مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

نوشته‌های آسپرن


رمان کوتاه نوشته‌های آسپرن(یا یادداشت‌های آسپرن) یکی از معمایی‌ترین داستان‌های هنری جیمز است. هری. تی مور، شرح حال نویس جیمز می گوید او این دستان را بر اساس دو حکایتی که در یک روز در فلورانس شنیده نوشته است. یکی از آن دو در باره‌ی سوزاندن نامه‌ی عاشقانه‌ای از بایرون بود و دیگری در باره‌ی زنی که دوست مشترک بایرون و شلی و سپس معشوقه‌ی بایرون بوده و نامه‌هایی از بایرون و شلی خطاب به یکدیگر را در اختیار داشته است. جیمز در یادداشت‌هایش نوشته که یک کاپیتان کشتی اهل بوستون که از ارادتمندان شلی بوده به قصد دست یافتن به نامه‌ها چند روزی را در منزل زن مذکور که سن وسالی از او می گذشته ساکن می شود و بالاخره پس از زمینه‌چینی لازم از دختر برادر او درخواست می‌کند تا  نامه‌ها را در اختیارش قرار دهد. دخترِ برادر یاد‌شده در پاسخ کاپیتان می‌گوید در صورتی نامه‌ها را به او خواهد داد که با وی ازدواج کند.

شخصیت اصلی و راوی بدون نام  نوشته‌های آسپرن، ناشری است که در جستجوی نامه‌های شاعری معروف به اسم آسپرن( که می‌تواند همان بایرون باشد) به ونیز می‌رود و با هم‌دستی یکی از آشنایان خود، با هویتی جعلی چند اتاق را به قیمتی گزاف از معشوقه‌ی سابق او جولیانا بوردرو، که اکنون زن کهنسالی با حدود صد سال سن است اجاره می کند و مترصد فرصتی مناسب باقی ماند. بهانه‌ی عجیب و مضحکی که راوی برای تمایلش به ساکن شدن در خانه‌ی جولیانا می‌آورد،علاقه به باغچه و گلکاری است. علت استفاده‌ی راوی از هویت جعلی این است که جولیانا پیش از این به درخواست کتبی او برای ملاقات و گفتگو در مورد نامه‌ها پاسخ منفی داده است.

جولیانا زنی طماع و پول دوست است. او آدمی اسرار‌آمیز است که در معدود ملاقات‌هایش با راوی همواره ماسکی بر چهره دارد. جولیانا(همانند زن حکایت بالا) برادر زاده‌ای دارد به اسم دوشیزه تیتا که با او زندگی می کند. تیتا از هر جهت نقطه‌ی مقابل عمه‌ی خویش است. او زنی بسیار ساده‌دل و پاک‌طینت است که زندگی‌اش را وقف نگهداری از جولیانا کرده است.

راوی پس از ماهها اتلاف وقت بی نتیجه و پرداخت هزینه‌ی سنگین اجاره بها، تصمیم می‌گیرد با جلب اعتماد و بلکه محبت تیتا از او برای دستیابی به منظور خود استفاده کند و در این راه تا جایی پیش می رود که تیتای ساده‌دل را به اشتباه می اندازد که براستی دوست‌دار اوست.

داستان به رغم فضای بسته و شخصیت های معدود آن اثری پر کشش است. بخشی از این کشش به دلیل شناخت خوب و استفاده ی ماهرانه ی جیمز از راوی شخصیت است. راوی داستان که هیچ ابایی از بیان دورویی‌ها، دروغ‌ها و پستی‌هایی که در رسیدن به مقصود مرتکب می شود ندارد، ماجرا را تا وضعیتی دلهره‌آور و نفس‌گیر پیش می‌برد، اما در حساس‌ترین زمان دچار تردیدی فلج کننده می‌شود.

نوشته های آسپرن ترجمه محمد رضا شکاری و چاپ نشر کوله است. امید است در آینده ترجمه‌ی حرفه‌ای‌تری از این شاهکار کوچک در دسترس علاقه مندان قرار گیرد. 

                                                      اسفند 1394

اروپایی ها


پیش از این در یادداشتم در باره ی دیزی میلر گفتم که تفاوت های فرهنگی و رفتاری آمریکا های ساده و معصوم با اروپایی های پیچیده، درون مایه ی تعداد زیادی از آثار داستانی  هنری جیمز است. او برای نشان دادن این تفاوت ها، دراکثر داستان هایش، از جمله تصویر یک زن ، سفیران، و دیزی میلر، آمریکایی های مسافر یا مهاجر را در محیط اروپا به تصویر کشیده است، اما استثنائأ در اروپایی ها که پیش از آن سه داستان دیگر نوشته شده، عکس این کار انجام داده و دو اروپایی را به آمریکای اواخر قرن نوزده آورده است.

اروپایی های داستان، خواهر و برادرند و به گونه ای انتخاب شده اند که نماینده ی کل اروپا باشند و نه کشوری خاص. محل تولد پدر این دو سیسیل بوده است. پسر، فلیکس، در فرانسه بدنیا آمده و خواهرش یوجینیا، متولد وین است. یوجینا متأهل است و همسر یک شاهزاده ی آلمانی است.  

خواهر و برادر که اولی آدمی بسیار باهوش، سختگیر و متوقع و دومی فردی دم غنیمتی و خوشدل است، به آمریکا آمده اند تا بخت خود را در این قاره بیازمایند. یوجینیا که ازدواجش مورد تأیید خانواده ی همسرش نیست، عنوان بارونس دارد و در شرف طلاق است و فلیکس نقاش آماتور است. این دو به بستون وارد شده اند و قصد پیوستن به دایی شان را دارند که آدمی جاسنگین، ثروتمند و در عین حال ساده زیست است. فلیکس که به عنوان پیش قراول به تنهایی به خانه ی دایی شان می رود، پس از بازگشت آقای ونتورث را برای خواهرش این گونه توصیف می کند: « پیرمرد خیلی محترمی است؛ او شبیه کسی است که دارد به شهادت می رسد؛ البته نه از طریق سوختن بلکه از طریق منجمد شدن.»50

دایی مزبور،  دو دختر به اسامی شارلوت و گرترود و یک پسر به اسم کلیفورد دارد که هر سه مجردند. گرترود که به نسبت خواهر و برادرش نقش بیشتری در داستان بازی می کند دختر کوچک تر است. او شخصیتی جسور و خیال پرداز دارد و بلافاصله مجذوب اروپایی ها می شود. خواهر بزرگتر، شارلوت، که می شود گفت همان است که از زنِ مجردِ جوانِ آمریکایی اواخر قرن نوزده انتظار می رود، با اروپایی ها مهربان است و در عین حال نگران تأثیرشان به خصوص بر اخلاق و رفتار گرترود است. کلیفورد جوانی بسیار خام و ساده دل است که در زمان داستان به دلیل افراط در نوشیدن الکل برای مدت شش ماه از دانشگاه اخراج شده است. او در مواجهه با اروپایی ها خجالتی و کناره گیر است.

داستان علاوه بر شش نفری که عنوان شد، سه شخصیت محوری دیگر هم دارد؛ عموزاده های آقای ونتورث، آقای اکتونِ ثروتمند، دنیا دیده و متشخص و خواهر زیبارویش لیزی، و کشیش دوست خانوادگی ونتورث ها، آقای براند عصا قورت داده و بسیار مبادی آداب.

 پیش از ورود اروپایی ها به  زندگی خانواده ی ونتورث، قرار بوده ـ یا شاید بهتر است گفته شود این گونه انتظار می رفته ـ که کلیفورد با دختر عموی پدرش، لیزی، و گرترود با آقای براند ازدواج کنند.

