در اساطیر یونانی پاندورا نخستین زن است. اوست که از روی کنجکاوی درِ صندو قچه ای را که خدایان گشودن آن را ممنوع کرده بودند باز می کند و ناگهان ده هزار بدی از آن صندوق به پرواز در می آیند تا زندگی را بر نسل انسان ناگوار کنند و تنها امید در ته صندوق باقی می ماند تا تسلایی برای بشر باشد.
در پدرو پارامو، اثر خوان رولفو، مردی بنا بر وصیت مادر، در جستجوی ردی از پدر هرگز ندیده خود ـ پدرو پاراموـ راهی سفر می شود؛ پدری که زندگی او همانند محتویات صندوق پاندورا است.
مقصد این سفر جایی به نام کومالا است؛ دهکده ای متروک که ارواح ساکنان سابق در آن در گشت و گذارند و به تناسب آشفتگی های عالم ارواح داستان شیوه روایتی عجیب و پیچیده دارد که در آن راوی، زمان، موضوع و مکان متناوبا" تغییر می کنند.
پدرو پارامو از جمله آثاری است که خوشبختانه منابع فارسی در مورد آن زیاد است. در این نوشته ها ـ از جمله چند نقد خوب و حرفه ای ـ ساختار روایی داستان و موضوع آن نقد شده است. در بررسی و تفسیر موضوعی، عمدتا" تمرکز بر شخصیت پدرو پارامو به عنوان «شر مطلق» و عامل اصلی بد کاری و شرارت در کومالا است. اما در این داستان ـ و در زندگی پدرو پارامو ـ علاوه بر گناه و شرارت، چیزی از جنسی متفاوت هست که مورد توجه قرار نگرفته؛ چیزی که همچون امید ته صندوق پاندورا است و آن عشق پدرو پارامو است به سوسانا.
این عشق از دوران کودکی آن دوـ در اوایل داستان ـ آغاز می شود؛ آنجا که پدرو پاراموی نوجوان در خیال خود خطاب به دختر چنین می گوید: « سوسانا، من به تو فکر می کردم، روی تپه های سبز ، در فصل باد که بادبادک هوا می کردیم . صدای مردم آبادی را از پایین دست می شنیدیم، ما آن با لا بودیم، روی تپه،...» وتا پایان، (صفحه ماقبل آخر) و پس از مرگ سوسانای بیمار و نیمه مجنون تداوم می یابد. ـ مرگی که به علاوه آغاز گر زوال و مرگ دهکده کومالا است ـ آنجا ، پدرو پارامو ـ باز هم در خیال خود ـ در حال رازگویی با سوسانا است: « ... قرص ماه بالای سرم بود. نمی تونستم به تو نگاه کنم. مهتاب صورت تو می شست . من یه ریز به خیالی که تو بودی نگاه می کردم. نرم و درخشان زیر مهتاب... سوسانا سن خوان. »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشخصات کتاب: پدرو پارامو، خوان رولفو، ترجمه ی احمد گلشیری، انتشارات آفرینگان.