هگل تاریخ را بر سه گونه می داند:1. تاریخ دست اول که عبارت از گزارش شاهدان عینی رخدادهاست، 2. تاریخ اندیشیده که در آن مورخ خود را از روح و فرهنگ زمانه اش جدا می کند و از دیدگاهی فراتر به رخدادهای گذشته می نگرد، و 3. تاریخ فلسفی که در آن ابزار مورخ عقل است و کار او بررسی عقلانی بین روابط امور و جایگاه آنها در منظومه ای کلی است.
اگر دسته بندی هگل را به خاطره نویسی( به عنوان شکلی از تاریخ نگاری فردی) تعمیم دهیم می توان گفت حلقه های زحل، اثر شاخص و. گ. زیبالت، رمان مصوری در قالب خاطره نویسی از انواع زیسته و اندیشیده با رگه هایی از گونه ی فلسفی است.
راوی داستان که در پایان معلوم می شود خود نویسنده است، یک سال را به منظور پر کردن خلئی که بعد از به پایان رساندن اثری به قول خودش دراز دامن در او پدید آمده همچون زائری به گشت و گذار در ناحیه ی سافُک در انگلستان می پردازد. سفر راوی یک سال به طول می انجامد و او در پایان خود را در وضعیتی که از آن به عنوان جمود مطلق یاد می کند، در بیمارستانی بستری میابد. او یک سال پس از مرخصی از بیمارستان به یادداشت های سفرش رجوع می کند و بی اختیار یاد دوست محقق درگذشته اش، مایکل پارکینسون می افتد و دوست مشترکی باز هم محقق به اسم جانین که متخصص گوستاو فلوبر بوده و پس از فوت پارکینسون درگذشته است. راوی که در سرگذشت پزشک مشهوری به اسم براون متوجه شده است که جمجمه ی او در دو بیمارستان نگهداری می شده است که او در یکی از آنها بستری بوده، برای کسب اطلاعات بیشتر به جانین مراجعه می کند و به این ترتیب خواننده به درون داستانی کشیده می شود که چنان که آمد از خاطرات زیسته، اندیشیده و پاره هایی اندیشه ی فلسفی شکل گرفته است.
بخش زیسته ی خاطرات راوی مربوط به همان سفر یک ساله است که ذکرش رفت. در این اثنا او از این شهر به آن شهر و از این ناحیه به آن ناحیه می رود و تجارب مستقیم خود را ثبت می کند. بخش جذاب داستان اما مربوط به خاطرات اندیشیده وعمدتاً تاریخی اوست که حیطه هایی وسیع و متنوع را در بر می گیرد که با ماجرای براون و جمجمه ی او شروع می شود که خود به تابلوی مشهور درس کالبد شکافی رامبراند در موزه ی مائوریس هاوس شهر لاهه می پیوندد و با گذر از موضوعات متنوعی از جمله ترور ولیعهد اتریش در سارایوو، استعمار کنگو توسط بلژیک و از آن رهگذر زندگی نامه ی راجر کیسمنت، شرح حال جوزف کنراد، سرگذشت ملکه ی مقتدر و و مستبد چین، تزوهسی، زندگی نامه ی مفصل ادوارد فیتزجرالد(مترجم اشعار خیام) و... با تاریخ صنعت ابریشم در اروپا پایان می پذیرد.
کلید ورود به بخش فلسفی داستان، اسم آن است. بنا بر آنچه در پیش درآمد کتاب آمده حلقه های اطراف سیاره ی زحل متشکل از بلورهای یخ و ذرات شهاب سنگ است که احتمالاً قطعات قمری قدیمی است که به دلیل نزدیکی بیش از حد به سیاره ی مادر منهدم گردیده است. زیبالت در اواخر داستان که به شرح حال شاتوبریان اختصاص دارد پس از ذکر ماجرای عشق نویسنده ی بزرگ رمانتیک می گوید:« واقع امر آن است که نوشتن تنها چاره ای است که به مدد آن با خاطره هایی حریفم که نوبت به نوبت و ناگه به ناگه بر سرم هوار می شود. سربسته اگر بماند، با گذر زمان سنگین و سنگین تر می شود، چنان که بسا زیر بار فزاینده ی آن به زانو در آیم. خاطره ها، مست خواب، ماه ها و سال ها، آهسته آهسته گرم نشو و نما در درونمان می آرمند، تا آن که فلان گزک... با بیدار کردنشان غافل مان می کند از زندگی. همینش بارها مرا واداشته تا چنین بپندارم که خاطره ها، و زحماتی که صرف قلمی کردنشان می شود ، جملگی از همین پیشه ی خفت بار ... است! و با این، ما چه خواهیم بود بی خاطره؟ حتی عرضه ی سامان دادن به اندیشه ای بس ساده را نخواهیم داشت... وجودمان فقط زنجیره ی بی انتهایی از آنات بی معنایی خواهد بود و خردک نشانی از گذشته ای در کار نخواهد بود...»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشخصات کتاب: حلقه های زحل، و. گ. زیبالت. ترجمه ی پوریا رفویی، انتشارات ناهید.
پی نوشت: نثر ترجمه نثر خاصی است که عادت کردن به آن زمان می برد.
بادرود فراوان.آنچه از معرفی کتاب برداشت کردم این بود که گویا آقای زیبالت هم مثل پروست خان خودمان با نوشتن در جستجوی زمان از دست رفته بوده.شاید ناخودآگاه بدنبال جاودانگی بوده است.قافل از اینکه همانطور که هزاران سال پیش گیلگمش فهمیده بود،نوشتن افتخارات با چند علامت میخی بر خشت،گرچه نام را مستمر می کند،اما هر گز زندگی واقعی نخواهد شد.
سلام و درود فراوان برشما
تاثیر پروست بر این اثر بسیار محسوس است. در یکی از تعریف ها از نوع انسان از او به عنوان تنها موجودی یاد می شود که به مرگ محتوم خود وقوف دارد. این وقوف باید محرک او در جستجوی طرق جاودانگی باشد که خلق هنر به احتمال زیاد یکی از آنهاست. گیل گمش هم احتمالا حاصل تلاش سراینده ا ی برای جاودانه کردن خود یا قهرمان داستانش یا به تعبیر دقیق تر شما جاودانه نمودن نام و یادی با توسل به هنر باشد.
سلام بر مداد گرامی
الان تازه به ص40 رسیدم و حقیقتاً با توجه به مشغلههای شدید ذهنی میخواستم رهایش کنم اما گفتم یکی دو روز دیگر هم تلاش خودم را ادامه بدهم. آمدم مطلب شما را هم در موردش خواندم... دیدم نوشته بودید بسیار سختخوان
خون توی موییرگهای مغزم منجمد شد
به نظر سختخوان میآید! البته به گمانم در برابر زیر کوه آتشفشان که مشغول آن هستم این روزها کتاب سادهای باشد!!
سلام و درود فراوان
زیر کوه آتش فشان تجربه ی خاصی است که به نظرم کاملاً به زحمتش می ارزد. تا جایی که یادم است داستان هرچه جلوتر که می رود قلقش بیشتر به دست می آید و ادامه ی خواندن راحت تر می شود. حلقه های زحل آن قدر که خاص است سخت نیست.