ورود اروپایی ها به خانه ی آقای ونتورث با عث بر هم خوردن معادلات موجود بین آمریکایی های داستان می شود و ماجراهایی جالب و خواندنی را رقم می زند که آخرین شان سه ازدواج است.

ای. ام. فورستر، که این روزها از او زیاد نقل قول می کنم می گوید:« من نمی دانم اگر زناشویی و مرگ نمی بود رمان نویس معمولی چگونه داستان را تمام می کرد.» و می افزاید:« این امر تا آنجا که می توان فهمید یک نقص درونی و ذاتی رمان هاست[که] در پایان به سستی می گرایند.»

به رغم آن که هنری جیمز حتی در زمان نوشتن اروپایی ها که از نخستین آثار اوست هم نویسنده ای معمولی نیست و اثبات نموده که بناست برجسته ترین نویسنده ی آمریکایی روزگار خود باشد، با این وجود ازدواج هایی که اروپایی ها را به شکلی شاد و فرح انگیز به پایان می رساند، عمده ترین نقطه ی ضعف این داستان است که از طرحی خوب، ریتمی مناسب و روایتی بسیار جذاب و پرکشش برخوردار است.

داستان های هنری جیمز نکات تأمل برانگیز و آموزشی زیادی دارند که یکی از آنها میزانسن های به دقت فکر شده و بسیار خوب طراحی شده است. اروپایی ها نیزاز این ویژگی بی بهره نیست. برای مثال در صحنه ی ملاقات فلیکس با دختر دایی اش گرترود، که در فصل دوم اتفاق می افتد، دختر دایی که چنان که گفته شد آدمی خیال پرداز است، پس از سر باز زدن از رفتن به کلیسا ، تنها در خانه ـ که به رسم آمریکایی آن روزگار درش بسته نیست ـ مشغول خواندن داستان عشق شاهزاده قمرالزمان و شاهزاده خانم بدوره از مجموعه ی هزار و یک شب است. او  پس از یک ربع ساعت مطالعه سرش را بلند می کند و ناگهان می بیند شاهزاده ی قصه ( که همان فلیکس است) در برابرش ایستاده است.

 پایان بندی فصل دوم هم مثال خوبی برای  پایان بندی دقیق و حساب شده ی فصل های یک داستان(و نه کل داستان) است. در صحنه ی پایانی این فصل گرترود در معرفی فلیکس به اعضای خانواده، دستپاچه می شود و او را به اشتباه شاهزاده ی سیلبرشتات ـ شرنکشتاین معرفی می کند که عنوان شوهر یوجینیاست. فلیکس شلیک خنده را سر می دهد، اعضای خانواده از پس آقای براند در چهارچوب در ظاهر می شوند و ماجرای آشنا شدن فلیکس با آمریکایی ها به پایان می رسد.

اروپایی ها توسط فرشته ی داوران و عباس خلیلی به فارسی ترجمه شده و نشر مرکز آن را به چاپ رسانده است.

دیزی میلر


تعارض بین سادگی و معصومیت طبیعی آمریکایی  و  پیچیدگی های فرهنگی سنتی اروپایی، درون مایه ی تعداد زیادی از آثار داستانی  هنری جیمز از برجسته ترین آنها، تصویر یک زن و سفیران تا محبوب ترین شان، دیزی میلر است.

دیزی میلر نام زن جوان و جذاب آمریکاییِ شخصیت اصلی داستان، از خانواده ای نوکیسه و ثروتمند است که به اتفاق مادر و برادر کوچک خود به اروپا سفر کرده است. در شروع داستان آنها در هتلی در سوییس اقامت دارند و در همانجاست که وینتر بورن، مرد جوان هم وطن دیزی که داستان از نگاه او( و نه از زاویه دیدش) روایت می شود، دیزی را ملاقات می کند.

