مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

مسترو دون جزوالدو


مسترو دون جزوالدو از آثار شاخص نویسنده ی سرشناس ایتالیایی جیووانی ورگاست که از بنیان گذاران اصلی مکتب ادبی وریسم است. وریسم که آن را حدفاصل بین رئالیسم و ناتورالیسم می دانند و از آن با عناوینی مثل واقع گرایی محض یا حقیقت گرایی یاد می کنند در واقع نوعی ناتورالیسم فردی و اجتماعی توأم است.

مسترو دون جزوالدو به لحاظ فردی داستان مردی به همین نام از خانواده ای از نظر اقتصادی و اجتماعی دون پایه است که با سعی و تلاش  فراوان صاحب مال و منال قابل توجهی می شود، و از نظر اجتماعی ماجرای طبقه ی رو به زوال نجبا و اشراف ایتالیایی است که به تدریج  و گویی تحت جبری اجتماعی جای خود را به سرمایه داران نوکیسه می دهند.

تلاقی دو طبقه ی نوکیسه و اشرافی در داستان در ازدواج دون جزاولدو با بیانکا اتفاق می افتد. بیانکا متعلق به طبقه ی نجیب زادگانی است که قوس نزول خود را تا به انتها پیموده اند و گذران زندگی ایشان از رهگذر صدقه ی اعضایی از خانواده ی بزرگتر تامین می شود که هنوز دستشان به دهانشان می رسد.

بیانکا دو برادر دارد؛ یکی بیمار و محتضر و دیگری نیمه دیوانه که عمرش را به سامان دهی اسناد و مدارکی می گذراند که باور دارد می تواند ثروت و عزت اجدادی را به ایشان باز گرداند. وضعیت جسمی ضعیف بیانکا و برادران او انتخابی آشکار ناتورالیستی است که در عین حال نماد زوال خانواده است.

مسترو دون جزوالدو داستانی پر تحرک و پر شخصیت است که به خاطر سپردن اسامی یکایک اشخاص آن در حین خواندن کاری دشوار است. افتتاحیه ی داستان صحنه ی شلوغ و پر سر و صدای آتش سوزی است که در پس زمینه ی آن صدای پارس سگ ها و ناقوس کلیسا ها و صومعه ها به گوش می رسد و در پیش زمینه هر کس به سویی می دود تا کاری کند و در آن بین دون جزوالدو نگران سرایت آتش به املاک خویش است. 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: مسترو دون جزوالدو، جییوانی ورگا، ترجمه ی هما رامشگ، انتشارات معیار علم.

نظرات 3 + ارسال نظر

متشکرم از باب معرفی کتاب و همینطور متن ثقیلی که مینگارید. و لزوما باید چندین بار و بدور از دغدغه ها خوانده شود.

و برداشت خودم آنکه شروع داستان در محیط شلوغ به همراه توصیفاتی که نگاشتید شاید نیاز به تحلیل لایه دوم دارد که گاها صدای آموزه های مذهبی در ذهن مدام فراخوانی میشوند و تکرار مکرر آنها به اندازه پارس سگها دلهره اور و مشمئزکننده است.
مثلا در باور مذهبی فرهنگی ما میگویند مال حلالش نمیچسبد چه به حرام و یا باداورده را باد میبرد و یا هیچ وقتی مالی جمع نمیشود مگر حقی ضایع شده باشد.
و مجموعه اش میشود جهنمی که فرد طماع هیزم بیشتری برای خودسوزی و نابودی اش جمع میکند.
البته انسانهایی که در حالت سقوط و نزول قرار میگیرند دو دسته اند. اول نوکیسه هایی که به سرعت یک شبه ره صدساله رفتن و ترفند مال جمع کرده اند بدون آنکه از کف کار و میادین خاکی و زحمتکشی مال و منالی بهم زده باشند. دسته ۲ خانزاده هایی که در رفاه بزرگ شده و نمیدانند پدر یا پدرانشان با طی چه مشقاتی خشت خشت کاخ یا خانه اربابی روی هم گذاشته اند و البته در معیت کشاورزان و تماس مستقیم با رنجهای سرد و گرم روزگار، آنها را راهبری کرده و مزد مدیریتشان شده میراثی که برای نسلهای بعد گذاشته اند.

داستان در نوع خودش جالب است و البته دلیل برخی ازدواجهای امروزی همین است که پسر یک نوکیسه با دختر نجیب زاده به پست هم میخورند.

تشکر از لطف و توجه جنابعالی
در مورد ثقیل بودن متن از دوستان دیگری هم شنیده ام اما راستش این است که چون نمی دانم چه چیزباعثش می شود راه حلی برایش ندارم. اگر شما بتوانید کمکی کنید ممنون خواهم شد.
شخصیت اصلی این داستان فرزند پدری نوکیسه نیست، خودش نوکیسه است. البته ثروتش را با تلاش و زحمت و به یاری بخت مساعد به دست آورده است.
ازدواج جزوالدو برایش آثار مالی ندارد چرا که خانواده ی همسرش از او فقیرترند او با این ازدواج می خواهد در سلسله مراتب اجتماعی ترقی کند، یا به قول معروف سری در میان سرها درآورد.

راه حلی برای تغییر ندارم. چرا که پشت عبارات و‌ کلمات سبک ویژه ای از نوشتار وجود دارد که اگر بخواهد تغییر کند مزه اش از بین میرود.
البته این وظیفه خواننده است که در صورت نیاز برای درک مطالب تلاشش را مضاعف کند.
واقعیت اینکه چکیده نویسی، بریده نویسی، درج پاره ای از صفحات هیچکدام جای خود کتاب را نمی گیرند. و ورود به حرفه داستانخوانی و درک لایه ها و تجزیه تحلیل وقایع، در کنار مهارت نوعی عشقورزی میخواهد.

ممنون
یادم است در جوانی یکی از دوستان به شوخی و جدی می گفت صورتجلسات کاری که می نویسم (که این کار زیاد هم به عهده ام قرار می گرفت) شبیه منشآت قائم مقام است. احتمالاً همان ویژگی به یادداشت هایم در اینجا هم سرایت کرده است.

میله بدون پرچم 1403/07/29 ساعت 07:48

سلام بر مداد گرامی
ممنون از معرفی این داستان قرن نوزدهمی
احساس ثقیل بودن متن امری نسبی است و وقتی کاملا از بین می رود که دیگر چیزی ننویسیم

سلام و درود فراوان
ممنون از لطف و توجه شما.
در مورد سخت نویسی چند بار دیگر هم شنیده ام. راستش این است که خودم چنین احساسی ندارم و مهم تر از آن نمی دانم چطور می توانم آسان تر بنویسم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد