مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

عامه پسند


شاعر ونویسنده ی آمریکایی، یا چنان که مشهوراست، لس آنجلسی، چارلز بوکفسکی (۱۹۹۴ـ۱۹۲۰)، در عمرهفتاد و چهار ساله خود بارها با مرگ چهره به چهره شده است؛ در سی و پنج سالگی در اثر خونریزی حاد معده در شرف مرگ بوده است، در چهل و یک سالگی اقدام به خودکشی کرده است، در شصت و هشت سالگی گرفتار بیماری مرگبار سل شده است، در هفتاد و سه سالگی به سرطان خون مبتلا شده است، و نهایتا بر اثر ابتلا به بیماری ذات الریه به دنبال ضعف جسمانی ناشی از سرطان در گذشته است.

 در تعداد زیادی از اشعار بوکفسکی مرگ حضوری پررنگ دارد. او شعری دارد به اسم "مرگ سیگار برگ مرا می کشد"* که سروده ی اواخر عمر او است. در شروع شعر، بوکفسکی مست و پاتیل است؛ چنان که اغلب بود؛ ساعت از نیمه شب گذشته است؛ رادیو آهنگی از چایکوفسکی را پخش می کند، و مرگ در اتاق او قدم می زند. بوکفسکی زمانی که درسال ۱۹۶۹ پس از ۱۱ سال، کار در اداره پست را رها کرد تا نویسنده ای تمام وقت شود، به دوست و مترجم آلمانی آثارش نوشته بود: «دو راه داشتم، در اداره ی پست بمانم و دیوانه بشوم و یا نویسنده بشوم و گرسنگی بکشم. انتخاب من گرسنگی بود.» او در شعرش از آن روزها یاد می کند و از گرسنگی کشیدنش در راه هنر می گوید و اینکه تنها در پی "نوشتن کلمه" بوده است نه شهرت و ثروت. مرگ حوصله اش از رجزخوانی های بوکفسکی سر می رود؛ از کنار او می گذرد و تهدید می کند که به چنگش خواهد آورد. بوکفسکی در کمال خونسردی به مرگ می گوید باشد رفیق ولی اکنون لبی تر کنیم. او مرگ را می فریبد تا به قول خودش پنج دقیقه ی لعنتی بیشتر به دست آورد.

عامه پسند را بوکفسکی در هنگام ابتلا به سرطان خون و درهمان دقایق لعنتی ای نوشته که  در شعر خود گفته است. شخصیت اصلی و راوی داستان کارگاه خصوصی ای است به نام نیکی بلان، و یکی از اشخاص محوری داستان مرگ است. نیکی بلان چنان شباهتهای واضح و غیر قابل صرف نظری به بوکفسکی دارد که می توان گفت بدل پلیسی خود او است. اما مرگ، آشنای قدیمی بوکفسکی، او نه تنها چنان که معمول است مردی کریه و مهیب و داس به دست نیست، بلکه کاملاَ عکس آن است:

« گفتم: «بفرمایید بنشینید خانم.»

نشست و پاهایش را روی هم انداخت.

نزدیک بود چشم هایم از حدقه بپرند بیرون.

گفتم:«از دیدنتان خوشحالم خانم.»

«این جوری به من زل نزن، چیزی نیست که تا حالا ندیده باشی.»

«در این مورد اشتباه می کنید خانم. می شه  اسم تون رو بپرسم؟»

« بانوی مرگ» »۱۳

مرگ برای نیکی بلان که مدت هاست از بیکاری مگس می پراند، و چند ماهی است که نتوانسته اجاره ی دفترکار خود را بپردازد، سفارش جالبی دارد؛ دستگیری نویسنده فرانسوی مشهور مورد علاقه ی بوکفسکی، لویی فردینان سلین، که سالها پیش از زمان داستان در گذشته است.

با سفارش مرگ شانس به نیکی بلان روی خوش نشان می دهد. هنوز او سفارش اول را به انجام نرسانده سه سفارش دیگر هم دریافت می کند:

ـ پیدا کردن گنجشک قرمز.

ـ اثبات خیانت یک زن به شوهرش.

ـ کم کردن شر یک زن زیبای فضایی از سر مدیر یک موسسه کفن و دفن.

نیکی بلان چنان که گفتم شباهتهای زیادی به بوکفسکی دارد. بلان همچون بوکفسکی نوشنده ای حرفه ای است؛ همانند او معتاد به شرط بندی روی اسب است؛ همچون او چندین زندگی زناشویی ناموفق را پشت سر گذاشته و از همه جالب تر، در طول مدت چند هفته ای داستان، چنان که چندین بار در طول عمر بوکفسکی اتفاق افتاده، بارها در آخرین لحظات توسط بانوی مرگ از مرگ حتمی نجات می یابد.

 با توجه به شباهت های نیکی بلان به بوکفسکی و آگاهی او از ابتلایش به سرطان در زمان نوشتن عامه پسند ـ که آخرین اثری است که از او در زمان حیاتش منتشر شده ـ می شود گفت این کتاب، که برخی آن را بهترین رمان او می دانند، سوگ نامه ی خود نوشت نویسنده است؛ نویسنده ای صاحب سبک که در کارنامه ی شگفت انگیز خود بیش از هزار شعر، صدها داستان کوتاه و شش رمان دارد و با این وجود بر سنگ قبرش این جمله نقش بسته است: « تلاش نکنید.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این یادداشت در مجله ادبیات ما منتشر شده است. 

* منبع: http://absurdpain.com

 مشخصات کتاب: عامه پسند، اثر چارلز بوکفسکی، ترجمه ی پیمان خاکسار،چاپ نشر چشمه.

نظرات 1 + ارسال نظر
میله بدون پرچم 1400/10/29 ساعت 11:23

سلام بر مداد گرامی
مطلب را بعد از هشت سال خواندم چون همین دو سه روز قبل خودم در موردش نوشتم. مطلب خوبی بود و اطلاعات جالبی داشت. لینک این مطلب را زیر مطلبم گذاشتم.
کتاب خوبی بود. معمولاً با این سبک نثر و نوشتار می‌توان داستانهای کوتاه خوبی نوشت ولی رمان کار سختی است! مخصوصاً اینجا که پرونده‌های عجیب و غریبی باز می‌شود. هنگام خواندن با خودم فکر می‌کردم چطور می‌تواند داستان به سلامت و بدون نقص به پایان برسد (با عنایت به شخصیتهایی مثل بانوی مرگ و آن خانم فضایی و حتی سلین). ولی اعتراف می‌کنم کارش را به خوبی انجام داد. من ازش راضی بودم

سلام و درود
خودم هم یادداشت را دوباره خواندم و پاره ای تغییرات جزئی در آن دادم.
تا جایی که یادم است از میان داستان هایی که از بوکوفسکی خوانده ام این یکی را بیش از بقیه پسندیده ام.
پایان داستان را یادم نیست. یادداشتت را خواهم خواند .
ممنون از لطف و توجهت.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد