مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

اروپایی ها


پیش از این در یادداشتم در باره ی دیزی میلر گفتم که تفاوت های فرهنگی و رفتاری آمریکا های ساده و معصوم با اروپایی های پیچیده، درون مایه ی تعداد زیادی از آثار داستانی  هنری جیمز است. او برای نشان دادن این تفاوت ها، دراکثر داستان هایش، از جمله تصویر یک زن ، سفیران، و دیزی میلر، آمریکایی های مسافر یا مهاجر را در محیط اروپا به تصویر کشیده است، اما استثنائأ در اروپایی ها که پیش از آن سه داستان دیگر نوشته شده، عکس این کار انجام داده و دو اروپایی را به آمریکای اواخر قرن نوزده آورده است.

اروپایی های داستان، خواهر و برادرند و به گونه ای انتخاب شده اند که نماینده ی کل اروپا باشند و نه کشوری خاص. محل تولد پدر این دو سیسیل بوده است. پسر، فلیکس، در فرانسه بدنیا آمده و خواهرش یوجینیا، متولد وین است. یوجینا متأهل است و همسر یک شاهزاده ی آلمانی است.  

خواهر و برادر که اولی آدمی بسیار باهوش، سختگیر و متوقع و دومی فردی دم غنیمتی و خوشدل است، به آمریکا آمده اند تا بخت خود را در این قاره بیازمایند. یوجینیا که ازدواجش مورد تأیید خانواده ی همسرش نیست، عنوان بارونس دارد و در شرف طلاق است و فلیکس نقاش آماتور است. این دو به بستون وارد شده اند و قصد پیوستن به دایی شان را دارند که آدمی جاسنگین، ثروتمند و در عین حال ساده زیست است. فلیکس که به عنوان پیش قراول به تنهایی به خانه ی دایی شان می رود، پس از بازگشت آقای ونتورث را برای خواهرش این گونه توصیف می کند: « پیرمرد خیلی محترمی است؛ او شبیه کسی است که دارد به شهادت می رسد؛ البته نه از طریق سوختن بلکه از طریق منجمد شدن.»50

دایی مزبور،  دو دختر به اسامی شارلوت و گرترود و یک پسر به اسم کلیفورد دارد که هر سه مجردند. گرترود که به نسبت خواهر و برادرش نقش بیشتری در داستان بازی می کند دختر کوچک تر است. او شخصیتی جسور و خیال پرداز دارد و بلافاصله مجذوب اروپایی ها می شود. خواهر بزرگتر، شارلوت، که می شود گفت همان است که از زنِ مجردِ جوانِ آمریکایی اواخر قرن نوزده انتظار می رود، با اروپایی ها مهربان است و در عین حال نگران تأثیرشان به خصوص بر اخلاق و رفتار گرترود است. کلیفورد جوانی بسیار خام و ساده دل است که در زمان داستان به دلیل افراط در نوشیدن الکل برای مدت شش ماه از دانشگاه اخراج شده است. او در مواجهه با اروپایی ها خجالتی و کناره گیر است.

داستان علاوه بر شش نفری که عنوان شد، سه شخصیت محوری دیگر هم دارد؛ عموزاده های آقای ونتورث، آقای اکتونِ ثروتمند، دنیا دیده و متشخص و خواهر زیبارویش لیزی، و کشیش دوست خانوادگی ونتورث ها، آقای براند عصا قورت داده و بسیار مبادی آداب.

 پیش از ورود اروپایی ها به  زندگی خانواده ی ونتورث، قرار بوده ـ یا شاید بهتر است گفته شود این گونه انتظار می رفته ـ که کلیفورد با دختر عموی پدرش، لیزی، و گرترود با آقای براند ازدواج کنند.

ورود اروپایی ها به خانه ی آقای ونتورث با عث بر هم خوردن معادلات موجود بین آمریکایی های داستان می شود و ماجراهایی جالب و خواندنی را رقم می زند که آخرین شان سه ازدواج است.

ای. ام. فورستر، که این روزها از او زیاد نقل قول می کنم می گوید:« من نمی دانم اگر زناشویی و مرگ نمی بود رمان نویس معمولی چگونه داستان را تمام می کرد.» و می افزاید:« این امر تا آنجا که می توان فهمید یک نقص درونی و ذاتی رمان هاست[که] در پایان به سستی می گرایند.»

به رغم آن که هنری جیمز حتی در زمان نوشتن اروپایی ها که از نخستین آثار اوست هم نویسنده ای معمولی نیست و اثبات نموده که بناست برجسته ترین نویسنده ی آمریکایی روزگار خود باشد، با این وجود ازدواج هایی که اروپایی ها را به شکلی شاد و فرح انگیز به پایان می رساند، عمده ترین نقطه ی ضعف این داستان است که از طرحی خوب، ریتمی مناسب و روایتی بسیار جذاب و پرکشش برخوردار است.

داستان های هنری جیمز نکات تأمل برانگیز و آموزشی زیادی دارند که یکی از آنها میزانسن های به دقت فکر شده و بسیار خوب طراحی شده است. اروپایی ها نیزاز این ویژگی بی بهره نیست. برای مثال در صحنه ی ملاقات فلیکس با دختر دایی اش گرترود، که در فصل دوم اتفاق می افتد، دختر دایی که چنان که گفته شد آدمی خیال پرداز است، پس از سر باز زدن از رفتن به کلیسا ، تنها در خانه ـ که به رسم آمریکایی آن روزگار درش بسته نیست ـ مشغول خواندن داستان عشق شاهزاده قمرالزمان و شاهزاده خانم بدوره از مجموعه ی هزار و یک شب است. او  پس از یک ربع ساعت مطالعه سرش را بلند می کند و ناگهان می بیند شاهزاده ی قصه ( که همان فلیکس است) در برابرش ایستاده است.

 پایان بندی فصل دوم هم مثال خوبی برای  پایان بندی دقیق و حساب شده ی فصل های یک داستان(و نه کل داستان) است. در صحنه ی پایانی این فصل گرترود در معرفی فلیکس به اعضای خانواده، دستپاچه می شود و او را به اشتباه شاهزاده ی سیلبرشتات ـ شرنکشتاین معرفی می کند که عنوان شوهر یوجینیاست. فلیکس شلیک خنده را سر می دهد، اعضای خانواده از پس آقای براند در چهارچوب در ظاهر می شوند و ماجرای آشنا شدن فلیکس با آمریکایی ها به پایان می رسد.

اروپایی ها توسط فرشته ی داوران و عباس خلیلی به فارسی ترجمه شده و نشر مرکز آن را به چاپ رسانده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد