مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

خانم دلوی


خانم دلوی شاهکار ویرجینیا وولف و یکی از برجسته ترین رمان های همه ی زمان هاست.

سبک خانم دلوی تک گویی درونی غیر مستقیم، یا نقل قول غیر مستقیم آزاد است. این شیوه یکی از اشکال استفاده از راوی سوم شخص است. در شیوه ی تک گویی مستقیم وساطت راوی نامحسوس تر و کم اثر تر است و خواننده خود مستقیما امکان آگاهی یافتن از اندیشه های شخصیت ها را دارد؛ در حالیکه در نقل قول غیر مستقیم آزاد، این راوی است که  ما را در جریان عواطف و اندیشه های اشخاص داستان می گذارد؛ منتها راوی در این سبک، مقید به ذکر عبارات مقدمه نقل قول ها مثل" او با خود اندیشید" یا "به خود گفت" نیست، و به همین دلیل است که این سبک نقل قول غیر مستقیم آزاد نام گرفته است. مترجم در یکی از توضیحات پایان کتاب شرح نسبتا کاملی در باره ویژگی این سبک آورده است. آنچه مایلم به توضیح فرزانه طاهری در این مورد بیافزایم این است که نقل قول غیر مستقیم آزاد را نخستین بار گوستاو فلوبر به عنوان شیوه ای ادبی به کار برده است.

خانم دلوی دارای دو شخصیت اصلی است؛ کلاریسا دلوی و سپتیموس وارن اسمیت. کلاریسا دلوی که سهم عمده داستان به او اختصاص دارد؛ در یک صبح گرم و زیبای تابستانی، در تدارک میهمانی بزرگ و رسمی که قرار است همان شب به میزبانی او برگزار شود، برای خرید گل پیاده پا به خیابانهای لندن می گذارد. هوای خوش صبح گاهی کلاریسا را که اکنون زنی پنجاه و دو ساله است به یاد روزگار جوانی ، دوست او سلی ستن ، نپذیرفتن  پیشنهاد ازدواج پیتر والش و بالاخره ازدواج با ریچارد دلوی می اندازد. پس از بازگشت به خانه و در حالی که کلاریسا مشغول آماده کردن لباسی است که می خواهد در مهمانی به تن کند، پیتر والش که از سالها پیش مقیم هندوستان است، سرزده وارد می شود. بین کلاریسا و پیتر صحنه ای احساسی پیش می آید که با حضور الیزابت، دختر جوان کلاریسا، قطع می شود. هنگام خروج پیتر از منزل،کلاریسا او را به مهمانی خود دعوت می کند. در پایان داستان مهمانی کلاریسا که شاخص ترین مهمان آن نخست وزیرانگلستان است، با حضور پیتر و سلی که بدون دعوت خود را به مهمانی می رساند به خوبی برگزار می شود.

در سویی دیگر سپتیموس وارن اسمیت، قهرمان مجروح جنگی که دچار اختلال روانی است، به همراه همسر خود لوکرتزیا نزد دکتر سرشناس سر ویلیام بردشاو می رود. دکتر بستری شدن و استراحت مطلق در یک آسایشگاه روانی را برای او تجویز می کند. در برگشت به خانه و درست در حالی که بارقه بهبود در سپتیموس ظاهر شده است او از ترس انتقال به آسایشگاه روانی و در حالیکه لوکرتزیا آماده است که از او در مقابل این اقدام حمایت کند، خود را از پنجره به بیرون پرتاب می کند.

اگر دقت کرده باشید در خلاصه داستانی که آوردم هیچ ارتباطی بین داستانهای کلاریسا و سپتیموس وجود ندارد. ارتباط ماجراهای این دو در چند صفحه مانده به آخر داستان درصحنه ای ایجاد می شود که همسر دکتر بردشاو در توجیه تاخیر حضور در مهمانی می گوید: «درست وقتی داشتیم راه می افتادیم، شوهرم را پای تلفن خواستند، قضیه بسیار غم انگیزی بود. مردی جوان( سر ویلیام داشت همین را به آقای دلوی می گفت) خودش را کشته بود. در ارتش خدمت کرده بود.» ۲۶۰ 

 کلاریسا پس از شنیدن خبر خودکشی بیمارِ دکتر برد شاو، ناراحت از این که مرگ وسط مهمانی او سرک کشیده است؛ صحنه خودکشی را مجسم می کند و پس از آن تاملات کلاریسا ـ ویرجینیا وولف در مورد زندگی و خودکشی می آید: «آنها به زندگی خود ادامه می دادند( بایستی بر می گشت؛ اتاقها هنوز پر از جمعیت بود؛ مردم هنوز داشتند می آمدند). آنها... پیر می شدند. چیزی آنجا بود که اهمیت داشت؛ چیزی پیچیده در وراجی ها، مثله شده، محو شده در زندگی خود او، که می گذاشت هر روز در تباهی ها، دروغ ها، وراجی ها فرو افتند. مرد همین را حفظ کرده بود. مرگ نافرمانی بود. مرگ تلاشی برای ارتباط بود؛ آدم ها که احساس می کردند رسیدن به مرکز، به شکلی اسرار آمیز از چنگشان می گریخت، محال است؛ نزدیکی مایه دوری می شد؛ شور و جذبه رنگ می باخت، آدم تنها بود. وصال در مرگ بود.»

در داستان نویسی مدرن که در آن نویسنده چندان مقید به رعایت سه وحدت ارسطوییِ زمان و مکان و موضوع؛ و وحدت چهارمی که برخی آن را لازم شمرده اند؛ یعنی وحدت لحن نیست؛ چه چیز اتحاد اجزا داستان را در کلیتی منسجم که انتظار آن را داریم حفظ می کند؟ کدام پیوند جادویی است که آن همه پراکنده گویی هنری فیلدینگ در تام جونز، یا دنی دیدرو در ژاک قضا و قدری را به هم مرتبط می کند؟ چه چیز به خواننده کمک می کند که راه خود را در آن همه پاساژ تو در تو که فیلدینگ و دیدرو در ساختار تام جونز و ژاک قضا و قدری ایجاد کرده اند، گم نکند؟ آیا ما آثار فیلدینگ و دیدرو و لارنس استرن را به دلیل قرن هجدهمی بودن آنها با تسامح بیشتری می خوانیم تا خانم دلوی را که متعلق به نیمه اول قرن بیستم است؟

شاید دارید با خودتان فکر می کنید ربط این سئوالها به موضوع چیست؟ خواهم گفت!

خانم دلوی ـ چنان که من آن را یافتم ـ یک داستان نیست؛ دو داستان مجزا با دو شخصیت اصلی است؛ کلاریسا دلوی و سپتیموس وارن اسمیت؛ و بند و بستی که ویرجینیا ولف برای مرتبط کردن این دو داستان به کار برده بقدر کافی قوی نیست تا بتواند از جمع آنها، یک داستان بسازد.

ویرجینیا وولف در پیشگفتاری که در سال ۱۹۲۸ ـ سه سال پس از انتشار در انگلستان ـ بر چاپ اول خانم دلوی در آمریکا نوشته می گوید: «پس در باب خانم دلوی می توان در این لحظه چند خرده ریز را عیان کرد که چندان یا هیچ اهمیتی ندارند؛ از قبیل این که  در تحریر اول، سپتیموس، که قرار است بعدا همزاد او[خانم دلوی] باشد، اصلا وجود خارجی نداشت، اول قرار بود خانم دلوی خود را بکشد، یا شاید در پایان مهمانی اش بمیرد. این خرده ریزها به خواننده عرضه می شوند به این امید که مثل هر خرده ریز دیگری شاید روزی به درد بخورند.»۱۴

نمی توان حدس زد آیا ویرجینیا وولف ـ در فاصله زمانی چاپ اول و چاپ ۱۹۲۸ ، خود دریافته که حضور سپتیموس در داستان نیازمند توضیح است یا پرسش خوانندگان او را به این صرافت انداخته است؛ هرچه هست توضیح او در این مورد به هیچ عنوان خرده ریز یا بی اهمیت نیست.

مری م. پاولووسکی در پیشگفتار جانانه ای که بر خانم دالوی نوشته ـ و مترجم آن را پس از داستان آورده است ـ می گوید: « وقتی وولف برای نوشتن مقدمه اش بر چاپ مادرن لایبرری[ همان چاپ اول در آمریکا] به کارش در خانم دلوی می نگرد، اذعان می کند که واقعا می خواسته که سپتیموس همزاد کلاریسا باشد؛ در واقع هم او به جای کلاریسا می میرد. با این همه، این ارتباط روان شناختی هر قدر هم که احتمالا مهم بوده، سپتیموس اسمیت هرگز قرار نبوده به مهمانی کلاریسا دلوی دعوت شود. این موقعیت اجتماعی[متفاوت سپتیموس نسبت به کلاریسا] سبب می شود که سپتیموس محملی مهم برای انتقاد وولف از نظام اجتماعی بشود ضمن اینکه در عین حال به او اجازه می دهد تا جنون را از درون بکاود.»۳۸۲

حضور سپتیموس در داستان دو کارکرد اصلی داشته است؛ نخست آن که او بلاگردان کلاریسا و مانع از خودکشی او شده، و دوم آن که علاوه بر آنچه پاوولفسکی گفته، به ویرجینیا وولف این امکان را داده است تا در بخشی نسبتا طولانی، نظرات پزشکان در مورد اختلالات روانی و روشهای معالجه مرسوم بیماران روانی را که پیشتر خود آنها را تجربه کرده بود، به تندی مورد انتقاد قرار دهد. گفته پاوولفسکی در مورد دلایل و پیامد های حضور سپتیموس در داستان، به قدر کافی روشنگر هست، اما به کیفیت حضور سپتیموس در داستان که مسئله من است نمی پردازد.

ویرجینیا وولف توصیف جالبی از نحوه مرتبط نمودن اشخاص در داستان خود دارد که برای بیان منظور من خیلی مناسب است. او می گوید: « غارهای زیبایی پشت شخصیت هایم حفر می کنم: به گمانم همین دقیقا آنچه را می خواهم وصف می کند؛ انسانیت، شوخ طبعی، عمق. قضیه این است که غارها به هم متصل شوند و هرکدام در لحظه حال به روشنایی روز بیایند.» »۴۱۰

در خانم دلوی آن غاری که او به زیبایی پشت سر سپتیموس وارن اسمیت حفر نموده به غارهای دیگری که همگی به کلاریسا دلوی می رسند راه ندارد. غار او در داستان تا به آخر بن بست باقی می ماند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: خانم دلوی، ویرجینیا وولف، ترجمه ی فرزانه طاهری، انتشارات نیلوفر.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد