مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

استادان بزرگ


استادان بزرگ در میان آثار همگی انتقادی توماس برنهارد، چه از نظر دامنه و چه از لحاظ شدت، انتقادی ترین و کوبنده ترین آنهاست.

مدت زمان روایت دو تا سه ساعت و مکان آن موزه ی تاریخ هنر وین است که از معتبر ترین موزه های مشابه در جهان است. راوی داستان مرد موسیقی شناسی به اسم آچباخر و شخصیت اصلی آن منتقد موسیقی به اسم ریگر است. چنان که در اغلب آثار برنهارد شاهدیم شخصیت سومی هم در داستان حضور دارد؛ او نگهبان موزه ایرسیگلر است.

ریگر بیش از سی سال است که یک روز درمیان از صبح تا حوالی ظهر به موزه می آید و بر روی نیمکتی مقابل تابلوی نه چندان مشهوری از تینتورتو به اسم مرد ریش سفید می نشیند. ریگر و آچباخر روز قبل از زمان روایت یکدیگر را در موزه ملاقات کرده اند و ریگر از راوی درخواست کرده تا فردا هم به آنجا بیاید تا موضوعی را با وی در میان بگذارد.

آچباخر زودتر از زمان مقرر به موزه می رسد وریگر را نشسته بر روی نیمکت همیشگی می بیند اما چون هنوز وقت تعیین شده برای ملاقات نرسیده در گوشه ای به تماشای ریگر می نشیند و چیزی بیش از هشتاد درصد کتاب به مرور دانسته هایش از زندگی و عقاید او می پردازد.

جالب ترین عقیده ی ریگر این است که تقریباً همه ی اندیشمندان و هنرمندان آدم هایی مهمل اند و تقریباً تمام آثار هنری و فکری موجود در جهان چیزهایی ناکامل اند. ریگر به علاوه مثل شخصیت های اصلی دیگر داستانهای برنهارد حاکمیت کشورش اتریش را مجموعه ای فاسد و تبهکار و فرهنگ اتریشی ها را بسیار پست و عقب مانده می داند. 

مهمترین اتفاق زندگی ریگر بعد از حضور یک روز در میان در موزه، فوت همسرش در اثر سانحه ی زمین خوردن است که در آن هم مثل هر چیز دیگر کل حکومت و جامعه و نظام پزشکی اتریش مقصرند. ریگر همسرش را نخستین بار روی همان نیمکت مقابل تابلوی تینتورتو ملاقات کرده است.

در یادداشت های قبلی اشاره ای به تکرار فراوان در نثر برنهارد داشته ام. در استادان بزرگ که از آخرین آثار اوست این ویژگی به کمال رسیده است. نثر برنهارد از این نظر شبیه شمشیر است که با تکرار ضربات مشابه و یکنواخت بر روی آهن گداخته ساخته می شود و با هر ضربه شکل دقیق تر و استحکام بیشتری پیدا می کند.

جان کلام ریگر که پس از صد و هشتاد صفحه چکش کاری آشکار می شود این است که تقریباً هیچ شاهکار هنری در تمام اجزا و عناصر آن کامل و بهترین نیست. به تعبیر خود او هر یک از استادان بزرگ« تنها بعضی از جزئیات نقاشی هایشان را با نبوغ حقیقی کشیدند، هیچ کدام از آنها یک نقاشی صد ـ در ـ صدی از نبوغشان نداشته اند ... یا چانه را نمی توانستند درست بکشند، یا زانو را و یا پلک ها را ... حتی فقط یک تابلو در موزه ی تاریخ هنر پیدا نمی کنی که در آن دستی با نبوغ، یا حتی با تبحری فوق العاده کشیده شده باشد.»

البته در این بین تابلوی تینتورتو تا حدودی استثناست و این را ریگر پس از بالغ بر سی سال مشاهده و مطالعه ی آن دریافته است. از دیگر عقاید ریگر این است که اذهان تربیت یافته اگر به اندازه ی کافی در بزرگترین و برجسته ترین آثار هنری دقیق شوند نقص یا نقائص آن را درخواهند یافت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: استادان بزرگ، تومارس برنهارد، ترجمه ی عبداله جمنی، انتشارات نوای مکتوب.

نظرات 5 + ارسال نظر

درود

منتقد بودن عیب است علی الخصوص اگر انتقاد از خودت داشته باشی. بروایت بهتر چندان کامل نشده ای که بتوانی معایبت را برطرف کنی. شاید اگر در باورهای پیشینیان ما عیب جویی مورد مذمت قرار نمی‌گرفت و عیب پوشی فضیلت نمیشد امروز من نوعی اینقدر نادانسته/ناشنیده/نادیده/ناگفته با خودم حمل نمینمودم.

