال 1880 تا حدود دهه ی سوم قرن بیستم است که از آن به عنوان زمان حاضر یاد می شود. داستان شامل یازده فصل کوتاه تا بلند به اسامی سال های مختلف است که بلند ترین آنها همان زمان حاضر است و همگی با توصیفی از آب و هوا شروع می شوند. روایت سال ها ترکیبی است از دانای کل و نقل قول های مستقیم آزاد است که از شگردهای خاص وولف است. فصل ها به جز نخستین آنها که در حدود سه روز را شامل می شود همگی در یک روز می گذرند.

سال ها علاوه بر وضعیت آب و هوا، پر از آدرس مکان های مختلف لندن (همانند خانم دلووی) و وضعیت آن مکان ها در ساعات مختلف روز است. داستان فاقد شخصیت اصلی است و سخن گفتن از طرح آن امری دشوار است.

خانواده ی پارگیتر خانواده ای پرجمعیت شامل والدین، چهار فرزند دختر و سه پسر است. پدر خانواده سرهنگی باز نشسته است که چند انگشت خود را در هندوستان در جنگ از دست داده است. مادر، در شروع داستان بیمار و در حال احتضار است و پدر که داستان با او شروع می شود برای خود معشوقه ای دارد. در این زمان بچه ها در سنین نوجوانی تا جوانی هستند. داستان در پلان دوم، شامل خانواده ی عموی بچه ها و دو فرزند دختر آنها و خاله و دخترشان است.

پارگیترها شباهتی به یکدیگر ندارند و هر کدام شخصیت، افکار و شیوه ی زندگی مخصوص به خود را دارد و با این وجود چیزی آنان را به یکدیگر پیوند می دهد؛ چیزی که در پایان بندی باشکوه داستان دو نسل از ایشان را در میهمانی شب نشینی منزل یکی از خواهران، دیلیا، که تا بامداد به طول می انجامد گرد هم می آورد.

سال ها را شاید بشود رمانی خانوادگی تلقی کرد اما چنین برداشتی کامل نیست. ترکیب بندی جذاب داستان شامل زمان ها، صحنه ها و ماجراهایی است که علاوه بر پوشش دادن سرنوشت یکایک اشخاص پر تعداد داستان، تصویری کلی از تحولاتی به دست می دهد که انگلستان در محدوده ی  حدود نیم قرن زمان آن از سر گذرانده و از جمله شامل شکوفایی اقتصادی، مبارزات حقوق زنان و جنگ اول جهانی است. در واقع سالها رمانی واقع گرایانه و اجتماعی است که در آن شخصیت ها بر خلاف بهترین آثار پیشین نویسنده بر پس زمینه ی مجموعه ای از نهادها و مؤسسات اجتماعی مثل ارتش، دانشگاه، بیمارستان، دولت، باشگاه، خانواده و... ظاهر می شوند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سال ها، ویرجینیا وولف، ترجمه ی مهدی غبرایی، نشر افق.

ما


انقلابی معروف روس،  پتر کروپوتکین، پس از 42 سال تبعید، با پیروزی انقلاب روسیه به کشورش باز گشت تا شاهد شکل گیری آمال و آرزوهایی باشد که حدود نیم قرن در راه تحقق آن کوشیده بود. او حدود دو سال بعد در 1919 در نامه ای به کارگران اروپای غربی پیش بینی کرد که آنچه به عنوان حکومت شوراها در کشورش شکل گرفته است علاوه بر آن که چیزی پارادوکسیال است که راه به دیکتاتوری خواهد برد، «بروکراسی چنان تنومند را توسعه می دهد که بروکراسی فرانسه  که مستلزم کمک چهل مأمور بود تا درختی را بفروشد که بر اثر طوفان بر بزرگ راه ملی افتاده است ـ در مقایسه با آن بچه بازی است.»

حدود یک سال پس از نامه ی کروپوتکین، یوگنی زامیاتین در پیش بینی خود از سرنوشت حکومت شوروی نخستین رمان علمی تخیلی از نوع دیستوپیایی تاریخ ادبیات، ما، را به پایان رساند. زمان  داستان او هزار سال از تأسیس «یگانه کشور» است که بر کل بخش متمدن سیاره ی زمین حاکمیت دارد. بروکراسی پیش بینی شده توسط کروپوتکین در این زمان به اعلا درجات رشد خود رسیده و همه چیز، حتی خصوصی ترین بخش های زندگی شهروندان که اکنون  به ترکیبی از شماره و حروف تبدیل شده اند تحت کنترل از مرکز قرار گرفته است.

در یگانه کشور پس از غلبه بر گرسنگی، از حدود سیصد سال قبل مسئله ی عشق هم حل شده و بر اساس قانون زندگی جنسی هر شهروند که از او به عنوان عدد یاد می شود  بر عدد دیگر به عنوان کالای جنسی حق دارد. 

اعداد یگانه کشور که فردیت شان در هویت جمعی«ما» مستحیل گردیده در خانه هایی تماماً شیشه ای ( یادآور 1984) زندگی می کنند که تنها در زمان رابطه ی جنسی مجاز به بستن کرکره های آنند. این روابط بر اساس جدول زمانی خاصی که برای هر شماره  تعریف شده و با استفاده از کوپن هایی مخصوص صورت می گیرد. روابط زناشویی جای خود را به فرزند آوری تحت برنامه ریزی داده است. فرزند آوری خارج از برنامه ریزی ممنوع است و برای مادر مجازات مرگ را در پی دارد. اعداد لباس متحد الشکل می پوشند و غذایی می خورند که از مواد نفتی تهیه می شود. در یگانه کشور نیکوتین و الکل ممنوع است.

شخصیت اصلی و راوی داستان 503- Dاست. او مهندس مسئول ساخت سفینه ای عظیم است که بناست پرتابش به فضا سر آغازی بر سلطه ی یگانه کشور بر دیگر سیارات باشد. داستان یادداشتهای روزانه ی راوی است. نام سفینه انتگرال است و زمان شروع داستان صد و بیست روز پیش از اتمام ساخت آن است. شریک جنسی راوی O-90 است.

شماره ها در ساعاتی معین در حالی که کارخانه ی موسیقی مارش یگانه کشور را پخش می کند در صفوف منظم چهارعددی در پیاده روهای شیشه ای قدم می زنند و در یکی از همین قدم زدن هاست که راوی با زن شماره ی I-330 آشنا می شود

زن ها عناصر فعال یگانه کشورند. از یک سوO-90 برخلاف  همه ی قوانین و مقررات چنان دلبسته ی راوی است که می خواهد حتی به قیمت خطر نابودی خود، از او فرزندی داشته باشد و از دیگر سو I-330 از همان دیدار نخست ـ و برای نیل به مقاصدی که بعداً معلوم می شود ـ چنان راوی را اغوا می کند که دیگر او قادر به فراموش کردنش نیست.

یگانه کشور به رغم یگانگی اش، حدود و ثغوری دارد که با دیواری محافظت می شود. آن سوی دیوار سرزمینی سرسبز و وحشی (همچون وحشی کده ی دنیای قشنگ نو) است. جدا سازی نهایی یگانه کشور از سرزمین های وحشی در پایان جنگ های دویست ساله اتفاق افتاده است که تنها بیست درصد جمعیت جهان از آن جان به در برده اند.

تا دیواری وجود داشته باشد، کنجکاوی در مورد آن سوی دیوار هم وجود خواهد داشت. در ما نیز چنین است. کنجکاوان راهی به آن سوی دیوار سبز یافته اند که از موزه ی قرن بیستم می گذرد و در مورد زندگی در شرایط وحشی (و به تعبیری آزاد) در آنجا دست به خیالپردازی زده اند. امکان نادر خیالپردازی تنها مشکل باقی مانده در یگانه کشور است؛ مشکلی که راه حلش چیزی نیست جز تبدیل کردن آدم ها که پیش از این به عدد مبدل شده اند به ربات هایی صد درصد قابل برنامه ریزی است. 

ما که تأثیر آن بر ادبیات علمی تخیلی و دیستوپیایی پس از خود امری قطعی شمرده می شود، اثری فوتوریستی است که در آن حتی مفاهیمی مثل سعادت و زیبایی با استفاده از واژگان مصطلح در ریاضی و هندسه بیان می شود. جدای از این که این سبک هنری در روسیه ی انقلابی آن روزگار پیروان و هواداران بسیار داشته است، به راستی هم برای خلق داستانی در مورد آینده ای تا این حد علمی و برنامه ریزی شده (ولو به شکلی انتقادی و آیرونیک) که در ما شاهد آنیم، چه سبکی بهتر از آن است که بیش از هر سبک دیگر در تاریخ هنر دلبسته ی مدرنیزم، ماشینیزم و سرعت بوده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: ما، یوگنی زامیاتین، ترجمه ی بابک شهاب، نشر بیدگل.

دل دلدادگی


دل دلداگی رمان مطرح نایابی است از شهریار مندنی پور که تنها نوبت چاپ آن مربوط به سال 1399 است.

داستان با زلزله ی مهیب خرداد ماه 1369 رودبار شروع می شود و به شکلی غیر خطی بین سال های پیش از انقلاب تا حدود یک هفته پس از آن زلزله رفت و آمد می کند.

داستان به طور خلاصه ماجراهای عشق سه مرد شامل کاکایی، داوود و یحیی به زن جوانی به اسم روجا است. روجا دختری روستایی  است که  چشمان سبز و موهای روشنش او را از همسایگان عمدتاً گالش خود جدا می کند. زادگاه روجا روستایی دور افتاده از توابع رودبار است. او تنها فرزند پدر و مادری مسن است. پدر او مندا.آ دختر خود را فردی استثنایی تلقی می کند که هر مردی لایقش نیست. او با سختی فراوان دخترش را به مدرسه فرستاده و روجا تا سال های آخر دبیرستان درس خوانده است.

نخستین دلداده ی روجا، کاکایی، پسر خاله ی هم محله ی اوست. روجا امّا در اثنایی که کاکایی برای گذراندن خدمت نظام وظیفه رفته، داوود را به همسری بر می گزیند که مردی تحصیل کرده و شاعر مسلک است. داوود که بریدنش از خانواده ی مرفه ساکن تهران و حضورش به عنوان معلم در رودبار چندان قابل فهم نیست، در نخستین دیدار به روجا دل می بازد و برخی از زیباترین صحنه های عاشقانه ی داستان را رقم می زند.

ازدواج داوود و روجا ازدواجی پر مسئله است. منداآ که آدمی کله شق و خشن است با این ازدواج موافق نیست و به همین سبب دختر دلبند خود را طرد می کند. روجا و داوود در رودبار ابتدا در خانه ای اجاره ای و سپس در خانه ی خود ساکن می شوند که داوود با مرارت فراوان و به خواست و اراده ی روجا آن را می سازد.

داستان در آستانه ی طلوع بامدادی آغاز می شود که زلزله، رودبار را منهدم کرده است. روجا در زلزله، دختر بزرگش گلنار را از دست می دهد و داوود پس از یافتن جنازه ی گلنار از خانه ی ویران شده و همسر و فرزند باقی مانده اش، زیتون، می گریزد.

راس چهارم مربع عشقی داستان، یحیی، عجیب ترین شخصیت از میان اشخاص محوری است. او که در رشته ی باستان شناسی تحصیل کرده در سال های پیش از انقلاب در یک حفاری مجسمه ای طلایی را در منطقه ی خوزستان میابد. او کشف خود را آشکار نمی کند و برای فرار از دستگیری با خیانت به همدست خود به رودبار گریخته و در مجاورت روستای محل زندگی روجا به شکلی نیمه وحشی روزگار می گذراند. 

دل دلدادگی اثری دو جلدی و نسبتاً حجیم(928 صفحه) با هفت بخش است که هر کدام به چند فصل تقسیم شده است. روایت داستان ترکیبی است از راوی دانای کل و نقل قول های غیر مستقیم آزاد که بسیاری اوقات به اقتضای آشفتگی روحی فردی که ذهن خوانی می شود، شکلی بسیار شخصی و هذیان گونه به خود می گیرد. علاوه بر این زبان ناپخته و گویش محلی برخی از اشخاص مثل روجا و کاکایی نیز عامل دیگری در سخت فهمی نقل قول های یادشده است.

ترکیب بندی دل دلدادگی از موارد قابل بحث آن است. داستان را می شود به دو زیر داستان با محوریت روجا و کاکایی تفکیک کرد. ماجراهای کاکایی از جایی به بعد در جنگ می گذرد و به رغم قدرت و تاثیر گذاری برخی صحنه های آن، چندان ارتباطی با بقیه ی ماجراها ندارد. 

قلمرو رؤیایی سپید


آثار یاسوناری کاواباتا یکی از دیگری جذاب ترند و اگر بخواهیم از آن میان جذاب ترین و قوی ترین را انتخاب کنیم قلمرو رؤیایی سپید(یا همان سرزمین برفی) انتخاب خوبی است. 

داستان حول دو شخصیت عمده یا اصلی می گذرد؛ یک مرد و یک زن. اسم مرد شیمورا است. او متأهل و ساکن توکیو است. زن، کوماکو، گیشای جوانی ساکن سرزمین برفی است؛ جایی که در شروع جالب توجه و سینمایی داستان با گذر از یک تونل طویل(و طبعاً تاریک) قطار وارد آن می شویم.

 شیمورا در قطاری که با آن عازم سرزمین برفی است تصادفاً با زنی دیگر که اسمش یوکو است، هم کوپه است. یوکو  دختری زیباست که در سفر از مرد جوان بیماری مراقبت می کند و شیمورا که نمی تواند او را نادیده بگیرد در طول سفر به بهانه ی نگاه کردن بیرون، پنهانی تصویرش را در شیشه ی پنجره ی کوپه تماشا می کند.

 سرزمین برفی چنان که از اسمش پیداست منطقه ای سردسیر با زمستان هایی پر بارش است که در فصل زمستان علاقه مندان به طبیعت و اسکی بازان را به خود جذب می کند. شیمورا پیش از زمان روایت برای مدتی در آنجا درهتل چشمه ی آب گرم اقامت داشته و با کوماکو آشنا شده است. کوماکو در آن زمان گیشا نبوده و برای رقص به میهمانی ها دعوت می شده است. شیمورا که متخصص رقص است در پایان اقامت قبلی به کوماکو قول داده که کتابی در در این زمینه برایش بفرستد اما قولش را فراموش کرده است. در فاصله ی دو دیدار، کوماکو برای کمک به هزینه ی معالجه ی مردی با سپردن تعهدی مدت دار تبدیل به گیشا شده است.

شیمورا در بدو ورود به هتل، کوماکو را می بیند که در کسوت گیشا در آنجا مشغول خدمت است. کوماکو ابتدا با دلخوری به او بی محلی می کند اما با سماجت شیمورا روابط آن دو در سطحی دیگر پی گرفته می شود. چشم شیمورا هم زمان در پی یوکیو است. او نمی داند زندگی این دو زن به شکلی خاص به یکدیگر آمیخته است.

ستاره ی سرزمین برفی کوماکو است؛ ستاره ای از نوع شهابی که به تناوب در داستان ظاهر و از آن ناپدید می شود. او زنی عاشق پیشه و سودایی و اغلب مست از نوشیدن زیاد در میهمانی های شبانه است که هرگاه خود بخواهد نزد شیمورا می آید. او از شمیورا انتظار دارد که دوستش بدارد؛ انتظاری بعید با دو مانع جدی؛ یکی این که او گیشاست و دیگر این که شیمورا به لحاظ شخصیت فردی بسیار منفعل و از این لحاظ نقطه ی مقابل کوماکوست.

شباهت ساختار داستان های کاواباتا به هایکو حرفی تکراری است که در مورد همه ی آثار او گفته می شود. امّا این شباهت در سرزمین برفی آن قدر توجه برانگیز است که نمی توان از اشاره به آن صرف نظر کرد. داستان که از زاویه ی دید شیمورا روایت می شود، شامل قطعات متعدد کوتاهی است که در جمع کلاژی تاثیر گذار را می سازند که موضوع آن عشق ناممکن و ناپایداری زیبایی است. سرزمین برفی همانند غالب آثار نویسنده سرشار از اجزای شاعرانه ی توصیفی از طبیعت و نمادپردازی هایی بسیار زیباست که یکی از به یاد ماندنی ترین آنها مربوط به پارچه ای کتانی و بسیار سفید به اسم چیجمی است؛ پارچه ای که در برف بافته می شود، در برف شسته می شود، با برف سپید می شود و اساساً همه چیزش از نخ کردن ماسوره تا آخرین مرحله ی پرداخت در برف انجام می شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: قلمرو رؤیایی سپید، یاسوناری کاواباتا، ترجمه ی مجتبی اشرفی، انتشارات ققنوس.