خفگی دیوانه بازی داستانی دیگری است از خالق باشگاه مشت زنی، چاک پالانیک.
شخصیت اصلی و راوی داستان مرد جوان ناهنجاری است به اسم ویکتور مانچینی. ویکتور مادری در یک مرکز نگهداری سالمندان دارد و دو راه کسب درآمد برای تامین زندگی خود و هزینه ی نگهداری از مادرش.
دومین منبع در آمد او بازی کردن نقش در یک شهر توریستی مستعمراتی است که در آن شیوه ی زندگی قرن هجدهم آمریکا را بازسازی می کنند و همانجاست که با یکی از اشخاص دوست داشتنی داستان، دنی آشنا می شویم؛ مردی که خود پالانیک در موردش گفته تنها شخصیت داستان هایش است که واقعاً او را دوست دارد.
ویکتور و دنی هر دو دچار اعتیاد اخلاقی و در حال گذراندن مرحله ی چهارم از برنامه ی ترک اعتیادی دوازده مرحله ای اند. در این مرحله فرد بیمار باید فهرستی از همه ی گند و کثافت کاری های زندگی خود تهیه کند تا همه ی گذشته ای را که قصد ترکش را دارد یک جا پیش چشم خود داشته باشد. خفگی در واقع فهرست زندگی پر از انحراف و حقه بازی ویکتور است و اسم آن به منبع درآمد اول او مربوط است.
ویکتور مادری دارد از خودش عجیب تر و برای تکمیل شدن فهرست عجایب داستان نباید دکتر پیج مارشال را در مرکز نگهداری مادر ویکتور از قلم انداخت.
راوی در شروع داستان به خواننده هشدار می دهد که بهتر است از خیر خواندن داستان بگذرد چرا که «این داستان در باره ی فرد شجاع ، مهربان و فداکار نیست. اصلاً همچو آدمی وجود ندارد که بعد ها عاشقش بشوید.»
خفگی داستانی غیر خطی است که مرتباً بین زمان حال و کودکی ویکتور رفت و آمد می کند. در کودکی ویکتور به دلیل وضعیت خاص مادرش تحت قیمومیت خانواده های مختلف زندگی می کند و گه گاه توسط مادرش که برای خود فیلسوفی بدبین و مصمم برای تغییر جهان است ربوده می شود تا چند روزی را باهم بگذرانند.
خفگی اثری تعمداً چندش آور و پر از اسامی امراض و اصطلاحات پزشکی است. در شروع داستان از عکسی مستهجن و مضحک یاد می شود که قرینه اش را در پایان داستان میابیم. نظر ویکتور در مورد آن عکس کذایی این است که آدم اگر بتواند خود را در بدترین و مضحک ترین وضعیت به نمایش بگذارد دیگر چیزی برای خجالت کشیدن باقی نمی ماند.
داستان 49 فصل دارد که اکثراً شروعی گیج و گنگ دارند و به تدریج کشف رمز می شوند. کتاب ترجمه ی رضا اسکندری آذر است و توسط نشر هیرمند به چاپ رسیده است.
سلام بر مداد گرامی
مطلب را که خواندم به نظرم رسید شاید با توجه به محتوا و موضوع, احتمالاً مترجم و ناشر چالش قابل توجهی را بابت قضیه ممیزی از سر گذرانده باشند اما احتمالاً سبک داستان و غیرخطی بودن آن و فضای گیج و گنگی که به آن اشاره کردید مقداری از آن چالش را حل کرده باشد.
سلام و درود بسیار
داستان صحنه های شنیع و چندش آور کم ندارد. شاید کثرت آنها اساسا ممیز را بی خیال کرده تا تغییری در متن بدهد. اگر هم چیزی حذف شده باشد از نوعی نیست که توجه را جلب کند و کمبودش حس شود. البته سبک روایت هم می توانسته در بی خیالی یادشه موثر بوده باشد.
با درود فراوان.متاسفانه محتوای کتاب قابل ترجمه به زبان فارسی نیست و بحث قدیمی سانسور،کتاب را در ترجمه از ریخت انداخته است.قهرمان کتاب معتاد جنسی است که همه جا معتاد به مواد مخدر!ترجمه شده که همین امر داستان را از مسیر اصلی خارج می کند.سانسور باقی موارد هم نور علی نور است.این که آیا چنین ترجمه هایی برای ادبیات فارسی مفیداست یا نه،جای بحث دارد.من که موافق سانسور نیستم.یاد ذبیح الله منصوری هم بخیر که پاراگرافی از کتاب را در زبان اصلی می خواند و در ترجمه به جای یک پاراگراف،چندین صفحه ترجمه می نوشت.یا نویسندگانی که رمانشان را به نام کتاب آگاتاکریستی چاپ می کردند.آگاتا کریستی بارها به ایران سفر کرده بود.میگویند که درسفر آخر بود که کتابی را پیش خانم کریستی می برند تا امضا کند، پرسید کدام کتابش است؟ اسم را گفتند، نشناخت. داستان را برایش تعریف کردند. خوب گوش داد و گفت: «اینکه می گویید داستان پلیسی خوبی است، اما مال من نیست!»
خلاصه بحث ترجمه در زیان فارسی بلبشوئی است برای خود.
سلام و درود بسیار
در نسخه ی من اعتیاد راوی و دوستانش از نوع اخلاقی ذکر شده و جنسی بودنش معلوم است. برای مثال در صفحه 20: « همه ی آن منحرفان چشم چران دیدزن. همه ی نیفومنیاها. پیرمردهای مهربان کودک نواز. آن هایی که توی توالت های عمومی به دنبال طعمه می گردند. آنهایی که عاشق آزار رهگذرها هستند. همهی ی این لولو خورخوره های منحرف، همان زنانی که مادرتان دراره شان بهتان هشدار داده، همه ی آن قصه های ترسناک هشدار دهنده. همه اینجا جمعیم، زنده و ناخوش.»
البته بعید نیست که بعضی جزئیات صحنه ها حذف شده باشند.