مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

مسند عقاب


« باید برای رئیس جمهور سابق شدن دغدغه ی بیشتری داشته باشید تا رئیس جمهور شدن. زیرا هراس انگیز است که پس از دوره ی شما مشکلی باقی خواهد ماند به نام«دوره ی شما».»

«مسند عقاب چیزی نیست جز یک صندلی بی ارزش در ترن هوایی که آن را جمهوری مکزیک می نامیم.»


مسند عقاب رمان شاخص سیاسی و عاشقانه ای است از کارلوس فوئنتس.

در زمان داستان مکزیک رئیس جمهوری  خنثی و بی عملی دارد که در سال دوم مسئولیت خود است. موتور محرک داستان تلاش افراد و احزاب برای جانشینی رئیس جمهور مستقر است که چندی است در انظار عمومی ظاهر نشده است. مسند عقاب، صندلی ریاست جمهوری مکزیک است که نماد آن عقابی نشسته بر روی کاکتوسی است که ماری را به چنگ و منقار گرفته است. ریاست جمهوری در مکزیک محدود به یک دوره ی شش ساله است و هیچ راهکاری برای حضور در دوره ی دوم وجود ندارد مگر تغییر قانون اساسی که طبعاً کار ساده ای نیست.

فضای داستان فضایی ابتکاری و شبه آخر الزمانی است که در آن همه ی امکانات ارتباطی متکی به سیستم های ماهواره ای و اینترنت غیر قابل دسترس است. علت این امر مخالفت آمریکا با پاره ای سیاست های خارجی مکزیک است. آمریکاییها به بهانه ی اشکال فنی سیستمهای یاد شده را از دسترس مکزیک خارج کرده اند.

عدم دسترسی به تلفن، فکس و ایمیل باعث شده تا اشخاص داستان که عمدتاً از وزرا، فرماندهان نظامی و سیاستمداران فعال یا در سایه اند برای تماس با یکدیگر به وسایل قدیمی مثل نامه نگاری و ضبط کاست روی بیاورند که محتوای مجموعه ی آنها داستان را شکل داده است. در واقع با اندکی تسامح ( مربوط به بخش های نوار کاست و بخش پایانی) می شود مسند عقاب را رمانی نامه نگارانه دانست.

زمان داستان آینده ای نزدیک است که کاملا به زمان حال شباهت دارد. در شروع داستان زنی متنفذ از اشخاص محوری به نام ماریا دل روساریو  گالوان در حال اغوا و  آموزش توام مردی جوان به اسم نیکولاس والدیویا برای ورود به سیاست پر از دسیسه وفریب و آلوده به انواع فساد مکزیک است. هدف نهایی زن به قدرت رساندن یکی از وزرا به عنوان جانشین رئیس جمهور کنونی است. او از آن وزیر مرد فرزند عقب مانده ای دارد که داستان با جریان ذهنی او خاتمه میابد.

مسند عقاب که آن را تالی داستانی شهریار ماکیاولی  می دانند اثری پر تحرک، چند لایه و پر از غافل گیری است که هرچه پیشتر می رود لایه های پنهان بیشتری از گذشته اشخاص محوری و مناسبات پیچیده سیاسی مکزیک را آشکار می کند. کتاب ترجمه ی مهدی سرایی است و نشر افق آن را به چاپ رسانده است.


نبرد

 

نبرد نام  رمانی تاریخی  است از کارلوس فوئنتس.

درون مایه ی اصلی یا موتور محرک داستان، عشق توأم با عذاب وجدان و پس زمینه ی تاریخی آن مبارزات استقلال طلبانه ی آمریکای لاتین در برابر استعمار اسپانیا در فاصله ی سالهای 1810 تا 1822 است.

شخصیت اصلی داستان بالتاسار یوستوس، جوانی استقلال طلب، انقلابی و پیرو اندیشه های روسو است. بالتاسلار دو دوست صمیمی و هم رزم دارد. یکی از این دو که راوی داستان نیز هست پیرو اندیشه های دیگر چهره ی برجسته ی عصر روشنگری، دیدرو و دیگری پیرو ولتر است.

در شروع داستان بالتاسار تصمیم دارد فرزند تازه متولد شده ی فاحشه ای سیاه پوست را با فرزند رئیس دیوان عالی، مارکی دکابرا عوض کند. او مخفیانه به محل سکونت دکابرا می رود و در آنجا چشمش به همسر جوان و زیبای او اوفلیا سالامانکا می افتد و به او دل می بازد.

دلباختگی بالتاسار اما مانع از اجرای نقشه ی او نمی شود. او کودک را عوض می کند و همان شب اتفاقی هولناک رخ می دهد که بالتاسار خود را مقصر آن می شمارد.

در جریان تحولات بعدی، اوفلیا بوئنوس آیرس را ترک می کند و بالتاسار که نسبت به او احساس عشقی توام با عذاب وجدان دارد، با پذیرفتن ماً موریت هایی خطرناک، دن کیشوت وار پهنه ی وسیع آمریکای لاتین را به جستجوی اوفلیا در می نوردد.

نبرد به رغم وسعت و پراکندگی جغرافیایی و تاریخی آن رمانی کوتاه و جذاب با طرحی منسجم و فضاسازی هایی قوی و تأثیرگذار است که به خوبی از پس انجام وظیفه ای که برای نشان دادن چگونگی شکل گیری هویت مستقل آمریکای لاتین با همه ی پیچیدگی ها و تناقضات آن به عهده گرفته برآمده است.

مترجم کتاب عبداله کوثری است و نشر ماهی آن را به چاپ رسانده است.

کنستانسیا


 

مهر کن مرا با چشمانت

ببر به هر کجا که هستی

حفظ کن مرا با چشمانت

مرا ببر مثل تکه ای بازمانده از کاخ اندوه

مرا ببر مثل عروسکی

مثل خشتی از خانه

تا کودکانمان بازگشت را به یاد آرند.

                  «شعر محمود درویش از پیش درآمد کنستانسیا»

کنستانسیا اثر کارلوس فوئنتس داستان بلندِ پیچیده و اسرار آمیزی است با شروعی عجیب که در آن مردی به اسم پلوتنیکوف که بازیگر سابق تئاتر روس و ساکن آمریکا است در روز مرگش به سراغ همسایه اش که دکتر جراحی آمریکایی است می رود تا به او اطلاع دهد که پس از سال ها، او ( یعنی جراح) نیز روز مرگش به سراغ وی خواهد رفت.

جراح که راوی داستان هم هست همسری اسپانیایی و اهل آندلس دارد که اسم کتاب برگرفته از نام اوست و این سه، اشخاص محوری داستان اند. داستان در زمان گذشته روایت می شود و مکان اصلی آن شهر ساوانا در آمریکاست. راوی بلافاصله پس از شروع و بعد از گریزی مختصر به وضعیت شهرسازی و تاریخ ساوانا، از سابقه ی ملاقات هایش با پلوتنیکوف می گوید. ملاقات های پراکنده ای در کنار کیوسک دستگاه عکاسی خود کار، در گورستان و چند مکان دیگر که در هر کدام بحث و گفتگوی مختصری بین راوی و پلوتنیکوف در می گیرد و پلوتنکوف سخنان نغز و تأمل بر انگیزی به زبان می آورد.

در فصل پنجم کتاب، که به رغم حجم کم نوزده فصل دارد، زمان داستان به تاریخی برمی گردد که پلوتنیکوف خبر مرگ خود را به راوی داده است. شب هنگام ناگهان همه ی چراغ های خانه ی پلوتنیکوف با هم روشن می شوند. راوی به همسرش می گوید انگار در خانه ی پلوتنیکوف خبری شده و کنستانسیا با نگاهی ترسناک پاسخ می دهد که خبر نه در خانه ی همسایه بلکه در خانه ی خود آنهاست. او دوان دوان به اتاق خودش می شتابد در آنجا در مقابل محراب خانگی خود زانو می زند و به زمین می افتد. در همین زمان چراغ های خانه ی پلوتنیکوف به یکباره خاموش می شوند. کنستانسیا که ظاهرأ بی هوش شده بود به هوش می آید، اما معلوم می شود که او از هوش نرفته بلکه برای لحظاتی از لحاظ پزشکی مرده است.

راوی و کنستانسیا در زمان داستان چهل سال است که با یکدیگر زندگی می کنند. آنان در اسپانیا با هم آشنا شده اند و ازدواج کرده اند. ماجرای مردن و زنده شدن کنستانسیا و احتمال ارتباط آن با مرگ پلوتنیکوف، حال و هوای داستان را تغییر می دهد و راوی را به صرافت تحقیق در گذ شته ی همسرش می اندازد. او به اسپانیا سفر می کند و در آن جا با کنستانسیایی آشنا می شود که چند سال پیش از ازدواج آن دو، به اتفاق مردی به اسم پلوتنیکوف و فرزند خردسالشان، در اثر یک سوء تفاهم در جنگ داخلی اسپانیا کشته شده اند.

انتخاب شعر محمود درویش که موضوعش آوارگی است به عنوان پیش در آمد کنستانسیا بی مناسبت نیست. کنستانسیا را می شود گفت داستان مهاجرت اجباری و آوارگی است. فوئنتس در جایی از داستان از مردمان آواره و بی پناه تاریخ سخن می گوید؛ پلوتنیکوف یک آواره ی روس است و علاوه بر این ها در پایان غیر منتظره ی داستان راوی در بازگشت از جستجوی گذشته ی کنستانسیا، با مرد و زن و کودک آواره ای روبرو می شود که در زیرزمین خانه اش پناه گرفته اند. کنستانسیا را عبدالله کوثری از یک مجموعه داستان به طور جداگانه به فارسی ترجه کرده و نشر ماهی منتشر نموده است.                                        

گرینگوی پیر



کارلوس فوئنتس در گرینگوی پیر، سه عنصر انسانی را  در گونه ای واکنش شبیه به واکنش های شیمیایی در لوله آزمایش انقلاب ۱۹۱۳ مکزیک با یکدیگر آمیخته است.

 عنصر اول؛ گرینگوی پیر که روزنامه نگار و نویسنده ای آمریکایی است. او که سابقا دو پسر خود را ازدست داده، ـ یکی از اعتیاد به الکل و دیگری در اثر خود کشی ـ  در سن ۷۱ سالگی  از مرز جنوبی آمریکا گذشته و پا به مکزیک گذاشته است. به قول فوئنتس: « پیر مرد هم به این دلیل به مکزیک آمده بود که در مملکت خودش دیگر مرزی نمانده بود که از آن بگذرد.» او پس از گذشتن از مرز با خود می اندیشد: « مرزی هست که فقط شبانه دل گذشتن از آن را داریم. مرز تفاوتهای خودمان و دیگران، مرز نبردهامان با خودمان

دومین عنصر، توماس آرویو ژنرال جوان انقلابی است. تولد آرویو حاصل تجاوز ارباب زاده ای به مادر اوست که از رعایای ساکن در ملک اربابی بوده است. او اکنون ، با موج  انقلاب در مقام فرمانده گروهی پابرهنه انقلابی پا به همان ملک متعلق به اربابان سابق خود و مادرش گذاشته است .

عنصر سوم هریت وینسلو زنی آمریکایی است. پدر هریت برای جنگ به کوبا رفته و در آنجا ماندگار شده است. مادر هریت  با اطلاع از زنده بودن شوهر، وانمود کرده که او در جنگ کشته شده است تا از این طریق بتواند از دولت مستمری ماهانه دریافت کند. مادر و دختر برای عزیز از دست نرفته خود مقبره ای ساخته اند که تنها نام او را بر خود دارد . مقبره ای خالی !

هریت به عنوان معلم سرخانه، برای آموزش زبان انگلیسی به فرزاندان خانواده ارباب سابق آرویو، به همان ملک اربابی آمده است. او در واکنش بین آن دو عنصردیگر، به عنوان کاتالیزور عمل می کند و بنا بر خاصیت این نقش، در پایان واکنش تنها اوست که چیزی از دست نمی دهد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: گرینگوی پیر، کارلوس فوئنتس، ترجمه ی عبداله کوثری، نشر ماهی.