انزجار که عنوان فرعی آن توماس برنهارد در سان سالوادور است رمان کوتاهی است از نویسنده ی اهل السالوادور، اوراسیو کاستیانوس مویا.
این داستان اثری به شدت انتقادی است که بنا به قول نویسنده اش با تقلید از نثر ویژه و مضامین آثار توماس برنهارد نوشته شده تا با استفاده از ظرفیت های آن، خرده حسابهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اش را با وطن و هم وطنان خود تسویه کند.
شخصیت اصلی داستان، ادگاردو، استاد تاریخی اهل السالوادور و ساکن کاناداست. او که از همه چیز کشور خود بی زار است بنابر قولی که به مادر خود داده برای تشییع جنازه ی وی پس از سالها به شهر زادگاهش سان سالوادور مراجعه می کند. ادگاردو در مراسم تشییع، دوستی قدیمی را می بیند و او را به کافه ای دعوت می کند. در شروع داستان آنها در کافه نشسته اند و ادگاردو رشته ی سخن را به دست می گیرد و آن را رها نمی کند تا حدود شصت صفحه ی بعد داستان به انتها می رسد. در واقع کل داستان تک گویی پر از طنز و اغراقِ یک جا و یک نوبتی ـ و مثل آثار برنهارت یک تکه و در یک پاراگرافِ ـ وگا، خطاب به دوست خویش است.
زمان روایت حدود دو ساعت است. کافه ی محل داستان تنها جایی در کل سان سالوادور است که وگا رغبت می کند به آنجا پا بگذارد؛ آن هم نه به مدتی طولانی بلکه در حدفاصل ساعت پنج تا هفت عصر و پیش از آن که هم وطنانش هجوم بیاورند و آنجا را با حضور گروه های راک به دیوانه خانه تبدیل کنند.
در صورتی که میزان بر آورده شدن منظور یک هنرمند از خلق اثرش را معیاری برای سنجش میزان موفقیت آن بپذیریم، انزجار بنابر توضیح نویسنده در یادداشت ضمیمه ی کتاب اثری بسیار موفقیت آمیز محسوب می شود چرا که پس از انتشار، مادر وی را به مرگ تهدید کرده اند و خود او هم از ترس جانش مجبور به پذیرش تبعیدی خودخواسته برای بقیه ی عمر شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشخصات کتاب: انزجار، اوراسیو کاستیانوس مویا، ترجمه ی حسین ترکمن نژاد، نشر خوب.
« باید برای رئیس جمهور سابق شدن دغدغه ی بیشتری داشته باشید تا رئیس جمهور شدن. زیرا هراس انگیز است که پس از دوره ی شما مشکلی باقی خواهد ماند به نام«دوره ی شما».»
«مسند عقاب چیزی نیست جز یک صندلی بی ارزش در ترن هوایی که آن را جمهوری مکزیک می نامیم.»
مسند عقاب رمان شاخص سیاسی و عاشقانه ای است از کارلوس فوئنتس.
فضای داستان فضایی ابتکاری و شبه آخر الزمانی است که در آن همه ی امکانات ارتباطی متکی به سیستم های ماهواره ای و اینترنت غیر قابل دسترس است. علت این امر مخالفت آمریکا با پاره ای سیاست های خارجی مکزیک است. آمریکاییها به بهانه ی اشکال فنی سیستمهای یاد شده را از دسترس مکزیک خارج کرده اند.
عدم دسترسی به تلفن، فکس و ایمیل باعث شده تا اشخاص داستان که عمدتاً از وزرا، فرماندهان نظامی و سیاستمداران فعال یا در سایه اند برای تماس با یکدیگر به وسایل قدیمی مثل نامه نگاری و ضبط کاست روی بیاورند که محتوای مجموعه ی آنها داستان را شکل داده است. در واقع با اندکی تسامح ( مربوط به بخش های نوار کاست و بخش پایانی) می شود مسند عقاب را رمانی نامه نگارانه دانست.
زمان داستان آینده ای نزدیک است که کاملا به زمان حال شباهت دارد. در شروع داستان زنی متنفذ از اشخاص محوری به نام ماریا دل روساریو گالوان در حال اغوا و آموزش توام مردی جوان به اسم نیکولاس والدیویا برای ورود به سیاست پر از دسیسه وفریب و آلوده به انواع فساد مکزیک است. هدف نهایی زن به قدرت رساندن یکی از وزرا به عنوان جانشین رئیس جمهور کنونی است. او از آن وزیر مرد فرزند عقب مانده ای دارد که داستان با جریان ذهنی او خاتمه میابد.
مسند عقاب که آن را تالی داستانی شهریار ماکیاولی می دانند اثری پر تحرک، چند لایه و پر از غافل گیری است که هرچه پیشتر می رود لایه های پنهان بیشتری از گذشته اشخاص محوری و مناسبات پیچیده سیاسی مکزیک را آشکار می کند. کتاب ترجمه ی مهدی سرایی است و نشر افق آن را به چاپ رسانده است.
« یک تن مرده زندگی را درون زمین تکثیر می کند، تا میوه ها روی زمین برویند... داستان هیچ موجودی پایان نمی یابد، تغییر می یابد. وقتی می میریم ژانر داستان ما تغییر می کند. ما رمان جنایی نیستیم، و نیز داستان کمدی یا حماسی. ما یک کتاب جغرافیا ـ یک کتاب زیست شناسی ـ یک کتاب تاریخ هستیم»
کامچاتکا
جنگ کثیف اصطلاحی است که به اقدامات دولت کودتایی آرژانتین در فاصله ی سال های 1976 تا 1983 اطلاق می شود که طی آن هزاران تن عمدتاً از چپ گرا ها و پرونیست ها ربوده، شکنجه و احتمالاً کشته شدند. کامچاتکا اثر نویسنده ی آرژانتینی مارسلو فیگراس داستانی است در باره ی دربدری یک خانواده ی چپ گرا در آغاز جنگ کثیف.
شخصیت اصلی داستان پسری است ده ساله و راوی آن همان پسر در سنین بزرگسالی است و در نتیجه داستان ترکیبی جذاب از دیدگاههای مردی جافتاده و آگاه و پسری نوجوان است که در زمان رخ دادن ماجراها تقریباً هیچ چیز در مورد دلایل آنها نمی داند.
راوی که بعدتر به ضرورت تغییر نام همه ی اعضای خانواده، اسم هری را برمی گزیند برادری پنج ساله دارد ملقب به جغله. مادر بچه ها استاد دانشگاه و پدرشان وکیل است. داستان که پنج بخش و هشتاد و یک فصل دارد، با خداحافظی والدین با فرزندانشان شروع می شود و سپس فلاش بکی یک تکه است به ماجرای ماههای منتهی به صحنه ی آغاز. کامچاتکا کلمه ای است که پدر در هنگام وداع در گوش راوی می گوید. هری پسر بچه ای باهوش، درس خوان، حساس و مثل بیشتر هم سن و سالهایش رویا پرداز است. ویژگی دیگر او تنگنا دوستی است ـ لغتی که راوی در مقابل تنگنا گریزی جعل کرده ـ و از همین روست که نام هری هودینی معروف را که استاد قرارگرفتن ارادی در تنگناهای باور نکردنی و گریز از آنهاست را برای خود برگزیده است.
ماجراهای اصلی داستان که اسامی بخش هایش زنگ دروس مختلف است از جایی شروع می شود که مادر در ساعت درس به مدرسه می آید و اجازه می گیرد تا هری را با خود ببرد. خانواده به دلیل شرایط پیش آمده در کشور ناگزیر از ترک خانه و شهر خود و گریز به منطقه ای نسبتاً دور افتاده اند. فرار چنان با عجله انجام می شود که آنها امکان پیدا نمی کنند هیچ یک از وسایل شخصی و ضروری را بردارند. در نتیجه هری از کتاب ها و بازی مورد علاقه اش محروم می شود و جغله از از الاغ پارچه ای محبوبش که بدون آن خوابش نمی برد. خانواده در خانه ای ویلایی جمع و جور با اثاثیه ای اندک ساکن می شوند و در آنجاست که هری کتاب زندگی نامه ی هری هودینی را که احتمالاً پسر بچه ای از ساکنین قبلی ویلا آن را جاگذاشته میابد.
بازی مورد علاقه هری با یک صفحه ی مصور با تصویر جغرافیای جهان، تاس و مهره هایی با دو رنگ انجام می شود که نقش سربازان طرفین را ایفا می کنند. نام داستان آخرین جایی است که برای هری در بازی که با پدر خود انجام می دهد و در ابتدا در آن به فتوحات درخشانی دست پیدا می کند، پس از شکست های پیاپی برایش باقی می ماند. به تعبیری کامچاتکا آخرین پناهگاه است.
داستان در کنار ماجراهای پرکشش و جذاب خانواده که حضور موقتی پسری جوان آن را جذاب تر هم می کند حاوی دیدگاههای فلسفی نویسنده در مورد جهان هستی به طور عام و انسان به طور خاص است؛ دیدگاههایی که نمونه ی آن در ابتدای این یادداشت آمده و بدون ایجاد اختلال در روند داستان به آن عمق عاطفی و معنایی بیشتری می دهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشخصات کتاب: کامچاتکا، مارسلو فیگراس، ترجمه ی بیوک بداغی، نشر آگه.
خودخوار رمان کوتاه گروتسکی است از نویسنده ی جوان آرژانتینی، روکه لارکی.
داستان در دو بخش نسبتاً مجزا به فاصله ی زمانی بیش از صد سال می گذرد. زمان بخش نخست سال 1907 و مکان آن بیمارستانی در حومه ی بوئنوس آیرس است.
راوی بخش نخست، دکتر جوانی است به اسم کوئینتانا. ماجرای اصلی این بخش از مقاله ای شبه علمی در مورد اعدامیان با گیوتین در جریان انقلاب کبیر فرانسه شروع می شود. در آن مقاله ادعا شده است که در سرهای جداشده با گیوتین برای مدت نه ثانیه عکس العمل هایی مشاهده می شود. مدیر بیمارستان برای تحقیق در صحت وسقم موضوع گیوتینی با مقیاسی کوچک ساخته است که در آن به جای آدم از اردک استفاده می شود. گیوتین جعبه ای است با سوراخی دایره ای شکل در وسط که در کنارش لغت«پَس» نوشته شده است. دو طرف جعبه با تصاویری از لویی شانزدهم و ماری آنتوانت تزئین شده که در کنار آنها در طنزی آشکار دو کلمه ی «می اندیشم» و «هستم» به چشم می خورد. سر اردک مورد آزمایش که از او به عنوان «اردک دکارتی» یاد می شود درون سوراخ قرار می گیرد و بافشار دادن اهرمی به سرعت از تنش جدا می شود. چشمان اردک برای چند ثانیه پس از قطع ناگهانی سر همچنان باز می ماند و صدایی از آن خارج می شود. پزشک مسئول پروژه معتقد است اگر این آزمایش بر روی انسان انجام شود در آن نه ثانیه ی کذایی می شود به راز زندگی پس از مرگ پی برد.
بیمارستان برای پیدا کردن داوطلب برای آزمایش نقشه ای پیچیده و مرحله بندی شده طرح می کند و پزشکی که بتواند داوطلبانی بیشتری جذب کند، می تواند روی ترفیع شغلی خود حساب کند. داوطلبان بی سواد به باسوادها ترجیح داده می شوند. «خوبی کارکردن با بی سوادها این است که بعد از مرگشان حتماً حرف های بی پرده و صادقانه تری می زنند تا این آدم های با سواد و لفظ قلم که حتی بعد از بریده شدن سرشان هم باز می خواهند عصا قورت داده و بی روح وِر وِر کنند.»
در بخش نخست از ماده ای رونمایی می شود که از گیاهی نادر به اسم خود خوار به دست می آید. خودخوار گیاهی است که شیره اش لاروهایی میکروسکپی تولید می کند. این لاروها گیاه را می بلعند و ذراتی کوچک از آن باقی می گذارد که در خاک باقی می ماند و رشد می کند و گیاهی جدید را بوجود می آورد. شیره ی گیاه به صورت پودر دارای ماندگاری بسیار بلند مدت است و می تواند هر نوع گیاه و جانوری را تجزیه کند. شیره ی مزبور بناست برای امحای اجساد داوطلبان استفاده شود و همین ماده است که حلقه ی اتصال بخش اول به دوم است.
زمان بخش دوم که حجم آن حدود نصف بخش قبل است سال 2007 و راوی آن هنرمندی تجسمی است. قالب این فصل، نامه نگاری است و در آن هنرمند یاد شده در حال پاسخ دادن به نامه ی زنی به اسم لینداست که پایان نامه ی دکترای خود را در مورد او نوشته است.
هنرمند مزبور یک همکار دارد که به اتفاق او چیدمان هایی را از اندام های انسانی در شهرهای مختلف برگزار می کنند و در دنیایی که مبهوت کننده ترین اتفاقات هم در آن به سرعت تازگی خود را از دست می دهند، برای حفظ شهرت و ماندن روی صحنه تا آن جا پیش می روند که به فکر استفاده از اعضای جداشده ی خود برای خیره کردن تماشاگران و منتقدان استفاده کنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشخصات کتاب: خودخوار، روکه لاراکی، ترجمه ی نوشین سلیمانی، انتشارات نیماژ.
رمان کوتاه ساعت ستاره اثر کلاریس لیسپکتور فراداستان یا متافیکشنی است که در آن نویسنده ای مرد به اسم رودریگو.اس. ام در حال نوشتن داستانی در مورد دختر جوانی شهرستانی است به اسم مکابئا.
رودریگو در شروع داستان اعلام می کند مادامی که سئوالاتی دارد که جوابی برایشان وجود ندارد، به نوشتن ادامه خواهد داد. او سپس مختصات داستان در حال نوشتنش را این گونه شرح می دهد که قرارنیست داستانی پیچیده باشد، باید هفت شخصیت داشته باشد که خود او یکی از آنهاست، همچون اثری کلاسیک باید آغاز و میانه و پایانی داشته باشد و...
به این ترتیب و با این مقدمات خواننده که وارد داستان رودریگو شده به موازات آن و به تدریج پا به دنیای دنیای مکابئا می گذارد. او دختر فقیری بیمار و بسیار ساده با سوادی اندک است. مکابئا ماشین نویس است و به همراه چهار دختر دیگر که ماریا اسم یا جزء اول اسم همگی آنهاست در یک اتاق محقر زندگی می کند. رودریگو دلیل خاصی برای انتخاب چنین کسی به عنوان شخصیت اصلی داستانش نداشته، جز این که چشمش به او خورده و ظاهر فقیرانه، نحیف و بیمار گونه اش توجه او را به خود جلب کرده است. از ان پس او نتوانسته مکابئا را فراموش کند یا بنا به تمثیلی قدیمی او را از شانه اش جدا کند و به زمین بگذارد و به راه خود برود.
با مقدماتی که گفته شد پیداست که در ساعت ستاره با دو خط داستانی مجزا و موازی رو به روییم. در شروع داستان خط پررنگ تر، متعلق به رودریگو است و شامل تأملاتی روشنفکرانه عمدتاً از انواع هنری و هستی شناسانه است اما هرچه داستان جلو می رود خط مکابئا پر رنگ تر می شود. مدت زمان خط دوم چند هفته یا حد اکثر چند ماه است و مهمترین حادثه ی آن آشنا شدن شخصیت اصلی با پسر کارگر شهرستانی قلدر مآب، با سابقه ای مشکوک و اعتماد به نفس کاذبی بسیار بالاست. مکابئا چندی بعد دوست پسرش را از دست می دهد و بنا به توصیه ی همکار زنی که آن پسر را از دستش در آورده، به زنی فال بین مراجعه می کند تا سرنوشتش را پیشگویی کند. حضور فال بین لایه ای دیگر را به داستان اضافه می کند، چرا که با وجود او سرنوشت مکابئا در دستان دو نفر قرار می گیرد.
ساعت ستاره اثری تأمل برانگیز و در زمره ی آثار شاخص نویسنده است. ترجمه ی کتاب کار شکیبا محب علی است و انتشارات کتاب سده آن را به چاپ رسانده است.