کلام بیگانه رمان کوتاهی است از محمود واحدی.
شخصیت اصلی و راوی داستان مرد جوانی است به اسم کلام، ملقب به نیما. کلام لیسانسیه ی زبان انگلیسی و مدیر و مالک یک موسسه ی زبان است. او متأهل و دارای یک فرزند است و اسم نیما را همسرش برای او انتخاب کرده است. کلام، روستازاده و فرزند پدری است که حرف نمی زند و مادری که به جای همه حرف می زند.
داستان دوازده فصل با نام و شماره دارد که در ابتدای کتاب به شکلی که در مجموعه ی داستان های کوتاه معمول است فهرست شده اند و شاید از همین روست که در بخش معرفی اثر، موضوع آن داستان های کوتاه ذکر شده است.
اسم فصل نخست که به لحاظ زمانی جایش در میانه ی داستان است، آموزشگاه زبان است. در شروع داستان کلام با خبر می شود که عمویش فوت کرده است. او برای خاک سپاری عازم روستای زادگاهش می شود؛ جایی که در آن زنان به محض این که جوابی از مردشان نگیرند دست و فک آنها را می بندند و فرزندان احتیاطاً به خاک شان می سپارند.
داستان دارای دو بخش شهری و روستایی با دو حال و هوای متفاوت است. شهر مکان رخدادهای واقعی است امّا در روستا اوضاع فانتزی تر و به تعبیری که در رئالیسم جادویی معمول است، جادویی تر است. در آنجا «برای بیشتر کسالت ها اسفند دود می کنند، گاو که مریض بشود دعایی روی تخم مرغ می نویسند و وسط پیشانی ش می کوبند، برای شکم درد بچه ها روی گوش الاغ مقداری سنگ ریزه می ریزند» و بالاخره جن زدگی مرض نیست بلکه عارضه ای است مثل حساسیت فصلی.
پدر و پدربزرگ کلام هر دو با اجنه سر و کار داشته اند. از ارتباط پدر بزرگ با جن ها یک ظرف مسی باقیمانده و علت سکوت پدر همان ها هستند. فالگیر پیش از تولد کلام پیشگویی کرده که او دارای دهانی بزرگ و پیشانی کوتاه خواهد بود و عقل و شعور درست و حسابی نخواهد داشت.
هرچه داستان پیشتر می رود فضای آن فانتزی تر می شود و هم زمان این گمان در خواننده قوت می گیرد که پیش بینی فالگیر در مورد عقل و شعور کلام چندان بی راه نبوده است. کلام خوابهایی می بنید که شخصیت اصلی آنها یکی از هم بازی های کودکی اوست؛ خوابهایی که او را با وضعیتی عجیب به روستا می کشاند و راز آن در پایان داستان آشکار می شود.
کلام بیگانه داستانی جذاب با زبانی شوخ و طنزآمیز وشیوه ی روایتی مناسب و کنجکاوی برانگیز است که تنهایی و دشواری گفتگو به عنوان اصلی ترین وسیله ی ارتباط آدم ها با یکدیگر از عمده مسائل آن است. اهمیت مسئله زبان در داستان را از شواهد بسیاری می توان دریافت که اسم شخصیت اصلی، رشته ی تحصیلی و تخصص او، روزه ی سکوت پدرش ... و مواردی از این قبیل از جمله ی آنها هستند: « مردم از جایگاه کلمات بی اطلاع هستند. آن ها کلمات فاخر را در هر موقعیتی به کار می گیرند و فرسوده شان می کنند. خودم را در حدی نمی دانم که شأن و منزلت افعال را با نظر کوچه بازاری ام پایین بیاورم. برای همین دنبال کلمات مناسبی در حد بروز دادن احساساتم هستم.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشخصات کتاب: کلام بیگانه، محمود واحدی، انتشارات سخن نو، چاپ اول: 1403.
مرور تاریخ معاصر از خلال روایت زندگی نسل های متوالی یک خانواده، در کشورمان به سنتی ادبی تبدیل شده که برخی از برجسته ترین رمان های فارسی از شازده احتجاب تا طوبا و معنای شب به آن تعلق دارند. ملکان عذاب اثر تحسین شده ی ابوتراب خسروی را نیز می توان داستانی در ادامه ی همین سنت دانست.
اشخاص اصلی و به تعبیری راویان مستقیم و غیر مستقیم داستان، سه نسل متوالی از مردان خانواده ای از اهالی فارس اند. شخصیت مرکزی این سلسله که داستان را او آغاز می کند ذکریا شمس است. ذکریا فرزند ارشد مادری مقتدر از فئودال های منطقه است که از ازدواج های متوالی با خان های بالاگداری صاحب فرزندان متعددی متعلق به خود یا همسران دیگر آن ها است که تعدادشان هجده نفر است. تنها فرزند غیر بالاگداری خاتون، ذکریاست که جستجوی او برای یافتن پدرش و تلاش متقابل پدر برای پیدا کردن و احضار او از عوامل اصلی پیش برنده ی داستان دانست.
ذکریا در جوانی به شهر می رود و وکیل می شود. او به علاوه عضو مؤسس انجمنی ادبی به اسم شفق است. پسر ذکریا و تنها فرزند او شمس است. شمس که او نیز وکیل است در کودکی مادر خود را از دست داده و در میان سالی و در پی فوت پدر، درصدد اجرای وصیت نامه ی اوست. شمس نیز از راویان مستقیم داستان است. او در نوجوانی و جوانی خاطر خواه دختری به اسم حوریه است که فرزند یکی از دوستان هم دانشگاهی پدرش و از اعضای مؤسس انجمن شفق است. شمس و حوریه در حاشیه ی جلسات انجمن یکدیگر را می بینند و به هم دل می بندند. حوریه هم مثل ذکریا بی مادر بزرگ شده است.
داستان دو شخصیت نظامی از دو نسل مختلف دارد که اولی مقارن سلطنت پهلوی اول نظامی گری را رها می کند تا خرقه ی درویشی به تن کند و دیگری که با حفظ کسوت نظامی به حزب توده پیوسته است، در انجمن شفق مانع از چاپ داستانی می شود که حاوی شرح حال و افکار نظامی نخست است و نویسنده ی آن کسی نیست جز ذکریا.
نظامی دوم پس از کودتای سال 1332 گرفتار می شود و به سرنوشت غم باری دچار می شود که شمس آن را از خلال وصیت نامه ی پدرش درمیابد؛ وصیت نامه ای که اجرای آن عامل ارتباط مجدد او با حوریه پس از سالها دوری او از وطن پس از انقلاب می شود.
ملکان عذاب داستانی پرتفصیل و پر ماجرا با سبک و تکنیکی درخور توجه است. از نکات جالب داستان تغییر لحن و زبان آن به اقتضای تغییر راوی هاست؛ سنتی که در داستان نویسی ما با سنگ صبور چوبک آغاز می شود که از قضا آن هم در شیراز می گذرد. علاوه بر این نمی توان دانش نویسنده از تصوف ایرانی و جهان بینی و زبان خاص آن که در داستان نمودی بارز دارد را نادیده گرفت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشخصات کتاب: ملکان عذاب، ابوتراب خسروی،نشر نیماژ
پی نوشت: در متن کتاب چند اشتباه جزئی وجود دارد که در صورت صلاح دید می تواند در چاپ های بعدی اصلاح شود:
ـ صفحه 32: لعاب و روغن برزک
صحیح: روغن بزرک
- صفحه 95: دختر یک خواستگار عرب مسقطی داشت که دشداشه و عکال بر سر به صحن آمده و...
صحیح: دشداشه بر تن و چفیه و عکال بر سر.
- صفحه 96: میکروکروم
صحیح: مرکورکروم
- صفحه 107:رج سفید دندان هایش از زیر شارب های سبیلش...
صحیح: موهای سبیلش یا سبیلش یا شاربش
- صفحه244: به فرصت العینی پیدایش کردند
صحیح: طرفة العینی
- صفحه 275: سرهنگ را پابرهنه برای اجرای حکم...
صحیح: سرگرد.
دل دلداگی رمان مطرح نایابی است از شهریار مندنی پور که تنها نوبت چاپ آن مربوط به سال 1399 است.
داستان با زلزله ی مهیب خرداد ماه 1369 رودبار شروع می شود و به شکلی غیر خطی بین سال های پیش از انقلاب تا حدود یک هفته پس از آن زلزله رفت و آمد می کند.
داستان به طور خلاصه ماجراهای عشق سه مرد شامل کاکایی، داوود و یحیی به زن جوانی به اسم روجا است. روجا دختری روستایی است که چشمان سبز و موهای روشنش او را از همسایگان عمدتاً گالش خود جدا می کند. زادگاه روجا روستایی دور افتاده از توابع رودبار است. او تنها فرزند پدر و مادری مسن است. پدر او مندا.آ دختر خود را فردی استثنایی تلقی می کند که هر مردی لایقش نیست. او با سختی فراوان دخترش را به مدرسه فرستاده و روجا تا سال های آخر دبیرستان درس خوانده است.
نخستین دلداده ی روجا، کاکایی، پسر خاله ی هم محله ی اوست. روجا امّا در اثنایی که کاکایی برای گذراندن خدمت نظام وظیفه رفته، داوود را به همسری بر می گزیند که مردی تحصیل کرده و شاعر مسلک است. داوود که بریدنش از خانواده ی مرفه ساکن تهران و حضورش به عنوان معلم در رودبار چندان قابل فهم نیست، در نخستین دیدار به روجا دل می بازد و برخی از زیباترین صحنه های عاشقانه ی داستان را رقم می زند.
ازدواج داوود و روجا ازدواجی پر مسئله است. منداآ که آدمی کله شق و خشن است با این ازدواج موافق نیست و به همین سبب دختر دلبند خود را طرد می کند. روجا و داوود در رودبار ابتدا در خانه ای اجاره ای و سپس در خانه ی خود ساکن می شوند که داوود با مرارت فراوان و به خواست و اراده ی روجا آن را می سازد.
داستان در آستانه ی طلوع بامدادی آغاز می شود که زلزله، رودبار را منهدم کرده است. روجا در زلزله، دختر بزرگش گلنار را از دست می دهد و داوود پس از یافتن جنازه ی گلنار از خانه ی ویران شده و همسر و فرزند باقی مانده اش، زیتون، می گریزد.
راس چهارم مربع عشقی داستان، یحیی، عجیب ترین شخصیت از میان اشخاص محوری است. او که در رشته ی باستان شناسی تحصیل کرده در سال های پیش از انقلاب در یک حفاری مجسمه ای طلایی را در منطقه ی خوزستان میابد. او کشف خود را آشکار نمی کند و برای فرار از دستگیری با خیانت به همدست خود به رودبار گریخته و در مجاورت روستای محل زندگی روجا به شکلی نیمه وحشی روزگار می گذراند.
دل دلدادگی اثری دو جلدی و نسبتاً حجیم(928 صفحه) با هفت بخش است که هر کدام به چند فصل تقسیم شده است. روایت داستان ترکیبی است از راوی دانای کل و نقل قول های غیر مستقیم آزاد که بسیاری اوقات به اقتضای آشفتگی روحی فردی که ذهن خوانی می شود، شکلی بسیار شخصی و هذیان گونه به خود می گیرد. علاوه بر این زبان ناپخته و گویش محلی برخی از اشخاص مثل روجا و کاکایی نیز عامل دیگری در سخت فهمی نقل قول های یادشده است.
