مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

انسان/ اسب پنجاه /پنجاه


انسان/اسب پنجاه/ پنجاه، نمایش در خور توجهی است به نویسندگی و کارگردانی  مرتضی اسماعیل کاشی  که در تالار مولوی به روی صحنه رفته است. این اثر برگرفته از نمایش نامه معروف برشت کله گردها و کله تیزهاست که خوشبختانه نقد و نظرهای فراوان و گاه بسیار مبسوطی از آن در فضای وب موجود است. کله گردها و کله تیزها(حوالی1934) نخستین نمایش نامه ی در تبعید برشت و مربوط به اوایل به قدرت رسیدن نازی ها در آلمان است.

تاریخ نمایش انسان اسب اما آوریل 1944 و مکان آن اردوگاه مخوف بوخنوالد است. انتخاب این زمان و این مکان برای اجرای نمایش برشت ابتکاری جالب توجه است چرا که آن نمایش در واقع هشداری است نسبت به تقسیم بندی جامعه به خودی و بیگانه که از کارآمد ترین ابزارهای اعمال قدرت حکومت های توتالیتر است. در زمان انسان اسب حکومت توتالیتری که برشت نگران شکل گیری آن بود به منتها درجه ی رشد خود رسیده است و یکی از مخوف ترین نتایج آن همان اردوگاه مرگی است که اثر او در آن به اجرا در می آید. اجرای نمایش برشتِ ضد فاشیست و در تبعید، در اردوگاه مرگ نازی ها موقعیتی متناقض نما و بامعناست .

انسان اسب نمایشی چند زمانه  و غیر خطی از نوع رفت و برگشتی است. دورترین زمان، زمان نمایش برشت است که توسط زندانیان و به منظور سرگرم کردن فرمانده اردوگاه به اجرا در می آید و با توجه مناسبات ارباب و رعیتی موجود در آن می تواند مربوط قرن نوزده به قبل باشد. زمان دوم، آوریل 1944 است و زمان سوم سال های پس از جنگ و مکان آن موزه ای است  که می تواند همان اردوگاه سابق باشد.

برشت نمایشنامه نویسی صاحب سبک و از پایه گزاران تئاتر روایی است که در مرزبندی با تئاتر دراماتیک به نمایندگی استانیسلاوسکی شکل گرفته است. تفاوت عمده ی این دو سبک در میزان همذات پنداری  تماشگر با اشخاص نمایش است و اثر این تفاوت به طور خلاصه درگیری بیشتر عاطفی بیننده در نوع دراماتیک و بیشتر عقلانی در گونه ی روایی است .

 روش برشت برای کاهش همذات پنداری، فاصله گذاری است. فاصله گزاری در داستان نویسی به روش هایی چند که عمده ترین آنها قطع جریان داستان با حضور متناوب شخص نویسنده است ایجاد می شود. در نمایش نامه ،آگاهی دادن متناوب به تماشاچی که در حال تما شای نمایش است یکی از این روش هاست که از جمله با حضور فرمانده ی اردوگاه به عنوان ناظر یا کارگردان نمایش در انسان اسب انجام یافته است.

انسان اسب اثری قوی و به یادماندنی است که طراحی کارآمد صحنه، طراحی لباس، گریم و نورپردازی از جمله نقات قوت آن است. استفاده ی خلاقانه از دو محفظه ی  شیشه ای برای اجرای برخی صحنه ها از جمله گور های دسته جمعی در شروع اجرا و اتاق های گاز در پایان آن، یکی از تاثیر گذارترین عناصر نمایش است.

شمال و جنوب


شمال و جنوب که به دلیل ویژگی های قوی دراماتیک آن دست مایه ی ساخت سریال های متعددی قرار گرفته، رمانی مشهوری است از بانوی نویسنده ی انگلیسی الیزابت گسکیل.

زمان داستان سالهای اوج اقتدار امپراطوری بریتانیا در قرن نوزده است؛ روزگاری که آفتاب در آن امپراطوری غروب نمی کرد. در آن دوران و تا چندین دهه بعد پنبه ی فراوان و ارزان هند تحت انحصار استعماری انگلستان به آن کشور سرازیر می شد و در کارخانه های متعدد بافندگی که منشإ ثروتی فراوان بودند به منسوجاتی تبدیل می شد که به شکلی انحصاری در مستعمرات آن کشور به فروش می رسید. ماشین بخار به تازگی اختراع شده و اثری معجزه آسا بر سرعت و سهولت بافت منسوجات بر جای گذشته بود. کارخانجات نساجی عمدتاً در شمال کشور مستقر بودند و شکل زندگی در آن نواحی را به کلی دگرگون کرده بودند. شهرهای شمال شهرهایی شلوغ؛ کثیف، و به دلیل مصرف ذغال سنگ مورد نیاز ماشین های بخار، دود گرفته بودند. در مقابل، جنوب هنوز به وضع سابق باقی بود. معاش مردمان آنجا همچون گذشته از طریق کشاورزی و دامداری تامین می شد.

شخصیت اصلی شمال جنوب که به دلیل قدرت و صلابت شخصیتش هم ردیف دورتا بروک، شخصیت محوری شاهکار جورج الیوت، میدل مارچ، و در زمره ی برجسته ترین زنان مخلوق ادبیات است، دختر جوانی است به اسم مارگارت هیل.

مارگارت زاده و اهل منطقه ای آرام و روستایی در جنوب است. در شروع داستان او ده سالی است که در لندن و در خانه ی خاله ی بیوه و ثروتمند خود خانم شاو ساکن است. مارگارت دختر خاله ی هم سن و سالی دارد به اسم ادیت. با ازدواج ادیت مارگارت خانه ی خاله ی خود را ترک می کند و نزد پدر و مادرش به روستا باز می گردد. مادر مارگارت زنی مریض احوال است و پدرش کشیش منطقه است.

 خانواده ی هیل علاوه بر مارگارت فرزند دیگری هم دارند به اسم فردریک که تا حدود یک چهارم داستان از او به شکلی سربسته و اسرار آمیز یاد می شود. فردریک ساکن اسپانیاست و به دلایلی که بعد تر روشن می شود قادر به بازگشت به کشورش نیست.

زندگی در سادگی و صفای روستا همان چیزی است که مارگارت به آن نیاز دارد. او به سرعت با زندگی تازه اش خو می گیرد و به آن عشق می ورزد.

پیرنگ شمال و جنوب ازنوع کلاسیک و پنج مرحله ای است. آنچه آرامش اولیه ی داستان را بر هم می زند و آن را وارد مرحله ی کشمکش یا بحران می کند تزلزل و تردیدی است که در ایمان آقای هیل رخ می دهد. او پس از کشمکش های فراوان ذهنی و روحی تصمیم به ترک حرفه ی خود می گیرد. ترک کسوت کشیشی توسط آقای هیل تبعات پردامنه ای دارد. خانواده ی هیل مجبورند خانه ی محل سکونت خود را که متعلق به کلیسا و در اصل محل اقامت کشیش منطقه است ترک کنند و از سوی دیگر از آنجایی که اقدام آقای هیل در نظر عموم اقدامی گناه آلود و نابخشودنی است آنان به علاوه باید به شهری دیگر مهاجرت کنند که در آنجا کسی از سابقه ی آقای هیل اطلاع نداشته باشد.

محل زندگی جدید خانواده ی هیل شهری در منطقه ی صنعتی شمال به اسم میلتون است. عمده ترین ویژگی های میلتون کارخانجات پر سرو صدای نساجی، هوای کثیف و دود آلود و جمعیت کثیر کارگران فقیر آن است که در محلات کثیف و فاقد امکانات حداقلی ساکن اند.

آقای هیل تحصیل کرده ی آکسفورد است و برنامه ی او برای تامین معاش خانواده تدریس ادبیات کلاسیک به داوطلبان است و همین برنامه است که پای مرد جوانی به اسم جان تورنتون را به داستان و زندگی مارگارت باز می کند. تورنتون مردی خود ساخته و کارخانه دار مشهوری است که طبقه ی اربابان یا سرمایه داران را در داستان نمایندگی می کند. مارگارت در مقابل به دلیل همدلی فراوان با ضعیفان و محرومان در سمت کارگران قرار دارد. البته جذب شدن او به این طبقه که او هیچ شناخت قبلی از آنان ندارد، روندی تدریجی است که یک تصادف آن را رقم می زند؛ مارگارت با دختر بیمارِِ مرد کارگری زمخت و بد زبان آشنا می شود و به واسطه ی او پایش به محله ی کارگری شهر باز می شود.

الیزابت گسکیل که سبک کار و قدرت قلمش با چارلز دیکنز قابل قیاس است، نویسنده ای اجتماعی و علاقه مند به زندگی طبقات پایین است. از قضا شمال و جنوب به صورت سریالی در مجله ای منتشر می شد که چارلز دیکنز سردبیر آن بود و چندان به بیراهه نرفته ایم اگر فکر کنیم دیکنز داستان روزگار سخت خود را که چند سال پس از شمال و جنوب منتشر شد و به زندگی مصیبت بار کارگران نساجی در شهری همچون میلتون می پردازد، تحت تاثیر گسکیل نوشته باشد.

آقای تورنتون که مردی بسیار مغرور است از بدو آشنایی با مارگارت به او دل می بازد امّا موفق به جلب نظر او نمی شود. مناسبات این دو که بر پس زمینه ی اجتماعی تعارض بین کارگران و اربابان شکل می گیرد مناسباتی پر تنش و از هر دو سو درد آلود و توأم  با فرازها و فرودهایی اساسی است که از جمله ی جذابیت های داستانند.

شمال و جنوب رمانی نسبتاً حجیم با پنجاه و یک فصل با نام است. هر فصل سرلوحه ای دارد که همچون نام آن متناسب با اتفاقات آن فصل انتخاب شده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: شمال و جنوب، الیزابت گسکیل، ترجمه ی ثمین نبی پور،نشر افق.

بیداری


بیداری(1899) از مطرح ترین آثار بانوی نویسنده ی آمریکایی، کیت شوپن و یکی از اولین ها در ادبیات فمینیستی است.

شخصیت اصلی داستان زن جوان متأهل و دارای چند فرزند است به اسم ادنا پونتلیر. داستان در منطقه ای ساحلی  شروع می شود که خانواده ی پونتلیر تعطیلات تابستانی را رد آنجا می گذرانند.

شروع قابل تأمل داستان چنین است: « طوطیِ سبز و زردی که در قفس بیرون در قرار دارد مدام تکرار می کند گم شو! کم شو! خدای من! مهم نیست!» در صفحه ی نخست دو بار دیگر از این طوطی یاد می شود. چنین وضعیتی جای تردیدی باقی نمی گذارد که موجودی که جایگاه بسیار با اهمیت کلمات و جملات آغازین کتاب را به خود اختصاص داده است، یا بناست خود نقشی مهم در داستان ایفا کند یا نماد چیزی اساسی در آن است. کلمات به کار رفته توسط پرنده و ترتیب آنها به هیچ روی تصادفی نیست و آنچه موضوع را جالب تر می کند این است که شنونده ی این کلمات به ظاهر پراکنده و بی ربط، کسی نیست جز همسر ادنا، آقای پونتلیر.

در آمریکا در آن زمان، همچون بسیاری جاهای دنیا ( و شاید در همه جا) زنان متأهل و دارای فرزند بنا بوده از فرزندانشان بت هایی بسازند و شوهرانشان را بپرستند و این وظیفه را مقدس بشمرند«که خود را نه به عنوان یک فرد، بلکه به عنوان فرشته های خدمت گزار» در نظر بگیرند. آقای پونتیلر معتقد است ادنا چنین زنی نیست و در انجام تکالیف همسری و مادری کوتاهی می کند و از آن مهم تر خود ادنا هم نه می خواهد و نه می تواند چنین زنی باشد؛ زنی معقول و خلاصه شده در وظایف همسریو مادری که ایفای نقشش در داستان به عهده ی شخصیت دیگری به اسم آدل راتیگنول گذاشته شده است.

برای این که طیف زنان داستان کامل بشود، در نقطه مقابل خانم راتیگنول زن دیگری حضور دارد به اسم مادمازل رِیز. رِیز زنی نه چندان جوان، با ظاهری نازیبا و غیر آراسته و زندگی نه چندان مورد پسند زمانه است. تنها شاخصه ی مثبت مادمازل ریز پیانو نواختن چیره دستانه ی اوست.

ادنا در تمام طول داستان درگیر این مسئله است که چگونه خودش باشد نه آنچه از او انتظار می رود. و در این میان مرد جوان مجردی به اسم آلبرت برای او نقش کاتالیزور را ایفا می کند. ادنا در این فرایند تغییر می کند اما این تغییر یکباره اتفاق نمی افتد. داستان صحنه یا سکانسی تعیین کننده دارد که زندگی او به پیش و پس از آن تقسیم می شود. این صحنه مربوط به اواخر یک میهمانی است. زمانی که آلبرت، مادمازل ریز که جزو مهمانان نیست را به مجلس می آورد تا چیزی بنوازد. نواختن ریز، ادنا را منقلب می کند و او به نحوی مبهم احساس می کند حقیقت محض را با تمام وجود خود درک کرده است. پس از مهمانی، میهمانان از جمله ادنا در زیر نور مهتاب به دریا می زنند. ادنا که تمام طول تابستان را تحت تعلیم شنا بوده و چندان چیزی نیاموخته در حالی که مطابق معمول به طرزی ناشیانه در حال دست و پا زدن است به ناگاه خود را در حال شنا کردن و دور شدن از ساحل میابد.

چندی پس از این صحنه، خانواده ها به شهر باز می گردند و هر یک به کار خود مشغول می شوند. ادنا امّا احساس می کند که دیگر آدم سابق نیست. او که نقاشی آماتور است درصدد بر می آید تا از طریق فروش آثار خود استقلال مالی کسب کند.

روند کسب استقلال شخصیت در ادنا روندی کند و پر فراز و فرود است و همه ی اشخاصی که از آنها اسم برده شد در آن نقشی به عهده دارند. مدت داستان کمتر از یک سال است و در پایان آن ادنا به همان ساحل شروع داستان بازگشته است. پیش از آن او در شهر میهمانی ترتیب داده است که ویکتور، برادر آلبرت یکی از مدعوین آن بوده است. ویکتور پیش از حضور غافلگیر کننده ی ادنا در ویلای ساحلی مشغول توصیف زیبایی او در آن میهمانی باشکوه برای دوست دختر خود است:« نوشیدنی ها در جامهای بزرگ زرین خورده می شدند. الهه ی ونوس که از کف نوشیدنی بر می خاست نمی توانست جذاب تر از خانم [ادنا] پونتیلر که با جواهرات درخشان و الماس ها در جلوی کلاهش حاضر بود، نمایان شود...»

اشاره ی ویکتور به اسطوره ی تولد ونوس است که نقاشان بسیاری آن را به تصویر کشیده اند و یکی از مشهور ترین آنها بوتیچلی است. در اثر بوتیچلی ونوس که در دریا و از دل صدفی زاده شده، درون صدف  برهنه ایستاده است. الاهه ای تن پوشی برای او آورده  و الهه ی بادها با دَم خود صدف را به ساحل هدایت می کند.

تمثیل ونوس بی جهت توسط ویکتور استفاده نشده است و بناست خواننده را برای صحنه ی پایانی داستان آماده کند؛ جایی که به قرینه ی طوطی محبوس شروع داستان، پرنده ای پرشکسته اما آزاد، گیج و سردرگم  به سمت آب در پرواز است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: بیداری، کیت شوپن، ترجمه ی ماهان سیارمنش، انتشارات دوات معاصر. 

اندوه بلژیک


اندوه بلژیک از شاخص ترین آثار نویسنده، شاعر ، نمایش نامه نویس و نقاش مشهور بلژیکی، هوگو کلاوس است.

بلژیک به لحاظ قومی و زبانی وضعیت ویژه ای دارد که منشاء بسیاری از مشکلات حاکمیتی در آن کشور بوده و هست. آن کشور در واقع از دو نیمه ی خودمختار تشکیل شده است. نیمه ی شمالی که فلاندر نامیده می شود و ساکنانش به یکی از گویش های زبان هلندی سخن می گویند و نیمه ی جنوبی که والونی خوانده می شود و مردمانش فرانسوی زبانند. پایتخت بلژیک، بروکسل، به رغم آن که بخشی از ناحیه ی فلاندر است، به دلیل تمرکز ادارات دولتی در آن، فرانسوی زبان است.

اندوه بلژیک اثری شبه خود زندگی نامه ای و چند ژانری است که یکی از عمده ترین آنها ژانر عبور از کودکی است. داستان در سرزمین فلاندر و در فاصله ی سالهای 1939 تا حدود 1947 می گذرد و شخصیت اصلی آن که در عین حال شخصیت موازی نویسنده هم هست پسری خیال پرداز است به اسم لویی سیناوه. لویی در شروع داستان یازده ساله و مقیم مدرسه ای شبانه روزی است که توسط تعدادی راهبه ی کاتولیک اداره می شود.

اندوه بلژیک رمان نسبتاً حجیمی شامل دو بخش اندوه و بلژیک است و به شیوه ای خاص روایت می شود که ترکیبی است از دانای کل، دانای محدود و راوی اول شخصی که گاه گذرا و سایه وار خودی نشان می دهد و کسی نیست جز لویی. بخش اندوه دارای نوعی فصل بندی با نام و بدون تقسیم بندی معمولِ انتقال به صفحه ی بعد است. امّا بخش بلژیک فاقد فصل بندی است. داستان از آنجایی که عمدتاً از زاویه ی دید لویی روایت می شود به جهت رعایت محدودیت های سنی و شناختی او، شیوه ی روایتی خاص پیدا کرده که از جمله ی جذابیت های آن است.

در کشوری که مردمانش به دو دسته ی کلی تقسیم شده اند، هیچ جای تعجب نیست که هر اجتماعی در آن دارای دسته بندی مخصوص به خود باشد. لویی و تعدادی از دوستانش هم در مدرسه دسته ای هم قسم را تشکیل داده اند با چهار عضو که خود را حواری می نامند و هفت کتاب ممنوعه و اسرار مخصوص به خود را دارند. چیزهای ممنوعه یکی از موتیف های اندوه بلژیک است که جای شرح و بسط فراوان دارد. در اینجا همین قدر قابل ذکر است که در دو سطر آغازین داستان دو بار از کلمه ی ممنوعه استفاده شده است.

زمان شروع داستان مقارن آغاز جنگ دوم جهانی است. لویی و دوستانش امّا همانند مردمان بلژیک در شروع ماجرا کاری به کار جنگ ندارند. در عوض آنان در تلاشند تا به اسرار محیطشان پی ببرند. دریچه ی انتقال داستان از محیط مدرسه به دنیای بیرون، ملاقات پدرلویی، استاف و پدربزرگ پدری اش، هربرت سیناوه با اوست. در آن ملاقات دو اتفاق می افتد؛ نخست آن که استاف، علت عدم حضور مادر لویی در ملاقات را بیماری او عنوان می کند که بعد تر معلوم می شود بارداری بوده است و  دوم؛ توجه لویی به برچسبی بر شیشه ماشین پدرش جلب می شود که متعلق به سازمانی ناسیونالیستی و فلاندری است. پدر بزرگ لویی بعد از دیدن آن برچسب از پسرش می خواهد که آن را بکند؛ مسئله که دلایلش بعد تر روشن می شود. بارداری مادر لویی، شروع آشنایی او با مسائل جنسی است و آن برچسب نخستین تجربه اش از سیاست را شکل می دهد که این هر دو از عناصر اساسی داستانند.

اندوه بلژیک داستانی پر شخصیت است که اعضای خانواده های مادری و پدری لویی در آن میان نقشی عمده به عهده دارند.

پدر لویی چاپخانه داری با آرزوهایی بزرگ است. او دو دستگاه چاپ عظیم از بهترین و آخرین انواع تولیدی کشور آلمان می خرد بدون آن که سفارشاتی درخور آنها داشته باشد. او ناسیونالیستی ژرمانوفیل است و از سفر به آلمان عروسکی با خود می آورد که بعدها به مدرک جرمی علیه او تبدیل می شود.

مناسبات پدر و مادر لویی مناسباتی غیر عادی و برای لویی گیج کننده است و وقتی گیج کننده تر هم می شود که آلمان ها بلژیک را اشغال می کنند. اشغال بلژیک کسب و کار پدر لویی را به رکود می کشاند. در مقابل مادر او، کنستانس بوسویت که تا پیش از آن زنی خانه دار بوده، به استخدام آلمان ها در می آید و نزد آنان موقعیت شغلی خوبی برای خود دست و پا می کند. لویی نیز از تاثیرات حضور آلمان ها در کشورش برکنار نمی ماند. او چندی به انجمن جوانان ناسیونال سوسیالیست فلاندر می پیوندد امّا به زودی از آن جدا می شود و به راه خود می رود؛ راهی که بناست از مسیر ترک تحصیل عبور کند و نهایتاً او را به نویسنده ی اندوه بلژیک تبدیل کند.

اندوه بلژیک اثری قوی، غنی و جذاب با نثری فشرده، شاعرانه و خیال انگیز است. دوره ی زمانی داستان دوره ای خاص در تاریخ جهان و به ویژه حیات تاریخی و اجتماعی اروپاست و به همین مناسبت مباحث اخلاقی در آن از اهمیتی ویژه برخوردار است.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اندوه بلژیک، هوگو کلاوس، ترجمه ی سامگیس زندی، انتشارات آموت.

نویسنده پشت پرده


نویسنده ی پشت پرده نخستین کتاب از چهار گانه ی زوکرمن های فیلیپ راث است که پیش از این در باره ی دومین آنها، زوکرمن رهیده از بند نوشته ام.