دیزی میلر تماماً در اروپا (سوییس و ایتالیا) می گذرد و شخصیت های مؤثر آن، به جز آقای جیووانلیِ ایتالیایی، همگی آمریکایی هستند و در یکی از سه گروه زیر جای می گیرند:

ـ       آمریکاییهای آمریکایی. دیزی، برادر و مادر او اعضاء این گروه اند. اینها آمریکایی هایی هستند که مدت اقامت آنها در اروپا کوتاه بوده و به همین علت سادگی آمریکایی خود را حفظ کرده اند.

ـ        آمریکایی های اروپایی. این گروه  که عمه ی وینترن بورن، خانم کاستلو و خانم واکر(میزبان خانواده میلر در ایتالیا) را شامل می شود چنان که از اسم آنها پیداست آمریکایی هایی هستند که (به دلیل اقامت طولانی در اروپا) خصوصیات آمریکایی خود را از دست داده اند و به لحاظ فرهنگی اروپایی شده اند.

ـ        آمریکایی ـ اروپایی ها که صفات مردمان هر دوسوی اقیانوس اطلس را دارا هستند و وینتر بورن تنها عضو آن است.

هنری جیمز صحنه ی ورود شخصیت های اصلی  به داستان هایش را به دقت طراحی می کند. در دیزی میلر وینتر بورن پس از صرف صبحانه مشغول نوشیدن قهوه است که پسرکی نه، ده ساله  و شیطان، از او یک حبه قند می خواهد. بچه خودش را یک پسر بچه آمریکایی معرفی می کند و وقتی می فهمد وینتر بورن هم آمریکایی است می گوید:« مردهای آمریکایی بهترین مردها هستند.» وینتر بورن و پسر بچه مشغول صحبت اند که بچه فریاد می کشد: «این هم خواهر من که یک دختر آمریکایی است.» دیزی نزدیک می شود او لباس تور سفیدی با هزار چین و شکن و حلقه هایی از روبان به تن و چتر آفتابی زنانه ی بزرگی به دست دارد. وینتر بورن با خود می اندیشد: «چقدر زیبا!».

وینتر بورن می داند که در اروپا نمی شود یک مرد جوان همینطور یکباره با دوشیزه ای جوان هم صحبت شود.  با این وجود رفتار آزاد منشانه دیزی ( که می تواند گستاخانه هم تلقی شود) و محل ملاقات، که هتلی با تعداد زیادی مسافران آمریکایی است، این جسارت را به وینتر بورن که اروپایی ـ آمریکایی است می دهد که از قواعد اروپایی تخطی کند و همانند یک آمریکاییِ ساده و طبیعی با او وارد گفتگو شود.

هنری جیمز نویسنده ای رئالیست است که اصرار دارد نسبت به شخصیت های داستانهایش بی طرف بماند. او برای حفظ بی طرفی خود از روش های مختلفی استفاده می کند و از جمله در دیزی میلر با همراه کردن دوربین روایت با وینتر بورن، که راوی نسبت به او دانای کل و نسبت به سایرین دانای کل محدود است، اشخاص  و از جمله دیزی را که ستاره ی اصلی نمایش است بر اساس داوری او به خواننده معرفی می کند.

وینتر بورن از همان نخستین اندیشه هایش در باره ی دیزی نشان می دهد که نمی تواند تصمیم بگیرد به او به چشم زنی بی پروا و گستاخ نگاه کند، یا دختری ساده و سرزنده. توصیفات او از دیزی در سراسر داستان بین این دو حالت حدی در نوسان باقی می ماند و تنها در پایان داستان است که کشف حقیقت، یا شاید بر انگیخته شدن ترحم او نسبت به دیزی، قضاوتش را نه به طور کاملاً قاطع بلکه به صورتی ضمنی، به نفع دختر ساده و سرزنده متمایل می کند. او در آخرین سطرهای داستان در توجیه اشتباه خود در تردید نسبت به دیزی می گوید: « چاره ای جز اشتباه کردن نداشتم. زیادی در سرزمین های بیگانه (در اروپا) مانده ام.

ترجمه فارسی دیزی میلر کار فرشته داوران است و نشر لوح فکر آن را به چاپ رسانده است. کتاب که حجم آن چندان زیاد نیست از جمله حاوی مقدمه ی خوبی از مترجم و نقد جالبی از اثر با عنوان" دیزی میلر: تحقیقی در باره نیات متغییر" است.

 

تصویر یک زن


تصویر یک زن اثر نویسنده‌ی صاحب سبک و نظریه ‌پرداز انگلیسی ـ آمریکایی، هنری جیمز( ۱۹۱۶ـ۱۸۴۳ ) که ‌پس از ۴۲ سال بار دیگر به ‌فارسی منتشر شده ‌است، یکی از شاخص‌ترین آثار جیمز و یکی از سرآغازها در تاریخ رمان است.

 شخصیت اصلی داستان چنان که ‌از اسم آن برمی‌آید یک زن است؛ زنی جوان به ‌اسم ایزابل آرچر. ایزابل دخترآمریکاییِ معصوم و جذابی‌است که ‌بنا به ‌پیشنهاد خاله‌ی خود خانم تاچت، و تحت حمایت او، از آمریکا به ‌انگلستان می‌آید. جیمز داستان را ـ که ‌۵۴ فصل دارد وترجمه ‌فارسی آن قریب ۸۰۰ صفحه ‌است ـ در انگلستان و در محوطه‌ی چمن وسیع خانه‌ی خاله‌ی ایزابل شروع می‌کند. حاضرین در صحنه ‌سه ‌نفرند که ‌هرسه ‌نقشی تعیین کننده ‌در زندگی ایزابل ایفا خواهند کرد؛ شوهر خاله‌ی ایزابل آقای تاچت، پسر خاله ‌بیمار و دوست داشتنی او رالف، و دوست خانوادگی تاچت‌ها، لرد واربرتنِ سی و پنج ساله‌ی جذاب، مجرد و بسیار ثروتمند.

خانم تاچت پیش از این تلگرافی از آمریکا فرستاده ‌به ‌این مضمون:« مهمانخانه ‌عوض، خیلی بد، منشی بی‌تربیت، آدرس اینجا. دختر خواهر برداشتم، پارسال مرد، می‌رویم اروپا، دو خواهرند، کاملاً مستقل.»

جیمز با مهارتی مثال زدنی در فصل اول صحنه ‌را برای حضور ایزابل آماده ‌می‌کند تا او در فصل دوم به ‌شکلی بسیار حساب شده ‌و تاثیر گذار پا به ‌داستان بگذارد. ایزابل در آستانه‌ی بزرگ خانه ‌ظاهر می‌شود، سگ رالف او را‌ترک می‌کند و به ‌نزد ایزابل می‌دود، رالف ایزابل را می‌بیند؛ دختری بلند قامت که ‌لباسی سیاه ‌به ‌تن دارد و در نظر اول خوشگل به ‌نظر می‌رسد. چند لحظه ‌بعد توجه ‌آقای تاچت به ‌ایزابل جلب می‌شود، او می‌پرسد آن زن غریبه ‌کیست؟ ولرد واربرتون که ‌در فصل قبل از تلگراف خانم تاچت اطلاع حاصل کرده ‌می‌گوید:« شاید خواهر زاده‌ی خانمتان باشد، یعنی همان دختر خانم مستقل. از رفتاری که ‌با سگ می‌کند، به ‌نظرم خودش است.» پیش از پایان فصل دوم رالف می‌خواهد بداند آیا مادرش ایزابل را به ‌فرزندی اختیار کرده؟ ایزابل در واکنش می‌گوید داوطلب فرزندی کسی نیست و می‌آفزاید «من به ‌آزادی خودم خیلی علاقه ‌مندم.»

جیمز در فصل سوم و چهارم زمان را به ‌عقب می‌برد. در فصل سوم از ملاقات خانم تاچت و ایزابل در آمریکا می‌گوید؛ از فوت پدر ایزابل که ‌‌به ‌تازگی اتفاق افتاده، و از این که ‌ارثیه‌ی ناچیزی به ‌ایزابل رسیده ‌ است که خود ‌از میزان آن بی‌اطلاع است، و در فصل چهارم در طرحی سریع خانواده‌ی ایزابل که ‌شامل دو خواهر بزرگتر از اوست را معرفی می‌کند. ملاقات خاله ‌و خواهرزاده ‌در کتابخانه‌ی خانه‌ی اجدادی ایزابل انجام می‌شود؛ جایی که ‌از دوران کودکی همواره ‌مکان مورد علاقه‌ی ایزابل در آن خانه ‌بوده ‌است. خانم تاچت صحنه‌ی ملاقات خود با ایزابل را این گونه ‌توصیف می‌کند:« من او را در یک خانه‌ی قدیمی‌در آلبنی پیدا کردم، که ‌در یک روز بارانی در اتاق غم انگیزی نشسته ‌بود و کتاب قطوری می‌خواند و خودش را به ‌سر حد مرگ خسته ‌و ملول می‌کرد.»۶۷

 کتابخانه ‌و کتاب قطور تداعی کننده‌ی اندیشه ‌و تفکر است. به ‌این‌ترتیب جیمز که ‌در فصل‌های اول و دوم  ایزابل را دختری مستقل و آزاد معرفی کرده، ‌در فصل سوم می‌آفزاید که ‌او فردی متفکر و عمیق است.

تا پایان فصل پنجم زمینه لازم برای معرفی ایزابل فراهم شده ‌است. در فصل ششم او مستقیماً به ‌خواننده ‌معرفی می‌شود:« ایزابل آرچر دختری بود که ‌فرضیه‌های فراوانی داشت؛ قوه‌ی تخیلش بی‌اندازه ‌فعال بود. سرنوشتش این بود که ‌از اکثر همگنانش فکری ظریف‌تر داشته ‌باشد... این نکته ‌را می‌توان بی‌درنگ تاکید کرد که ‌ایزابل بسیار مستعد ارتکاب به ‌گناه ‌خودبینی بود؛ غالباً حیطه‌ی وجود خود را با خوشنودی بی‌مورد بررسی می‌کرد، عادت داشت با کمترین دلیل تصور کند حق با اوست؛ و گاه ‌به ‌گاه ‌از خود تجلیل می‌کرد... افکار ایزابل کلاف درهمی‌از خطوط محو و مبهم بود که ‌قضاوت اشخاص صلاحیت دار آن را اصلاح نکرده ‌بود... دختر میل سیری ناپذیری داشت به ‌این که ‌نسبت به ‌خودش خوش گمان باشد. فرضیه ‌اش این بود که ‌فقط با این شرط زندگی ارزش زیستن دارد.»

جیمز کمی‌بعد در ادامه‌ی معرفی ایزابل از یکی دیگر اشخاص محوری داستان، دوست ایزابل، هنریتا استاک پل اسم می‌برد و سپس به ‌نظریات ایزابل در مورد ازدواج می‌پردازد:« در فهرست نظریات او  راجع به ‌ازدواج، این عقیده‌ی متقن وجود داشت که ‌زیاد فکر کردن در باره‌ی ازدواج کار مردم عامی‌است. از ته ‌قلب دعا می‌کرد که ‌دچار شور و اشتیاق در باره‌ی این موضوع نشود؛ معتقد بود که ‌زن باید، جز در صورت منتهای درماندگی و ضعف، بتواند با خودش زندگی کند، و بدون مصاحبت یک شخص کمابیش خشن از جنس مخالف، خوشبختی کاملاً امکان پذیر است.»

تا اینجا‌‌ی داستان جیمز شخصیت اصلی داستانش را ساخته ‌است. باقی می‌ماند سه ‌مسئله‌:

   ا. تامین نیرو برای پیش بردن داستان.

   ۲. پرداختن شخصیت ایزابل.

 و۳. تعیین سرنوشت او.

 نیروی محرک داستان مسئله‌ی ازدواج ایزابل است و همین مسئله ‌است که او را در طول داستان، که ‌مدت زمان شش سال را در بر می‌گیرد، صیقل خواهد داد و خواهد پرداخت. به طور خلاصه ایزابل در بدو ورود به انگلستان به ‌دو خواستگار پر‌و‌پا قرص خود، لرد واربرتون و گاسپار گودوود(که یکی دیگر از اشخاص محوری داستان است) پاسخ منفی می‌دهد؛ ارثیه‌ی کلانی از شوهر خاله‌‌اش به ‌او می‌رسد؛ به سفر می‌رود، در ایتالیا به ‌دام مردی مرموز و فرصت‌طلب و معشوقه‌ی سابق او، آقای آسموند و خانم مرل می‌افتد و تن به ازدواجی عجیب و باورنکردنی می‌دهد.

 و سرنوشت ایزابل؟ در باره اش خواهیم گفت، اما پیش از آن خوب است از فرصتی طلایی استفاده ‌کنیم که ‌عادت هنری جیمز به ‌مقدمه ‌نوشتن بر داستانهایش در اختیار ما گذاشته ‌است و به اهمیت تاریخی تصویر یک زن بپردازیم.

جیمز در مقدمه‌ی روشنگرانه‌‌ای که ‌سالها پس از نخستین انتشار تصویر یک زن (در۱۸۸۱) بر آن نوشته، ‌می‌گوید این اثر بنایی است از نظر معماری درست، که ‌بعد از اثر دیگر او سفیران(یا سفرا) که ‌سالها بعد نوشته ‌شده، مناسب‌ترین اثر اوست. جیمز در همان مقدمه ‌به ‌تفصیل توضیح می‌دهد که ‌تصویر یک زن چگونه ‌پدید آمده ‌است و تصریح می‌کند که تمام مصالح او برای ساختن بنای منظم و وسیعِ تصویر یک زن، ایده، یا به ‌قول او تصویر یک زن جوان بوده است  که ‌سرنوشت خود را تحقیر می‌کند. جیمز این پرسش را که ‌با مصالحی چنین اندک، چگونه ‌می‌توان بنایی به ‌وسعت و عظمت تصویر یک زن ساخت ، این گونه ‌مطرح می‌کند : «اصولاً موضوع داستان تا چه ‌حد می‌تواند لاغر باشد و نشکند؟» و در تکمیل پرسش خود یاد آور می‌شود که «روزانه ‌میلیون‌ها دختر گستاخ، هوشمند و غیر هوشمند سرنوشت خود را تحقیر می‌کنند و کدام در بر روی سرنوشت احتمالیشان باز است که ‌ما در باره ‌اش هیاهو کنیم؟ ... گرفتاری آگاهانه[من] تدارک هیاهویی بود در باره‌ی ایزابل آرچر.»

راه ‌حل جیمز برای تدارک هیاهویی عظیم در باره‌ی زنی بسیار ظریف به ‌گونه ‌ای که ‌او اهمیت خود را در تمامیت داستان حفظ کند چنین بوده ‌است:« به ‌خود گفتم: مرکز موضوع را آگاهی‌های خود زن جوان قرار بده، آن وقت به ‌آن مشکل زیبا و دلچسبی‌که ‌در جستجوی[راه ‌حلش] هستی می‌رسی ... در توجه ‌او به ‌آن چه ‌خودش نیست اندازه ‌نگهدار ولی الزاماً روابط را محدود مکن... به ‌آگاهی‌های همراهان قهرمانت ، مخصوصاً همراهان مرد تکیه ‌مکن. فقط آن میزان توجه ‌که ‌به ‌کار قهرمانانت می‌آید، بدانها مبذول کن...»

یاد آوری این نکته ‌ضروری است که ‌آثار پر ارج جیمز از جمله ‌تصویر یک زن در زمانه‌‌ای آفریده ‌شده ‌اند که ‌رمان تحت تاثیر دو مکتب اصلی داستان حادثه ‌ای و پر ماجرا، که ‌بعدها رابرت لویی استیونسن خالق دکتر جکیل و آقای‌هاید به ‌چهره‌ی شاخص آن تبدیل شد، و داستان اجتماعی، که ‌برجسته ترین نماینده‌ی آن امیل زولای ناتورالیست بود قرار داشت. داستانهای جیمز تا پیش از تصویر یک زن کمابیش تحت تاثیر بالزاک نوشته ‌شده ‌اند. رودریک‌هادسون که ‌شاخص‌ترین اثر جیمز پیش از انتشار تصویر یک زن است رمانی سنتی با رنگ و بوی حادثه ‌ای است که ‌در آن به ‌تفصیل به ‌جزئیات پرداخته ‌می‌شود و همه ‌چیز آن واضح ومنطقی است. اما در تصویر یک زن چنان که ‌جیمز به ‌درستی گفته ‌است موضوع اصلی ‌نه ‌از جنس حادثه، بلکه ‌از جنس آگاهی است.

تصویر یک زن را اگر بشود خلاصه کرد باید گفت داستان آگاه ‌شدن تدریجی ایزابل است. نقطه‌ی اوج این آگاهی در فصل ۴۲ اتفاق می‌آفتد که ‌جیمز از پیش با تمهیداتی از جمله ‌پرش از روی موضوع ازدواج ایزابل و جلو بردن داستان به ‌مدت حدود سه ‌سال، تدارک آن را دیده ‌است. در این فصل درخشان که ‌به ‌نظر برخی منتقدین و جیمز‌شناسان بهترین قطعه ‌در میان آثار اوست*، ایزابل در اتاق نشیمن نشسته و خود را تسلیم اندیشه‌هایش کرده است. خدمتکاری وارد می‌شود تا به ‌آتش شومینه ‌سرکشی کند. ایزابل به ‌او دستور می‌دهد که ‌شمع‌های تازه ‌بیاورد و بعد برود و بخوابد. ایزابل تا پاسی از شب و مدت‌ها پس از خاموش شدن آتش بیدار می‌ماند و گذشته ‌را مرور می‌کند. همه‌ی اتفاقات فصل ۴۲ و بخش زیادی از اتفاقات مهم در سراسر داستان از درون ذهن آرچر روایت می شود.

این شیوه ی روایت که امروزه در داستان نویسی امری عادی به نظر میرسد را نخستین بار هنری جمیز در تصویر یک زن در مقیاسی وسیع مورد استفاده قرارداده است و از همین روست که این اثر به عنوان یکی از سرآغازها در تاریخ رمان شناخته می شود.

اما برگردیم به ‌سرنوشت ایزابل. هنری جیمز شهرت دارد که به شخصیت افراد داستانهایش اهمیت می دهد و نه سرنوشت آنها؛ و وقتی شخصیت شان را به طور کامل پروراند آنها را به دست خواننده می سپارد تا هر سرنوشتی را که مایل است برای آنها تصور کند**. جیمز در پایان داستان ایزابل را که به کمال رسیده رها می کند تا خواننده خود هر سرنوشتی را که می پسندد برای او خلق کند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* نسل قلم شماره ۷۷، هنری جیمز، تونی تنر، ترجمه‌ی لیدا نصرتی.انتشارات کهکشان.

**همان، به نقل از ویلیام دین هاولز.

مشخصات کتاب: تصویر یک زن، هنری جیمز، ترجمه‌ی مجید مسعودی، انتشارات نیلوفر، چاپ دوم: زمستان ۱۳۹۰( چاپ اول: ۱۳۴۸).

این یادداشت در مجله ی ادبیات ما منتشر شده است.