مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

یعقوب کذاب


یعقوب کذاب رمان مطرحی است از نویسنده ی اتریشی معاصر یورک بکر.

زمان داستان چند هفته در اثنای جنگ دوم جهانی و پس از آغاز پیش روی نیروهای شوروی در 1943، مکان آن یک گتوی یهودیان در لهستان و شخصیت اصلی اش مرد میانسالسی است به اسم یعقوب.

یعقوب آدم ساده دلی است که پیش از جنگ  صاحب یک مغازه ی فروش ساندویچ کوکوی سیب زمینی در گتویی بوده که اکنون به زندان او همسایگانش تبدیل شده است. ساکنین گتو موظف اند ستاره ی شش پر نشانه ی یهودی بودن را بر لباس روی خود داشته باشند و تحت شرایطی شبه ارودوگاهی زندگی می کنند. آنان مجبور به انجام بیگاری در مشاغل تعیین شده و موظف به رعایت مقرارات سفت و سخت منع رفت و آمد شبانه هستند؛ مقرارتی که تخطی از آن مستوجب مرگ فرد خاطی است.

در شروع داستان یعقوب شب هنگام در حال بازگشت به منزل خویش است که سربازی آلمانی به او ایست می دهد و از او می پرسد چرا بعد از ساعت 8 هنوز در خیابان است؟ یعقوب که مثل دیگر ساکنان گتو ساعت ندارد مبهوت و وحشت زده از این که در تخمین زمان مرتکب اشتباه شده است در جا خشکش می زند. یعقوب منتظر شلیک سرباز است امّا سرباز به او دستور می دهد به ساختمان قرار گاه بود و ضمن معرفی خود به کشیک آنجا بگوید که پس از ساعت 8 در خیابان بوده و تقاضا کند تا مجازاتی عادلانه برایش تعیین کنند.

یعقوب با ترس و لرز به قرارگاه می رود و در جستجوی افسر کشیک پشت در بسته ای می ایستد که به گمانش محل استقرار اوست. او برای اطمینان گوشش  را به در می چسباند امّا در ناگهان باز می شود و فردی از آن خارج می شود. خوشبختانه در به خارج باز می شود و شخص خارج شده یعقوب را که پشت آن است نمی بیند. در همچنان باز می مامند و یعقوب از پشت در صدای رادیو را می شنود که خبر از دفع حمله ی نیروهای شوروی در بیست کیلومتری شهری به اسم بسانیکا می دهد.

یقوب در نهایت در قرارگاه می فهمد که سرباز ایست دهنده قصد شوخی با او را داشته و ساعت هنوز 8 نشده است. او در آخرین دقایق باقی مانده تا ساعت منع تردد خود را خانه می رساند.

روز بعد حین انجام بیگاری روزانه در ایستگاه قطار که یکی از مکان های اصلی رخدادهای داستان است، یعقوب برای باز داشتن همکارش از ارتکاب حماقتی خطرناک ناگهان خبر نبرد بسانیکا را به او می دهد و در تکمیل مطلب ناگزیر می شود تا به دروغ بگوید که خود رادیو دارد. همه می دانند که داشتن رادیو در گتو ممنوع و مجازات آن مرگ است. یعقوب بلافاصله بعد از گفتن مطلب می فهمد که مرتکب چه حماقت بزرگی شده است اما دیگر کار از کار گذشته است و تنها کاری که از او ساخته است این است که از دوستش بخواهد راز او را به کس دیگری نگوید.

البته که چنین رازی در چنان محطی نمی تواند ناگفته بماند. بسانیکا جایی در فاصله ی 400 کیلومتری اردوگاه است و حضور نیروهای شوروی در آنجا یعنی که آنها بالاخره دست به پیش روی زده اند.

خبر دهان به دهان می شود و موجی از امید به گتو می آورد. امّا این تازه شروع ماجرای یعقوب است. اهالی گتو از آن پس هر روز در انتظار شنیدن اخبار تازه از پیش روی قوای شوروی اند و یعقوب باید تصمیم بگیرد که بازی را ادامه بدهد یا خیر و در صورت ادامه دادن این کار را چطور و تا کجا پیش ببرد.

یعقوب کذاب داستان جذابی پرکشش با شیوه ی روایتی پست مدرن و غیر قطعی و چند پایان است که خواننده می تواند از آن بین به سلیقه ی خود یکی را انتخاب کند و به این ترتیب داستانی از آ ن خود بسازد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: یعقوب کذاب، یورک بکر، ترجمه ی علی اصغر حداد، نشر ماهی.

زن چپ دست


زن چپ دست داستان بلند  تأمل برانگیزی است از پتر هانتکه.

شخصیت اصلی داستان زن متاهل جوانی دارای یک فرزند پسر است. همسرِ زن، مدیر شرکتی است که به جهت بازاریابی به سفر می رود. در شروع داستان بناست مرد از سفر فنلاند به کشورش، اتریش باز گردد. زن به پیشواز مرد می رود و آنها تصمیم می گیرند شب را در یک هتل بگذرانند. روز بعد در حالی که مرد از زندگی مشترکشان راضی است، زن بی مقدمه می گوید به او الهام شده که مرد تنهایش خواهد گذاشت و بنابر این از او می خواهد که تنهایش بگذارد. مرد بدون آن که چندان مقاومتی از خود نشان دهد پیشنهاد را می پذیرد و خانه را ترک می کند.

در واقع درون مایه ی اصلی زن چپ دست تنهایی و بیگانگی است. تفاوتی نمی کند که نسبت افراد با یکدیگر چیست. زن و شوهر، مادر و فرزند، معلم و شاگرد، رئیس و مرئوس و حتی عاشق و معشوق. آنها در هر حال تنها هستند و تنهایی شان از نوعی است که گویی هرکس پیرامون خود دیواری دارد و ارتباطش با دیگران حد اکثر در حد همجواری است. آنها نه همدیگر را می فهمند و نه تلاشی می کنند تا بفهمند. در شروع داستان پسر انشایش را با موضوع «چطور می تونم زندگی زیباتری مجسم کنم» را برای مادرش می خواند. پسر آرزو دارد در جزیره ای زندگی کند، از دوستانش چهار نفر بیشتر باقی نمانند و آدم ها و چیزهای ناشناس ناپدید شوند. اشخاص داستان حتی وقتی تنها نیستند دچار ترس از تنهایی اند و برای غلبه بر این ترس به استقبال آن می روند. تنها زن(ماریان) نیست که با در نظر گرفتن احتمال تنها شدن در آینده تصمیم می گیرد از هم اکنون تنها شود. رئیس سابق او نیز چنین کرده است. او که روابط خوبی با معشوقه ی زیبای جوان تر از خودش داشته از آنجایی که احتمال داده معشوقه ی مذکور روزی او را ترک کند تا به مرد جوان تری بپیوندد او را با خشونت از خود رانده است.

زن چپ دست داستان جذابی مینیمال با روایتی سرد و خنثی و پایانی تأثیرگذار و نمایش نامه ای است که می تواند شروع خوبی برای آشنایی با پیتر هانتکه و دنیای خاص داستانی او باشد. این داستان نسخه ای سینمایی باهمین نام به کارگردانی خود نویسنده و تهیه کنندگی ویم وندرس دارد که در جشنواره ی کن 1978 به نمایش در آمده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: زن چپ دست، پیتر هانتکه، ترجمه ی فرخ معینی، انتشارات فرهنگ جاوید.

 

 

استادان بزرگ


استادان بزرگ در میان آثار همگی انتقادی توماس برنهارد، چه از نظر دامنه و چه از لحاظ شدت، انتقادی ترین و کوبنده ترین آنهاست.

مدت زمان روایت دو تا سه ساعت و مکان آن موزه ی تاریخ هنر وین است که از معتبر ترین موزه های مشابه در جهان است. راوی داستان مرد موسیقی شناسی به اسم آچباخر و شخصیت اصلی آن منتقد موسیقی به اسم ریگر است. چنان که در اغلب آثار برنهارد شاهدیم شخصیت سومی هم در داستان حضور دارد؛ او نگهبان موزه ایرسیگلر است.

ریگر بیش از سی سال است که یک روز درمیان از صبح تا حوالی ظهر به موزه می آید و بر روی نیمکتی مقابل تابلوی نه چندان مشهوری از تینتورتو به اسم مرد ریش سفید می نشیند. ریگر و آچباخر روز قبل از زمان روایت یکدیگر را در موزه ملاقات کرده اند و ریگر از راوی درخواست کرده تا فردا هم به آنجا بیاید تا موضوعی را با وی در میان بگذارد.

آچباخر زودتر از زمان مقرر به موزه می رسد وریگر را نشسته بر روی نیمکت همیشگی می بیند اما چون هنوز وقت تعیین شده برای ملاقات نرسیده در گوشه ای به تماشای ریگر می نشیند و چیزی بیش از هشتاد درصد کتاب به مرور دانسته هایش از زندگی و عقاید او می پردازد.

جالب ترین عقیده ی ریگر این است که تقریباً همه ی اندیشمندان و هنرمندان آدم هایی مهمل اند و تقریباً تمام آثار هنری و فکری موجود در جهان چیزهایی ناکامل اند. ریگر به علاوه مثل شخصیت های اصلی دیگر داستانهای برنهارد حاکمیت کشورش اتریش را مجموعه ای فاسد و تبهکار و فرهنگ اتریشی ها را بسیار پست و عقب مانده می داند. 

مهمترین اتفاق زندگی ریگر بعد از حضور یک روز در میان در موزه، فوت همسرش در اثر سانحه ی زمین خوردن است که در آن هم مثل هر چیز دیگر کل حکومت و جامعه و نظام پزشکی اتریش مقصرند. ریگر همسرش را نخستین بار روی همان نیمکت مقابل تابلوی تینتورتو ملاقات کرده است.

در یادداشت های قبلی اشاره ای به تکرار فراوان در نثر برنهارد داشته ام. در استادان بزرگ که از آخرین آثار اوست این ویژگی به کمال رسیده است. نثر برنهارد از این نظر شبیه شمشیر است که با تکرار ضربات مشابه و یکنواخت بر روی آهن گداخته ساخته می شود و با هر ضربه شکل دقیق تر و استحکام بیشتری پیدا می کند.

جان کلام ریگر که پس از صد و هشتاد صفحه چکش کاری آشکار می شود این است که تقریباً هیچ شاهکار هنری در تمام اجزا و عناصر آن کامل و بهترین نیست. به تعبیر خود او هر یک از استادان بزرگ« تنها بعضی از جزئیات نقاشی هایشان را با نبوغ حقیقی کشیدند، هیچ کدام از آنها یک نقاشی صد ـ در ـ صدی از نبوغشان نداشته اند ... یا چانه را نمی توانستند درست بکشند، یا زانو را و یا پلک ها را ... حتی فقط یک تابلو در موزه ی تاریخ هنر پیدا نمی کنی که در آن دستی با نبوغ، یا حتی با تبحری فوق العاده کشیده شده باشد.»

البته در این بین تابلوی تینتورتو تا حدودی استثناست و این را ریگر پس از بالغ بر سی سال مشاهده و مطالعه ی آن دریافته است. از دیگر عقاید ریگر این است که اذهان تربیت یافته اگر به اندازه ی کافی در بزرگترین و برجسته ترین آثار هنری دقیق شوند نقص یا نقائص آن را درخواهند یافت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: استادان بزرگ، تومارس برنهارد، ترجمه ی عبداله جمنی، انتشارات نوای مکتوب.

بتن


بِتن یکی از شاخص ترین رمان های توماس برنهارد است.

شخصیت اصلی و راوی غیر قابل اطمینان داستان مرد میانسالی مجرد است که ده سال است در حال تلاش برای نوشتن کتابی در مورد آهنگساز مورد علاقه اش مندلسون بارتولدی است و هنوز موفق نشده است جمله ی اول آن را بر روی کاغذ بیاورد. او که فردی اجتماع گریز است در خانه ی پدری در روستا ساکن است و آنقدر از ارث خانوادگی سهم برده که نیازی به تلاش برای کسب در آمد و معاش ندارد.

راوی خواهری به زعم خود سلطه جو دارد که ساکن وین است. او بر اساس وصیت نامه ی پدر می تواند هر زمان که مایل باشد بدون نیاز به اطلاع قبلی به روستا بیاید و برای هر مدت که مایل باشد در خانه ی پدری اقامت کند.

در زمان شروع روایت، خواهر به تازگی خانه را ترک کرده و راوی مطمئن است با رفع مزاحمت او آماده ی نوشتن کتاب است. تنها مشکل او یافتن اولین جمله است. او با دقتی وسواس گونه میز کار و مدارک مربوطه را آماده کرده، خانه را هوا داده تا بوی خواهر را از خانه بزداید و منتظر الهام اولین جمله است.

مرگ و خودکشی در آثار برنهارد حضوری چشمگیر دارد. در بتن علاوه بر یاد آوری خودکشی یکی از اشخاص داستان چوب برها، از خودکشی دیگری هم یاد می شود که نام داستان به آن مربوط می شود و راوی در آخرین سفری که به اسپانیا داشته تصادفاً از طریق یک زن در جریان آن قرار گرفته است.

راوی که همانند خود نویسنده مبتلا به بیماری حاد ریوی است با این تصور که مشکل اش در یافتن نخستین جمله مربوط به هوای زمستانیِ سرد محل اقامت اوست اندک زمانی پس از رفتن خواهرش به طور ناگهانی تصمیم می گیرد به همان شهر در اسپانیا سفر کند و این همان سفری است که داستان بتن برای شرح اتفاق عمده ی آن نوشته شده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: بتن، توماس برنهارد، ترجمه ی عبدالله جمنی، انتشارات نوای مکتوب.

چوب برها


چوب برها رمان مطرحی است از توماس برنهارد.

داستان توسط راوی شخصیتی روایت می شود که می تواند خود نویسنده یا شخصیت موازی او باشد. مکان داستان، یا بهتر است گفته شود روایت، خانه ی زن و شوهری از دوستان قدیمی راوی، آرسبرگرها، و زمان آن از یک سر شب تا بامداد روز بعد است.

مناسبت حضور راوی در خانه ی آرسبرگرها میهمانی شامی هنری است که میهمان اصلی آن هنرپیشه ی تئاتری است که از او با عنوان آقای بازیگر یاد می شود.

راوی که پس از سالها دوری از وطن به تازگی به وین بازگشته  پس از بیست سا ل در خیابان به آرسبرگرها برخورد می کند و به میهمانی آنها برای همان شب دعوت می شود. او پیش از ملاقات با آنها خبر خودکشی دوست مشترکشان جوانا را دریافت کرده است. جوانا (همانند اشخاص اصلی داستان های دیگر برنهارد؛ بازنده و تصحیح) با طناب دار به زندگی خود خاتمه داده است. راوی و آرسبرگرها صبح روز میهمانی در تشییع جوانا در شهرستانی در نزدیکی وین شرکت می کنند. راوی فکر می کند اگر در همان روز خبر مرگ جوانا را نشنیده بود و در نتیجه در وضعیت روحی نامساعدی نمی بود دعوت آرسبرگرها را نمی پذیرفت.

در شروع داستان، راوی در میهمانی در کنجی دور از جمع در مبلی راحتی خزیده و به قول خودش در کمال بی وجدانی مشغول واکاوی دیگران و مرور خاطرات خویش است. او از وطن خود و به ویژه جامعه ی هنری آن که میهمانان بخشی از آنند  بیزار است و به همین دلیل هم سالها از وطن خویش دوری گزیده است. چوب برها علاوه بر اشخاصی که از آنان نام برده شد شخصیت محوری دیگری هم دارد. او خانم نویسنده ای به اسم جینی است که خود را ویرجینیا وولف اتریش می داند.

داستان را که همانند دیگر آثار نویسنده تنها دریک پاراگراف نوشته شده، (چنان که در مقدمه ی کتاب نیز آمده) می توان به دو بخشِ پیش و پس از حضور آقای بازیگر در میهمانی تقسیم کرد. آقای بازیگر آخرین میهمان مجلس است چرا که آن شب، شب افتتاحیه ی نمایش مرغابی وحشی اثر هنریک ایبسن است که وی در آن  نقش یکی از اشخاص اصلی را بازی می کند.

پس از حضور آقای بازیگر، او یک سره مجلس را به دست می گیرد و به گمان راوی مشغول یاوه گویی های معمول در جامعه ی هنری وین می شود که مهمترین کارش سوق دادن هنرمندهای واقعی به خودکشی است. در حین میهمانی راوی برای لحظاتی به خواب می رود. در آن حین بین جینی و آقای بازیگر سخنانی رد و بدل شده که راوی آن را از دست داده است. جینی که نمی تواند شخص دیگری جز خود را ستاره ی مجلس ببیند مدام با طرح سئوالاتی از آقای بازیگر او را تحریک می کند تا نهایتاً او به خشم می آید و در اثر این خشم  به قول راوی از یک گوریل به یک فیلسوف و از یک شخصیت نمایشی منزجر کننده به یک شخص حقیقی مبدل می شود. اسم داستان بر گرفته از جملات آقای بازیگر در لحظات کوتاهی است که به فیلسوف استحاله یافته است: «رفتن به درون جنگل، به اعماق جنگل... جنگل بکر، زندگیِ یک چوب بر ـ این همیشه ایده آل من بوده است».

در پایان داستان که از معدود جاهایی است که برنهارد چیزی مثبت در مورد کشور و هموطنانش گفته است، راوی با شتاب در حال رفتن به اقامتگاه خویش است تا هرچه سریعتر داستان آن شب را بنویسد.

چوب برها، چنان که در یادداشت نقل شده از واشنگتن پست در پشت جلد کتاب آمده می تواند به عنوان مقدمه ای بر مجموعه ی آثار و دیدگاههای برنهارد ( و می توان افزود شناخت سبک نوشتاری خاص او) خوانده شود. کتاب ترجمه ی عبداله جمنی است که مترجم چند اثر دیگر از برنهارد نیز هست و انتشارات نوای مکتوب آن را به چاپ رسانده است.