مزاح بی پایان رمانی عظیم و اعجاب انگیز در هر دو مقیاس میکروسکپی و مایکروسکپی است از نویسنده ی سرشناس و محبوب آمریکایی، دیوید فاستر والاس.
درختواره ی داستان (در ترجمه ی فارسی) شامل یک بدنه ی هزارو چهارصد صفحه ای و سیصد و هشتاد و هشت پی نوشت و اصلاحیه! در بیش از صد صفحه است که بعضاً خود زیرنویس هایی دارند که آنها نیز بخشی از اثرند.
داستان مرتباً بین صحنه ها، اشخاص و زمان های مختلف پرش می کند و یافتن ارتباط بین ماجراها و جایگاه آنها در طرح کلی آن ـ اگر اساساً بتوان گفت طرحی وجود دارد ـ کاری دشوار است.
زمان داستان شامل دو بخش است. بخش اول، سالهای دهه ی هشتاد و نود میلادی که دوران پیشاحمایتی خوانده می شود و بخش دوم که نه سال از دوران حمایتی و به تعبیر خود داستان« سال های دوره ی حمایتیِ در آمدزای سازمان ملی آمریکای شمالی» است. امتیاز اسم گذاری سال های اخیر به مؤسسات تجاری فروخته شده و اسامی پیدا کرده اند مثل: « بستنی چوبی دوو»، « ظرف شویی بی صدای می تگ»، « مادر بوردِ ـ نمایش کارتریج ـ رزولوشن مانند ـ سیستم های ـ تله پیوتری ـ اینفرناترون/ اینترلیس ارتقا یافته برای خانه ها، موبایل یا اداره های یوشیتو 2007»... و« لباس زیر بهداشتی بزرگسالان دیپند» که بیشتر رخدادها در آن می گذرد. داستان در آخرین سال حمایتی(گلد) شروع می شود و سپس یک سره فلاش بک آشفته ای است به گذشته.
مکان داستان ایالات متحده ی آمریکاست که در دوره ی پساحمایتی به اتفاق کانادا و مکزیک در سازمان ملی! آمریکای شمالی ادغام شده اند.
مزاح بی شامل چند خط روایی اصلی درهم تنیده ی است که متفقاً توسط دانای کل، چند راوی شخصیت و چند راوی اول شخص روایت می شود. خطوط یادشده به وسیله ی فیلمی به یکدیگر اتصال میابند که اسمش را به داستان داده است.
فیلم مزاح بی پایان که همزمان گروههای جدایی طلب اهل کبک کانادا و دستگاه های امنیتی آمریکا در پی آنند ساخته ی جیمز ایندکاندزا است. جیمز فیلمساز و مؤسس مدرسه ی تنیس انفیلد است که از مکان های اصلی داستان است. جیمز ملقب به «خود خودش» و« لک لک غمگین» پدر خانواده ی ایندکانزا است. او معتاد به الکل بوده و با قراردادن سرش درون دستگاه مایکروویو خودکشی کرده است. مادر خانواده، آوریل، ملقب به « مامان اینا» متولد کانادا و بسیار قد بلند است. او زنی وسواسی است که در مناسبات با فرزندانش دائماً در تلاش است تا سلطه جو و مداخله گر به نظر نرسد. جیمز و آوریل سه پسر دارند به اسامی اُرین، ماریو و هَل که به نظر می رسد بر اساس الگوی برادران کارامازوف ساخته شده اند که در چند جای داستان از آن یاد می شود. ارین مثل دیمیتری کارامازوف فرزندی یاغی است. او سالهاست که از خانواده جدا شده و تنها گاه به گاه تلفنی با هل در تماس است. ارین مثل هل تنیسور بوده اما اتفاقاً به فوتبالیست موفقی تبدیل شده است. برادر دوم ماریو است که می تواند معادل ایوان کارامازوف تلقی شود. او پسری ساده دل و خوشخو با ناهنجاری عمده ی جسمی و مشکلات ذهنی است. ماریو به کمک دستگاهی که پدرش ساخته و بازاویه ی چهل و پنج درجه راه می رود و از دم و دستگاه فیلم برداری که به او متصل شده جدا نمی شود. کوچکترین برادر، هل، معادل کوچکترینِ برادران کارامازوف، آلیوشاست. هل که عمده ترین شخصیت داستان است پسری است حساس و بسیار باهوش. او بخش های زیادی از لغت نامه ی آکسفورد را حفظ است و (مثل خود نویسنده) تنیسوری موفق است. هل مناسبات دوستان و حمایتگرانه ای با ماریو دارد که هم اتاق اوست. وظیفه ی تعویض پوشک ماریو تا سالیان متمادی به عهده ی هل و پدرش بوده و مادر خانواده هرگز در این کار مشارکت نداشته است. هل (باز هم مثل خود والاس) تنباکو می جود و مثل تعداد زیادی از دوستانش ماری جوانا می کشد.
بچه ها دایی ناتنی دارند به اسم چارلز تیویس که پس از مرگ جیمز به اتفاق خواهرش مدیریت مدرسه ی تنیس را به عهده گرفته که محل زندگی خانواده ی ایندکانزا هم هست.
خط روایی عمده ی دیگر مربوط به سازمان جدایی طلبان کبکِ کانادا است. اعضای این سازمان افراد ویلچر نشینی از میان پسران معدنچیان هستند که در دوره ی کودکی و نوجوانی در مسابقه ی تعیین شجاع ترین فرد که بر روی ریل راه آهن برگزار می شده پای خود را از دست داده اند. آنها گروهی مخوف اند که برای مبارزه با آمریکا در پی یافتن فیلم مزاح بی پایان اند. یکی از دلایل نفرت آنها از آمریکا اجبار کانادا توسط آمریکا به پذیرش سرزمینی در مرز دو کشور به اسم تقعر بزرگ است که محل دفن زباله های سمی و بسیار خطرناک آمریکا است. سازمان یاد شده پس از توسل به روش هایی نه چندان کارآمد در مبارزه با آمریکا از جمله قراردادن آیینه های سیار در بزرگ راههای آن کشور که موجب می شده رانندگان در آخرین لحظات برای اجتناب از برخورد با خودروی روبرویی از جاده منحرف و به این ترتیب کشته شوند، اطلاع پیدا کرده که فیلم مزاح بی پایان چنان سرگرم کننده است که بیننده نمی تواند جز تماشای آن به هیچ کار دیگری، حتی ضروری ترین کارهای روزمره مثل خواب و خوراک خود برسد و چندان به تماشای آن ادامه می دهد که جان خود را در اثر گرسنگی از دست می دهد. کبکی های جدایی طلب می خواهند پس از به دست آوردن فیلم آن را تکثیر و به عنوان سلاحی مؤثر علیه آمریکا به کار گیرند.
سومین خط روایی عمده مربوط به کمپ ترک اعتیادی است که در پای تپه ای قرار دارد که مدرسه ی تنیس انفیلد در بالای آن واقع شده است. عمده ترین شخصیت این خط دان گیتلی است. گیتلی مرد جوان بسیار تنومند با کله ای بسیار بزرگ و مربع شکل است. گیتلی به دلیل سوابق خوب خود سمتی مثل مدیر داخلی کمپ را به دست آورده و در همانجا با زن جوان روبنده پوشی آشنا می شود که با ارین و سپس جیمز ایندکاندزا رابطه داشته و در فیلم شوخی بی نهایت به ایفای نقش پرداخته است.
مزاح بی پایان رمانی دایرة المعارفی با صدها شخصیت و ماجرا و موضوعات متعدد و متنوعی است که اعتیاد، لذت، خانواده، مرگ، رقابت جویی، محیط زیست، ازخود بیگانگی و رسانه برخی از آنهاست. زبان داستان زبانی خاص با ابداعاتی مثل نوشتن صداها(صدای خوردن نوشابه) یا ساختن صفت مثل «حالِ دارم ـ یه چیزی ـ می خورم ـ که ـ خدا ـ رو ـ شکر ـ یه چیز ـ دیگه ـ دارم ـ بشوره ـ ببره پیدا کردم» و علامت گذاری های مخصوص به خود است. مجموع این عوامل در کنار شکل خاص روایی، این اثر بی نظیر را به قول پیشگفتارنویس کتاب، دیو اگرز، تبدیل به چیزی مثل سفینه ای فضایی کرده «که هیچ عنصر آشنا، پرچ[پیچ؟] و مهره، نقطه ی ورودی، یا هیچ راهی ندارد که از هم سوایش کنید. خیلی براق است و هیچ ترکی رویش به چشم نمی خورد. اگر بتوانید یک جوری بکوبیدش و تکه تکه اش کنید، شک نکنید هیچ راهی ندارید دوباره سرهمش کنید.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشخصات کتاب: مزاح بی پایان، دیوید فاستر والاس، ترجمه ی معین فرخی، نشر برج.
سلام بر مداد گرامی
هرچند میدانم خود کتاب میتواند به نسبت از این معرفی گیجکنندهتر و البته اگر جذب کند میتواند سادهتر باشد.
گیج شدم
سلام و درودفراوان
گیج شدن اتفاقی کاملا قابل انتظار در مواجهه با این داستان شگفت انگیز است. خود نویسنده هم در مصاحبه ای گفته قبول دارد که سر در آوردن از داستانش کار ساده ای نیست.
اگر بخواهم تمثیل کوهنوردی را که قبلا هم استفاده کرده ام در مورد مزاح بی پایان به کار ببرم باید بگویم خواندنش مثل صعود به قله ای ناشناخته از مسیری ناشناخته در تاریکی شب است.
سلام
این که دیدم مزاح بیپایان را خوانده و دربارهاش نوشتید سر ذوقم آورد و امیدوار شدم قبل از خواندنش که به این زودیها نخواهد بود و گمانم هنوز منتظر خوابیدن سر و صداهای اطرافش بمانم اینجا کلید یا چراغ قوهای چیزی پیدا کنم ولی گویا چنین چیزی در کار نیست. والاس کارش فقط بسم اله اگر حریف مایی گفتن است.
سلام و درود
خود والاس ضمن اعتراف به دشواری اثرش گفته کلید های آن در چند صد پی نوشت ضمیمه داستان است. این حرف تا حدودی درست است؛ فقط تا حدودی.
یکی از چیزهای جالب این داستان این است که به رغم حجم زیاد و سخت خوان بودن از همان چاپ اول فروش خوبی در آمریکا داشته است.
در مجموع مزاح بی پایان تجربه ای استثنایی است که قطعاً به زحمتش می ارزد.