از خودم میپرسم اولین انسان هنرمند کی پایش را روی کره خاکی گذاشت؟ شاید تصاویری از شکار گاومیشهای وحشی یا رقص برگرد آتش که بر دیوار غارهای سنگی با بدوی ترین ابزار نقاشی شده باشد مرا به این باور برساند که درست است همینجا آغاز هنر و انتقال تجربه است. اما نه شاید تاریخ هنر ثبت نگاره ها به عقبترها هم برسد. اصلا شاید خالق نقوش انسان باهوش نبوده. شاید حیوانات ماقبل انسان بهتر می‌توانستند ترسیمه را به نسل مابعدشان منتقل کنند. تصور کنید جهانی را که گیاهان می‌دانند توسط علفخواران خورده می‌شوند و علفخوارانی که می‌دانند توسط گوشتخواران یا انسانها شکار می‌شوند. و با عنایت به تجربه نیاکانشان از دست دشمنان می گریزند چون تصور تکرار صحنه مرگ پدرانشان رنج آور و دردناک می‌شود.

سپاس از معرفی کتاب

سلام و درود فراوان
ارتباط بین عیب جویی و انتقاد جالب است. مطلب شما من را به صرافت انداخت که احتمالاً استفاده از کلمات نقد و انتقاد در زبان فارسی چندان قدمتی نداشته باشد. به برهان قاطع که مربوط به قرن 11 قمری است رجوع کردم و دیدم در آن انتقاد وجود ندارد و نقد هم در ترکیباتی مثل نقد جان و نقد گیران( به معنی رشوه بگیران) استفاده شده است که معنی مورد نظر ما نیست.
اگر عیب جویی را معادل انتقاد فرض کنیم صحیح است که در فرهنگ ما کاری مذموم است و آن تبعاتی را که یاد کرده اید دارد.
در مورد هنر این که چیست؟ آغازش کجاست؟ و در پاسخ به کدام نیاز پدید آمده بحث و گفتگو زیاد است. در یکی از دسته بندی ها آن را ذیل مقوله فرهنگ قرار می دهتد که گرچه برخی تمایزات آن را از بین می برد اما گفتگو در موردش را آسانتر می کند.
مطلب آخرتان در مورد گیاهانی که می دانند توسط گیاه خواران خورده می شوند مستندی را یادم آورد که در آن گفته می شد بعضی از گونه های گیاهان وقتی مورد هجوم حیوانات قرار می گیرند از طریق انتشار موادی در فضا موضوع را به اطلاع هم نوعانشان می رسانند.
سپاس از لطف شما.

میله بدون پرچم 1403/06/10 ساعت 18:21

سلام بر مداد گرامی
به نظر می‌رسد برنهارد جایگاه ویژه‌ای نزد شما پیدا کرده است
و من هنوز هیچ

سلام و درود بسیار
همینطور است. هفته ی پیش هم برادرزاده ی ویتگنشتاین را از او خواندم که باید در باره اش بنویسم.
احتمالا" اولین کار را که از او بخوانید مثل من گرفتارش خواهید شد.

درود بر استاد گرامی
فرمودید به صرافت افتادید تا ریشه کلمه را در بیاورید.
کاش بر شاخه های کج معوج وجودم، برگهای زرد محتاجم و ریشه های گندیده ام شفقتی می نمودید و عیوبی که دل را از جا میکند، پا را بزیر میشکند، کمر را به تعظیم و تسلیم وامیدارد، سر را بر زمین سجده فرو می برد و اشکهایم را جاری میسازد...
بلندم کنید که نمیدانم رخوتهای وجودم تا کی میخواهند مرا در گل و لای بازدارنده بچرخانند. کاش رسم سیال بودن و خاکی شدنم مرا به نیست شدن برساند.
"یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید"
قلم زدن در برابر شما جسارت است و بر ناپختگی ام ببخشایید.
در گذر ایام یاد دوران دبیرستان و راهنمایی بخیر. حداقل در ۳ درس ادبیات فارسی، زبان انگلیسی، عربی هرچه اساتید فن بیان و ریشه شناسان کلمات راجع به نثر و نظم میگفتند یا راجع به فعل و قافیه یا راجع به گرامر و قواعد. چه با نگاه بدردبخور نبودن و چه با نفرت از آنها را نمره میگرفتم. امروز دلم میخواهد بروم و دستانشان را ببوسم. دستانی که یحتمل در زیر خاک است یا در حالتی زار و نزار چین و چروکهایشان با هیچ معادله یا نامعادله ای قابل تحلیل نیست...
برای ۴ درس ریاضی، فیزیک، تاریخ و هنر عاشقانه و حریصانه مطالب را می بلعیدم چه معلمش مرا جمعه به مکتب می آورد یا با تنبیهاتش مرا آزرده خاطر میکرد اما زمان که میگذرد حل پازل زیستنم و چرایی وجودم سخت و دشوار می نماید. و نمیتوانم با دستانم تصویری بیافرینم که "صم بکم عمی" بودنم را در آیینه بشکند و می ترسم از لمس خورشید...
کاش درصور زندگانی مجدد به تناسخی تاریخی در پیکره درخت چنار آنقدر ستبر و بزرگ گردم که هر صدسال یکبار خود خویشتنم را از درون بسوزانم. یا ابر تاریک ستبری گردم که در جریان خوددرگیری صاعقه اش نیل را بشکافد و خورشید را نمایان سازد...
استاد قلم زدن در وادی شما و قدم زدن در خانه اتان هر چند که مجازآباد است جسارت میخواهد. بر من ببخشایید مرحوم پدرم دبیر، ادیب، شاعر و عاشق گاو، گوسفند، دوستدار کاشت گیاهان و برداشت محصولات درختان بود. خواب و خوراک را بر خود حرام میکرد و اول و آخر عمرش را میان همین جماعت زبان بسته چهارپا میگذراند و درختانی که بذرشان را میکاشت و از سایه اشان حظی نمیبرد و همواره از آدمیان دوپا گریزان بود...
کاش میدانستم راه گریز به بیابانهایی که قدرت بلعیدنم را دارند کجاست؟ و میخواستم با آباد نمودن همان کویری که بادهایش کر و کورم میکند آزادگی و زندگی را برای خود به ارمغان آورم...
"معشوقه به دیدار خط و خال
دشوار نمی نمود بر هیبت آن زال
گر بوسه طلب نمی نمایی
بگذار مرا بزیر و کن تو پامال"
از درک مطلب و فهم زبان مادریم عاجزم.

سلام و درود فراوان
یاد پدر گرامی تان به خیر.
جمله ای از ویکتور هوگو یادم است که می گوید هرکس زندگی در آزادی را می خواهد هر روز که از خواب برمی خیزد باید برای هر دو تلاش کند.
به نظرم متر و معیار زندگی تلاش و تکاپو است . به قول سعدی «به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل».

الهام 1403/06/13 ساعت 13:44 https://yanaar.blogsky.com/

سلام
کلماتی که برای وصف اثر استفاده کرده‌اید مثل انتقادی بودن و دامنه و شدت آن طوری است که می‌خواهم همین امروز کتاب را پیدا کنم و بخوانم. به ذهنم آمد بین مضمون کتاب و معلم نادان ژاک رانسیر هم نسبتی برقرار است. پیداکردن این جور ربط های وثیق هم که لذت کمی نیست. انگار با دوربین روی دست داری زاویه دید عوض می‌کنی و بیشتر و بهتر می‌فهمی.

سلام و درود
به نظرم برنهارد از نویسندگانی است که نباید هیچ کدام از داستان هایش را نخوانده گذاشت. استادان بزرگ هم البته جای خودش را دارد و به ویژه علاقه مندان به هنر از آن لذت مضاعف خواهند برد.
خوشحال خواهم شد بعد از خواندن داستان نظرتان را به خصوص در شباهت احتمالی با رانسیر بدانم.

باکونین 1403/09/12 ساعت 15:06

سلام
چقدر عالی که استادان رو هم خوندید و راجع به اون نوشتید.
از برنهارد یخبندان هم با ترجمه‌ی بسیار خوب خانم آرمند بصورت مستقیم از زبان مبدأ ترجمه شده، همینطور دو نمایشنامه مهم از برنهارد توسط نشر رایبد به چاپ رسیده.
یک کتاب هم چند مدت دیگه از برنهارد چاپ میشه.

سلام و درود
ممنون از خبر انتشار دیگر کارهای برنهارد. نباید هیچ کدام از کارهای او را از دست داد. برادرزاده ویتگنشتاین را هم خوانده ام که یادداشت اش را به زودی منتشر خواهم کرد.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد