مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

آفتاب پرست ها


آفتاب پرست ها نخستین رمان ترجمه شده به فارسی از نویسنده ی معاصر پرتغالی تبار آنگولایی، ژوزه ادوآردو آگوآلوسا است.

مکان داستان آنگولا، زمان آن سالهای پس از استقلال آن کشور از پرتغال و راوی شگفت انگیز و منحصر به فرد آن مارمولکی است به اسم یولالیو که گویی در زندگی پیشین خود درکالبد خورخه لوئیس بورخس زیسته است.

 شخصیت اصلی آفتاب پرست ها که راوی زاده و پرورده ی خانه ی اوست، مردی زال و میان سال است که خود و شغل عجیبش را بر روی کارت ویزیتش این گونه تعریف کرده است: «فلیکس ونتورا. برای فرزندانتان گذشته ای بهتر را تضمین کنید.»

مشتری های فلیکس« مردان کسب و کار، وزرا، مالکان زمین، قاچاق چیان الماس، ژنرال ها؛ به عبارت دیگر کسانی اند که آتیه شان تضمین شده است، اما چیزی که آنها ندارند گذشته ای خوب است، اصل و نسبی برجسته و مدارک تحصیلی. خلاصه نامی که نجابت و فرهنگ را بنماید.» و کاری که فلیکس می کند این است که در قبال دستمزدی مکفی با جور کردن عکس های اجدادی قدیمی و شجرنامه ای معتبر گذشته ی تازه ای به آنها می فروشد.

در اوایل داستان مردی خارجی به ونتورا مراجعه می کند و از او می خواهد هویتی جدید برایش جعل کند. ونتورا که مرزی روشن بین شغل خود و جعل هویت قائل است، ابتدا سفارش مرد را نمی پذیرد اما دستمزد کلان پیشنهادی باعث می شود تا در تصمیمش تجدید نظر کند.

ونتورا که آدمی کمال گرا است در انجام سفارش جدید تنها به جعل اسناد هویتی بسنده نمی کند بلکه ایل و تباری کامل و مستند برای مرد  دست و پا می کند و این کار را چنان حرفه ای انجام می دهد که مرد علاوه بر حل شدن در هویت جدید خود، در صدد بر می آید تا به هر طریق ممکن مادر مذکور در اسناد هویتی جدیدش را بیابد.

آفتاب پرست ها داستانی خلاقانه، جذاب و پرماجرا با ساختاری ظاهراً پراکنده، امّا نهایتاً منسجم است که نشان از ذوق و استعداد بالای قصه گویی خالقش دارد.

کتاب ترجمه ی مهدی غبرایی است و توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است. 

نظرات 3 + ارسال نظر
سحر 1399/03/05 ساعت 20:25

آگوآلوسا نویسندۀ بینظیری است ... پارسال کتابی ازش خواندم به اسم "فرضیۀ کلی فراموشی" که مبهوتم کرد ... دربارۀ روزهای به استقلال رسیدن کلمبیا. تصمیم گرفتم ترجمه اش کنم حتی با این که زبانش انگلیسی نبود، اما خوب شد متوجه شدم آقای غبرایی آن را هم زیر چاپ دارد. آن را هم از ته دل توصیه میکنم. این صداهای معاصر آفریقا بعضی هاشان خیلی معرکه اند! جسور، واقع بین و بااستعداد!

من با همین یک کار که به لطف شما خواندم طرفدارش شدم. توصیه تان را با کمال میل عمل خواهم کرد.

داود صباغ 1399/03/08 ساعت 21:32

با درودفراوان.
مسخ شدن "بورخس"به مارمولک!عجب سرنوشتی!قبلا بورخس دررمان نام گل سرخ اومبرتو اکو درنقش کتابداری کور ونیمه دیوانه وقاتل زنجیره ای درقرون وسطا ظاهر شده بود.این بارامابه مقام مارمولک تنزل کرده.شده مثل پیشرفتهای بنده!البته برای بورخسی که آن همه بلاسر شکسپیروسروانتس آورد،چنین چیزی بعیدنبود.

سلام و درود
نویسنده قصد شوخی با بورخس را داشته ولی این کار را باظرافت انجام داده تا خیلی توی چشم نخورد. علت را هم خود او در مصاحبه ی ضمیمه کتاب گفته.هرچه هست داستان هوشمندانه و جذابی است که بعید است از خواندنش پشیمان شوید.

میله بدون پرچم 1399/03/10 ساعت 15:54

سلام بر مداد گرامی
یاد آن مقاله بارت افتادم که در مورد تهی شدگی ادبیات بود و ادبیات تهی شدگی... وقتی چنین خلاقیتهایی را می‌بینیم دلمان قرص می‌شود

سلام و درود
من هم فکر می کنم اصلا جای نگرانی نیست.
در حال خواندن فرشته ی ظلمت ساباتو هستم. او در جای جای این کتاب به تفصیل دست به نظریه پردازی ادبی می زند. در یکی از این موارد چیزی به این مضمون می گوید که هرگاه ادبیات رو به افول می گذارد دمی مسیحایی آن را از مرگ می رهاند. او از همینگوی و سلین به عنوان مثال هایی از شوالیه هایی یاد می کند که همین دم مسیحایی آنان را برانگیخت تا ادبیات را نجات دهند.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد