مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

ابشالوم، ابشالوم


ابشالوم، ابشالوم شاهکار ویلیام فالکنر بی تردید یکی از برجسته ترین رمان های مدرن و یکی از بهترین رمان های همه ی زمانهاست.

این اثر نسبتاً حجیم به طور خیلی خلاصه داستان برآمدن و برافتادن خانواده ی ساتپن است. ساتپن، در شروع داستان مردی است با گذشته ای کاملا ناشناخته و راز آلود که یک روز به همراه چند برده ی نیمه برهنه ی سیاهپوست و یک معمار فرانسوی پا به شهر جفرسون می سی سی پی در جنوب آمریکا(محل وقوع داستان های فالکنر) می گذارد. او با حقه بازی صد هکتار زمین را از چنگ سرخپوستان بومی در می آورد و در آنجا مشغول ساختن خانه ی رویا هایش می شود. ساتپن سپس دختری به اسم الن از خانواده ای نسبتا سر شناس را به همسری می گیرد تا  دودمانی از خود به جا بگذارد. او و الن صاحب دو فرزند؛ یک دختر به اسم جودیت و یک پسر  به اسم هنری می شوند. هنری در بزرگسالی به دانشگاه می رود و در آنجا با مرد جوانی بزرگتر از خود به اسم چارلز بون دوست می شود. بون با حمایت هنری و تایید غیر رسمی الن تصمیم به ازدواج با جودیت می گیرد. ساتپن به دلایلی که دیگران از آن بی اطلاع اند سرسختانه با این ازدواج مخالفت می کند و ماجرایی بد فرجام را برای دودمانش رقم می زند که گویی اسیر نفرینی قهارند.

ابشالوم که فالکنر نام او را  بی دلیل بر کتاب خود نگذاشته، ذکرش در کتاب دوم سموئیل در عهد عتیق آمده است. او پسر سوم داود از همسرش معکه، دختر پادشاه جشور است. از ابشالوم با دو ماجرا یاد می شود؛ نخست قتل برادر ناتنی خود امنون که به زور خواهر تنی او تامار را مورد هتک حرمت قرار داده بود و دیگر قیام او علیه پدر به منظور جانشینی او به عنوان پادشاه یهودا. داود گناه نخست را بر ابشالوم می بخشد لیکن قیام او را به شدت سرکوب می کند. ابشالوم که گیسوان بسیار بلندی داشته در حین جنگ و گریز در حالی که سوار بر قاطری بوده موهای سرش به شاخه ی یک درخت بلوط  تناور گیر می کند و قاطر از زیرش می گریزد. او در هوا آویزان می ماند تا به وسیله یکی از مشاورین معتمد داود به قتل می رسد. داود پس از شنیدن خبر مرگ فرزند با تکرار اسم او زار می گرید.

شیوه روایت ابشالوم، ابشالوم  شدیدا غیر خطی  و از نوع رفت و برگشتی است. داستان به دفعات به نقطه ی آغاز باز می گردد و در اثنای  هر رفت و برگشت جزئیات بیشتری بر خواننده روشن می شود. زمان داستان سال های قبل و پس از جنگ داخلی آمریکاست و شروع آن نسبت به زمان روایت چهل سال فاصله دارد. ابشالوم، ابشالوم  ساختار روایی خاص و پیچیده ای با یک راوی دانای کل و سه سخنگوی اصلی دارد که عبارتند از خانم کولدفیلد (خواهر الن)، آقای کامپسون، پدر کونتین و کونتین که دو نفر اخیر در شاهکار دیگر فالکنر، خشم و هیاهو هم حضور دارد. خانم کولدفیلد و آقای کامپسون داستان اسرار آمیز و معمایی ساتپن را برای کونتین تعریف می کنند. کونتین شنیده ها، خاطرات و گمان هایش را برای دوست هم دانشکده ای و هم خوابگاهی اش شریو تعریف می کند، و شریو نیز متقابلاً برداشت های خود از داستان را با کونتین به بحث می گذارد.

ابشالوم، ابشالوم که از جمله به جملات بسیار طولانی گاه تا چند صفحه ای آن شهرت دارد، اثری بسیار پیچیده و دشوار، و از این جهات مثال زدنی است. برخی علل دشواری این اثر بحث برانگیز که فراوان مورد نقد و بررسی قرار گرفته چنین اند:

ـ زمان آن به شدت غیر خطی و آشفته است.

ـ هرکدام از اشخاصی که داستان از زبان ایشان نقل می شود، اطلاعات غیر قطعی و پراکنده ای از موضوع دارند و از زاویه دید محدود، خاص، و گاه جانبدارانه ی خود به آن می پردازند.

ـ خانم کولد فیلد که یکی از منابع اصلی داستان است و کتاب با گفتگوی او با کونتین آغاز می شود گرچه آدمی بی غرض به نظر می رسد اما بیش از آن درگیر ماجراهای خانواده ی ساتپن است که بشود یکسره به حرف های او اطمینان کرد.   

ـ چنان که در گفتگو معمول است، شخص سخنگو آن بخش از مطلب را که می داند مخاطب او از آن مطلع است به زبان نمی آورد و به این ترتیب خواننده با پازلی مواجه می شود که قطعاتی از آن خارج از دسترس اوست.

ـ گاه تشخیص این که داستان از زبان چه کسی در حال نقل است دشوار و بلکه ناممکن است.

                                                                      آبان1394

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: ابشالوم، ابشالوم، ویلیام فالکنر، ترجمه صالح حسینی، انتشارات نیلوفر، چاپ اول:1378.

حرامیان


ویلیام فالکنر در نطق خود به هنگام دریافت جایزه نوبل گفته است تنها چیزی که ارزش نوشتن دارد و رنج و عرق ریزی روح نویسنده برازنده آن است، "دلِ در کارِ کشمکش باخود" است. حرامیان داستان کشمکش های دل ِپسر نوجوان یازده ساله ای به نام لوسیوس پریست است که در غیاب والدین خود و بدون اجازه آنها به همراه راننده پدر بزرگش، بون هاگنبگ راهی ممفیس می شود.
داستان با اسم بون هاگنبگ آغاز می شود و با اسم لوسیوس پریست هاگنبگ، که ترکیبی از اسامی لوسیوس پریست  و بون هاگنبگ است پایان میابد. راوی داستان لوسیوس در سنین پدر بزرگی است. او داستان را نه برای مای خواننده، بلکه برای نوه خود روایت می کند: «... راستش بون[هاگنبگ] ابواب جمعی تمام عیار ما نبود. یعنی فقط آدم ما نبود. یعنی فقط آدم ما، پریست ها، نبود. منظورم این است که فقط آدم مک کازلین ها و ادموندزها نبود، که ما پریست ها شاخه فرعی خاندان شان هستیم. بون سه تا صاحب اختیار داشت: از خودمان که بگذریم، که پدر بزرگ بود و پدر و پسرعمومان زاخاری ادموندز... بون آدم سر گرد دِ اسپاین و همینطور ژنرال کامپسون تا روزی که ژنرال زنده بود، به حساب می آمد. بون مثل یک شرکت سهامی بود، یک شرکت مادر، که در آن سه خاندان مک کازلین، د ِاسپاین و ژنرال کامپسون هر یک سهم مالکیت مساوی داشتند، فقط اینکه  سهم شرکا از بابت تقلیل مسئولیت گندکاری های بون معلوم نبود؛ بر این شراکت فقط یک قاعده حاکم بود، یعنی اینکه هر یک از سه خاندان که از بقیه به بلوایی که  بون به پا کرده بود، یاگندی که بالا آورده یا آنچه راست یا دروغ به گردنش انداخته بودند، نزدیک تر بود خودش را در گیر ماجرا می کرد تا شر را بخواباند. بون یک صندوق مشترک همیاری و تعاون خیریه مشترک بود که در این میان تمام تعاون شامل حال بون می شد و کل کار خیر سهم ما بود.»
ماجراهای داستان در روز شنبه ای شروع می شود که در آن بون به دفتر پدر لوسیوس هجوم می برد تا تپانچه او را بردارد ویکی از همکاران خود به اسم لودوس را که به او توهین کرده باتیر بزند. بون موفق نمی شود تپانچه پدر لوسیوس را بگیرد، و وقتی هم که تپانچه دیگری به دست می آورد، به جای زدن لودوس، دختربچه ای سیاه پوست را زخمی می کند و شیشه ویترین یک مغازه را می شکند. پدر لوسیوس برای آزادی بون و لودوس نفری صد دلار وثیقه می گذارد، و به علاوه خرج شیشه شکسته ویترین یک مغازه و معالجه دختر زخمی را هم می پردازد.
 روز دوشنبه همه چیز عادی  است و لودوس به سر کار خود برگشته است. روز جمعه همان هفته، آن یکی پدر بزرگ لوسیوس (پدر بزرگ مادری) در شهر دیگری فوت می کند و پدر بزرگ و پدر و مادر او با قطار عازم مراسم به خاک سپاری می شوند. با عزیمت  اعضای خانواده لوسیوس زمینه برای گند کاری بعدی بون فراهم می شود و این گند کاری تازه همان ماجرای داستان، یعنی برداشتن بدون اجازه ماشین پدر بزرگ لوسیوس و همراه کردن او و سفر به سوی ممفیس است. بون و لوسیوس در میانه های راه می فهمند که یک همراه ناخوانده دارند. این همراه، اعجوبه دورگه ای است به نام ند مک کازلین، یا چنان که او خود را معرفی می کند « ند ویلیام مک کازلین جفرسون می سی سی پی».
 حرامیان که آخرین و در عین حال ساده ترین رمان ویلیام فاکنر ـ و از نظر سادگی ساختار و روایت، نقطه مقابل شاهکار اوخشم و هیاهوـ است، نمونه کامل و آموزشی یک داستان پیکارسک است. فاکنر در این داستان بسیار جذاب و خوشخوان، به قول ویل دورانت، چنان که روش او است فقط داستان سرایی نکرده، بلکه همچون یک بافت شناس از زندگی مردمان کشورش نمونه برداری کرده و بدون تعصب اما با همدردی به آن نگریسته و مشاهدات خود را شجاعانه و صادقانه روی کاغذ آورده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشخصات کتاب: حرامیان،ویلیام فالکنر، ترجمه ی تورج یار احمدی،انتشارات نیلوفر.