راوی اول شخص داستان ( که مورد علاقه ی خاص فیلیپ راث است) نیتن زوکرمن است. او نویسنده ای بیست و سه ساله و در حال نوشتن و انتشار نخستین داستان های کوتاه خود است؛ داستان هایی که یکی از آنها برایش دردسر ساز شده است و دنباله ی آن به زوکرمن رهیده از بند کشیده شده است.

داستان یادشده را زوکرمن بر اساس ماجرای خصومتی واقعی در خانواده ی پدری خود نوشته است که بر سر ارثیه ای است که مادر بزرگ پدر راوی برای دو نوه ی یتیم پسری اش باقی گذاشته و به موضوع نزاع مادر بچه ها با دایی آنها تبدیل می شود.

پدر زوکرمن با دیدن داستان خشمگین می شود، چرا که فکر می کند انتشار آن نه تنها باعث بی آبرویی خانواده بلکه موجب وهن جامعه ی یهودیان آمریکاست که خانواده زوکرمن از اجزای آن است. او به قاضی محلی متوسل می شود که گویا در پذیرش نیتن در دانشگاه کمکی کرده است. قاضی مزبور و همسرش که ایشان نیز یهودی اند نامه ای انتقاد آمیز به زوکرمن می نویسند و به ضمیمه ی آن ده سئوال مطرح می کنند که از جمله این که  چرا در داستانی که پیش زمینه ی یهودی دارد، باید زنا، درگیری مداوم خانوادگی بر سر پول و رفتار نادرست وجود داشته باشد و آیا می تواند صادقانه بگوید در داستانش حتی یک چیز هست که موجب شادی دل کسانی چون یوزف گوبلز نشود.

در همین اثنا که به نظر می رسد زوکرمن دارد به سرنوشت هانا آرنت بعد از نگارش آیشمن در اورشلیم دچار می شود، او به دیدار نویسنده ی منزوی و بسیار محبوبش، لونوف ( که او هم یهودی است) در خانه ی ویلایی دور افتاده ی او می رود و شبی را در آنجا اقامت می کند. مدت زمان داستان برابر مدت اقامت زوکرمن در خانه ی لونوف و زمان روایت بیش از بیست سال پس از آن ماجراست. داوری لونوف در مورد زوکرمن این است که او یکی از جذاب ترین صداهای سال های اخیر را در داستان نویسی دارد، به خصوص به عنوان کسی که تازه در شروع راه است.

در مدت حضور در خانه ی لونوف زوکرمن علاوه بر او و همسرش، هوپ، با دختر جوان مرموزی با گذشته ای ناشناخته به اسم ایمی بِلت آشنا می شود که روابطی خاص یا لونوف دارد. زوکرمن در خیالش داستانی در مورد او می نویسد و مدعی می شود او، آن فرانک مشهور است؛ دخترنوجوان یهودیِ آلمانی تباری که در اثنای جنگ دوم جهانی در خانه ای در آمستردام پنهانی زندگی می کند و خاطرات روزانه ی خود را می نویسد که پس از مرگش منتشر می شود و به شهرت جهانی می رسد. در داستان زوکرمن آن فرانک نمرده و سر از آمریکا در آورده است. هدف او از این کار اسطوره شکنی به منظور مقابله با جو حاکم در جامعه ی یهودی است که او را تحت فشار گذاشته تا خود را سانسور کند.

داستان چهار فصل با اسامی به قدر کافی گویا دارد:1. استاد، که در باره ی لونوف است.2. نیتن ددالوس، که زوکرمن در آن خود را با استیون ددالوس، شخصیت اصلی چهره ی مرد هنرمند در جوانی اثر جیمز جویس (که نوعی اتوبیوگرافی روزگار جوانی جویس است و وی در آن از چگونگی فاصله گرفتنش از ارزش های سنتی خانوادگی و ملی خود می گوید) مقایسه می کند. 3. فتانه، که در مورد ایمی است و 4. همسر تولستوی، که در مورد هوپ و مناسبات آشفته ی زناشویی لونوف و همسر اوست.

 نویسنده ی پشت پرده داستانی جذاب و گاه گیج کننده با درون مایه ای قابل تأمل است که می شود آن را«کشمکش بین تلاش برای خود بودن و در عین حال کسب احترام دیگرانی که دوستشان داریم» تعبیر نمود.

کتاب ترجمه ی سهیل سمّی است که مترجم چند اثر دیگر از فیلیپ راث نیز هست و توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده است.