مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

در جستجوی سرزمین برفی

چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت/ ...


سرزمین برفی اثر نویسنده ی محبوبم یاسوناری کاواباتا، دو بار با دو ترجمه به فارسی منتشر شده است. بار نخست  در سال 1363 با ترجمه ی داریوش قهرمان پور در مجموعه ای شامل آوای کوهستان، هزار درنا و همین داستان که به کل نایاب است و بار دوم در سال 1400در مجلدی جداگانه با ترجمه ی مجتبی اشرفی که بهانه ی نوشتن این یادداشت است.

ماجرای من با این داستان، طولانی و قدیمی است. از سه داستان ترجمه ی قهرمان پور، در این سال ها هزار درنا و آوای کوهستان در مجلداتی جداگانه با ترجمه هایی دیگر منتشر شدند. امّا سرزمین برفی؟

برای داشتن و خواندن این داستان سال ها سراغ ترجمه ی قهرمان پور را از هر کتاب فروشی که گذرم می افتاد می گرفتم بدون این که نتیجه ای عایدم شود، تا این که دوست گرامی ام میله بدون پرچم، نشانی وب سایت کتابخانه های کشور را در یکی از پست هایش گذاشت. برای امتحان، ترجمه ی قهرمان پور را در سایت مربوطه جستجو کردم و دیدم دو نسخه از آن موجود است؛ یکی در کتاب خانه ای در شهرستانی دوردست(اگر اشتباه نکنم در استان فارس) و دیگری در کتابخانه ای در تهران و به فاصله ای کمتر از یک ربع ساعت رانندگی از منزلمان! قادر به توصیف احساسم از این کشف بسیار هیجان انگیز نیستم. اولین پنج شنبه ی بعد از کشفم، به سراغ آن کتاب خانه رفتم. کتاب خانه ای نسبتاً بزرگ و مرتب در منطقه ی مجیدیه. به مجرد ورود، نزد تنها مسئول حاضر در دفتر آنجا رفتم که خانم جوانی بود و مقصودم را گفتم. پرسید از کجا می دانم آنها کتاب را دارند. ماجرای وب سایت را گفتم. او پیش از جستجوی کتاب گفت شرط امانت گرفتن آن عضویت در کتابخانه است. با کمال میل پذیرفتم و خواهش کردم آن را برایم بیاورد. او با قدری شگفت زدگی از این که فردی با موهای خاکستری به دنبال یک کتاب داستان از آنجا سر در آورده، در کامپیوتر خود محل آن را جستجو کرد و در همان حال که به صفحه ی مانیتور نگاه می کرد اعلام کرد که متاسفانه کتاب مفقود شده است! حال و روزم دیدنی بود. پرسیدم پس چرا سایت مرکزی کتاب را موجود نشان می دهد. گفت کتاب به تازگی مفقود شده و موضوع را به اطلاع سازمان مرکزی رسانده اند اما روند حذف آن از موجودی کتابخانه  مدتی به طول می انجامد.

دست از پا درازتر به منزل برگشتم و از آن به بعد سماجتم برای پیدا کردن کتاب دو چندان شد. پی گیری هایم در این سال ها نتیجه ای نداشت تا چند شب پیش که به اتفاق همسرم، فرزندم و همسر او به عنوان تنوع برای صرف شام به خانه ی قدیمی باز سازی شده ای رفتیم که علاوه بر رستوران، شامل کتاب فروشی نسبتاً مفصلی هم هست. خوشبختانه میز خالی برای ما موجود نبود! و معلوم شد باید نیم ساعت تا سه ربع در انتظار بمانیم. از فرصت استفاده کردیم و رفتیم داخل کتاب فروشی. مطابق معمول در بدو ورود از یادداشت داخل موبایلم اسم چند کتاب را برای جستجو به مسئول مربوطه گفتم و رفتم داخل. چند دقیقه بعد مرد جوانی از کارکنان آنجا آمد سراغم و مؤدبانه پیشنهاد کرد در صورتی که به نظرم ایرادی نداشته باشد، عکسی از لیستم بگیرد و سر فرصت آنها را جستجو کند. لازم به ذکر نیست که آوای کوهستان یکی از کتابهای لیست بود.

حدود یک ربع بعد کارمند یادشده با سه کتاب در دست آمد و عذرخواهی کرد که تنها توانسته همانها را پیدا کند و توضیح داد که کتاب کاواباتا همان نیست که من می خواستم اما فکر کرده شاید بخواهم آن را ببینم.عنوان کتاب برایم تازگی داشت و از آنجایی که بنا ندارم کاری از کاواباتا را نخوانده بگذارم آن را خریدم. بعد از شام که به منزل برگشتیم کتاب هایمان را از کیسه در آوردیم تا نگاهی به آنها بیاندازیم. اسم کتاب کاواباتا قلمرو رؤیایی سپید بود. «قلمر و» و « سپید» مرا به صرافت سرزمین برفی انداخت. به صفحه ی شناسه ی کتاب رجوع کردم و دیدم عنوان آن در ترجمه ی انگلیسی«snow country» یا همان سرزمین برفی است. توصیف شادی ام از در دست داشتن کتابی که سال ها در جستجویش بودم برایم ممکن نیست. داستان را پس از پایان یافتن کتابی که در حال خواندنش بودم شروع کردم. مثل تجربیات قبلی ام با کاواباتا، مبهوتم کرد.