زن چپ دست داستان بلند تأمل برانگیزی است از پتر هانتکه.
شخصیت اصلی داستان زن متاهل جوانی دارای یک فرزند پسر است. همسرِ زن، مدیر شرکتی است که به جهت بازاریابی به سفر می رود. در شروع داستان بناست مرد از سفر فنلاند به کشورش، اتریش باز گردد. زن به پیشواز مرد می رود و آنها تصمیم می گیرند شب را در یک هتل بگذرانند. روز بعد در حالی که مرد از زندگی مشترکشان راضی است، زن بی مقدمه می گوید به او الهام شده که مرد تنهایش خواهد گذاشت و بنابر این از او می خواهد که تنهایش بگذارد. مرد بدون آن که چندان مقاومتی از خود نشان دهد پیشنهاد را می پذیرد و خانه را ترک می کند.
در واقع درون مایه ی اصلی زن چپ دست تنهایی و بیگانگی است. تفاوتی نمی کند که نسبت افراد با یکدیگر چیست. زن و شوهر، مادر و فرزند، معلم و شاگرد، رئیس و مرئوس و حتی عاشق و معشوق. آنها در هر حال تنها هستند و تنهایی شان از نوعی است که گویی هرکس پیرامون خود دیواری دارد و ارتباطش با دیگران حد اکثر در حد همجواری است. آنها نه همدیگر را می فهمند و نه تلاشی می کنند تا بفهمند. در شروع داستان پسر انشایش را با موضوع «چطور می تونم زندگی زیباتری مجسم کنم» را برای مادرش می خواند. پسر آرزو دارد در جزیره ای زندگی کند، از دوستانش چهار نفر بیشتر باقی نمانند و آدم ها و چیزهای ناشناس ناپدید شوند. اشخاص داستان حتی وقتی تنها نیستند دچار ترس از تنهایی اند و برای غلبه بر این ترس به استقبال آن می روند. تنها زن(ماریان) نیست که با در نظر گرفتن احتمال تنها شدن در آینده تصمیم می گیرد از هم اکنون تنها شود. رئیس سابق او نیز چنین کرده است. او که روابط خوبی با معشوقه ی زیبای جوان تر از خودش داشته از آنجایی که احتمال داده معشوقه ی مذکور روزی او را ترک کند تا به مرد جوان تری بپیوندد او را با خشونت از خود رانده است.
زن چپ دست داستان جذابی مینیمال با روایتی سرد و خنثی و پایانی تأثیرگذار و نمایش نامه ای است که می تواند شروع خوبی برای آشنایی با پیتر هانتکه و دنیای خاص داستانی او باشد. این داستان نسخه ای سینمایی باهمین نام به کارگردانی خود نویسنده و تهیه کنندگی ویم وندرس دارد که در جشنواره ی کن 1978 به نمایش در آمده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشخصات کتاب: زن چپ دست، پیتر هانتکه، ترجمه ی فرخ معینی، انتشارات فرهنگ جاوید.
سلام
یک زمانی چقدر دنبال ترس دروازه بان از ضربه پنالتی گشتم... یادش به خیر آن دوران... الان یک گوگل میکنی و هر آنچه بخواهی را در صد جا مییابی
اینطور که از نوشته شما مشخص است اینجا هم شخصیت اصلی از تدریجی دچار تنهایی شدن بیزار است و ناگهان دچار تنهایی شدن را انتخاب میکند. در پنالتی هم موضوع مرگ است و همین تدریجی و ناگهانی دچار شدن.
سلام و درود بسیار
من هم یادم آمد مدتها دنبال آن کتاب گشتم و نهایتا فراموشش کردم. از هانتکه تا به حال دو داستان خوانده ام . یک کار را هم به دلیل کیفیت پایین ترجمه همان اوایل کار رها کردم.
انتخاب تنهایی ناگهانی به جای تنها شدن تدریجی تعبیر خوبی است و مصداق ضرب المثل مرگ یکبار و شیون یک بار است.