اسپانیایی ها مردمی صمیمی، خون گرم، و اهل گشت و گذارند. محل هتل ما در مادرید، در مرکز شهر، در یکی از خیابانهای اصلی و پر رفت و آمد به فاصله ی دویست، سیصد متری میدان معروف سُل(puerta del sol) است.
شنبه و یک شنبه هفته پیش این میدان یکی از مراکز اصلی تجمع و تظاهرات اعتراضی علیه بانک ها و دیگر مسببین وضعیت وخیم اقتصادی کنونی اسپانیا بود. مردم برای حضور در تظاهرات از نقاط مختلف کشور به مادرید آمده بودند و تعداد زیادی شب یکشنبه را در گروههای چند نفری در پارک ها و فضا های سبز اطراق کرده بودند.
شلوغی امشب اما از نوع دیگری بود. در شمال میدان، گروهی در حمایت از مردم سوریه جمع شده بودند و در دیگر نقاط مردم دسته دسته دور افراد و گروههای مشغول هنر نمایی حلقه زده بودند. در سمتی از میدان که مسیر ما بود، یک گروه ارکستر مکزیکی مشغول اجرای برنامه بود.
بعد از شنیدن دو قطعه موسیقی شاد و گوش نواز مکزیکی به سمت هتل در حرکت بودیم که به نظرم رسید نویسنده مشهور و مورد علاقه ام، ماریو بارگاس یوسا، از کنارم گذشت. دقت کردم و فهمیدم که اشتباه نکرده ام. همسرم را که به همراه دخترم دو سه قدمی عقب تر از من بود صدا کردم و با بردن اسم یوسا او را نشان دادم. آقای نویسنده که دست بر پشت کمر به همراه خانمی در حال قدم زدن بود، با شنیدن اسم خود ایستاد و متوجه من شد. بلافاصله به او ملحق شدم و به انگلیسی گفتم ایرانی هستم و تعدادی از رمان های شما را به فارسی خوانده ام. یوسا سری تکان داد و از ترجمه چند اثر از خود به فارسی اظهار اطلاع کرد و پرسید آیا شغل ام نویسندگی است؟ پاسخ منفی دادم، گفتم علاقه مند به ادبیاتم و از دیدارش ابراز خوشحالی کردم. او دست مرا فشرد، خداحافظی کرد و به خانم همراهش که چند قدمی دورتر منتظر ایستاده بود پیوست. در توضیحی که به آن خانم می داد کلمه ایرانی را شنیدم.
مرداد ۱۳۹۰