ترکیب بندی دل دلدادگی از موارد قابل بحث آن است. داستان را می شود به دو زیر داستان با محوریت روجا و کاکایی تفکیک کرد. ماجراهای کاکایی از جایی به بعد در جنگ می گذرد و به رغم قدرت و تاثیر گذاری برخی صحنه های آن، چندان ارتباطی با بقیه ی ماجراها ندارد.
برای دخترم که سلوک را به پیشنهاد و در همراهی با او خواندم.
سلوک اثرمحمود دولت آبادی ـ که یکی از آخرین رمان های او و یکی از بحث برانگیزترین آنهاست ـ را می توان گفت داستان عشق پیرانه سر است. شخصیت اصلی داستان، قیس، در میانسالی دل به دختری جوان و به مراتب کم سن وسال تر از خود می بازد و یازده سال به پای او می ماند. زمان روایت چیزی کمتر از یک شبانه روز در دهه ی هشتاد، یا بطور دقیق سال 1377 است و زمان داستان اصلی یازده سال، منتهی به زمان روایت را در بر می گیرد. داستان فاقد فصل بندی است و به صورت یک تکه و به سبک جریان سیال ذهن درفضایی سنگین، ابهام آمیز و سوررئال روایت می شود.
قیس در شروع داستان با چمدانی نسبتاٌ سنگین در دست و شال گردنی مزاحم به دورگردن در شهری اروپایی در حال پرسه زنی است. او مرد دیگری را از پشت سر می بیند که کمی بعد معلوم می شود همزاد یا سایه ی خود اوست. مرد دوم وارد گورستانی می شود و روی نیمکتی می نشیند. قیس همان کار را انجام می دهد. مرد دوم پس از چندی در حالی که دستنوشته هایی را روی نیمکت جا گذاشته گورستان را ترک می کند. قیس دستنوشته ها را بر می دارد و راهی کافه ای در نزدیکی منزل دوستش می شود که مقصد اوست. قیس بی خبر از دوست یادشده عازم سفر شده و هنگامی که به منزل او می رسد با در بسته مواجه می شود. او در حال وقت کشی است تا دوستش به منزل باز گردد و در این حین گذشته و خاطرات خود را مرور می کند.
سلوک فاقد طرح و بدون نقطه ی اوج مشخص است و از همان نخستین سطرها نشان می دهد که به لحاظ شیوه ی روایت با سایر آثار دولت آبادی تفاوت دارد. ساختار روایی سلوک شامل چهار جزء است که گاه تمیز دادن آنها از یکدیگر دشوار است. دو جزء این ساختار شامل روایت دو راوی شخصیت است که عبارتند از قیس و معشوقه ی او نیلوفر که در اواخر داستان به جمع راوی ها می پیوندد. دو جزء دیگر عبارتند از روایت دانای کل و یادداشت های همزاد قیس که روی نیمکت جاگذاشته و با حروف ایتالیک در متن مشخص شده است.
زبان سلوک زبانی نسبتأ سخت و سنگین و غیر معمول برای زمانه و آدمهای آن است و داستان ارجاعات زیادی به قصه های های عرفانی و عاشقانه ی کلاسیک و به ویژه لیلی و مجنون دارد. تأثیر قصه های قدیمی بر انتخاب اسامی تمثیلی و نوعاً نامأنوس شخصیت های داستان نیز آشکار است؛ اسامی مثل قیس که همنام قیس بن ملوح عامری یا همان مجنون افسانه ای انتخاب شده، یا سنمار (پدر نیلوفر) که چون معمار است نام معمارمعروف رومی سازنده ی کاخ خورنق بر او گذاشته شده است.
سلوک نخستین بار در سال 1382 توسط نشر چشمه به چاپ رسیده و تاکنون چندین نوبت تجدید چاپ شده است
همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها، اثر رضا قاسمی، که برای رعایت اختصار به آن همنوایی خواهم گفت، داستانی از ادبیات مهاجرت و در ژانری است که میشود به آن گفت ژانر راوی مرده، یا مردهی قصهگو. راوی داستان مرد ایرانی مهاجر، بدون نام و مقتولی است که در یک اتاق در طبقهی زیر شیروانی یک مجموعهی اجارهای در پاریس زندگی می کند و پس از مرگ در کالبد سگی به اسم گابیک به زندگی باز میگردد. صاحب گابیک، مالک مجموعهی محل زندگی راوی، اریک فرانسوا اشمیت است که از مبارزین آزادی خواه قدیمی است. ساکنین اتاقهای دیگر طبقهی زیر شیروانی، عمدتاَ ایرانیان مهاجرند و به همین دلیل فضای این طبقه آکنده از بوی پیاز داغ و بحث سیاسی است.
همنوایی متشکل از چندین خط داستانی مختلف و مجزا است. ماجراهای پس از مرگ راوی به اقتضای شرایط، در فضایی سوررئال اتفاق میافتند که عمدهترین عناصر آن دو مرد بازجو به اسامی «فاوست مورنائو» و «مرد سرخپوست» هستند که به تناوب مرئی و نامرئی میشوند. در مقابل، فضای ماجراهای پیش از مرگ راوی، به جز استثنائاتی مثل عدم انعکاس تصویر او در آینه، رئالیستی است. راوی علاوه بر ویژگی فقدان تصویر در آینه، دچار بیماریهای وقفهی زمانی و خودویرانگری است.
زمان در همنوایی غیر خطی و رفت و برگشتی است و داستان در اواخر کتاب (انتهای بخش چهارمِ فصل آخر) به همان نقطه شروع باز میگردد. کتاب پنج فصل با نام دارد که هرکدام به چند بخش با شماره تقسیم میشود. در شروع دلهره آور داستان، راویِ مضطرب «مثل اسبی که پیشاپیش وقوع فاجعه را حس کرده باشد» سر آسیمه از طبقهی ششم که در آن ساکن است به طبقهی چهارم میشتابد و زنگ در آپارتمان صاحب خانه را میفشارد.
از ویژگی های جالب تکنیکی همنوایی، استفاده متفاوت نویسنده از تکنیک پست مدرنِ نویسندهی در حال نگارش داستان است. در شیوهی مرسوم استفاده از این تکنیک، این نویسنده است که حاکم بر روند داستان است؛ اما در همنوایی به عکس، این داستان است که بر سرنوشت نویسنده مسلط است.
از میان عناصر شکلی داستان، همنوایی در تصویر سازی، نمادپردازی، و انتخاب زاویه دید مناسب اثری قوی است؛ اما ـ شاید به دلیل تمرکز زیاد رضا قاسمی بر این عناصر و به ویژه بر دو عنصر اول ـ در شخصیت پردازی، زمینه سازی و پیرنگ، کمتر موفق است. برای مثال دلایل قتل راوی، انگیزهی قاتل، و سکوت و انفعال راوی و همسایگان او در قبال حادثهی هشدار دهندهای که پیش از ماجرای قتل اتفاق میافتد، چندان قانع کننده به نظر نمیرسند. علاوه بر اینها همنوایی نقطهی ضعف جدی دیگری هم دارد که فراوان و گاه با حساسیت و عصبانیت مورد انتقاد قرار گرفته و آن ایرادات متعدد و بارز زبانی و دستور زبانی است.
رضا قاسمی اهل موسیقی است و صدا علاوه بر انعکاس در اسم کتاب، در طول داستان عاملی اساسی در تمیز و تعریف چیزها و اتفاقات است.
همنوایی نخست در سال ۱۹۹۶ در آمریکا و سپس در سال ۱۳۸۰ در ایران به چاپ رسید و در همان سال برندهی بهترین رمان اول جایزهی هوشنگ گلشیری و بهترین رمان سال منتقدین مطبوعات شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این یادداشت در مجله ادبیات ما منتشر شده است.