مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

کلیسای جامع


کلیسای جامع شامل نوزده داستان کوتاه از سه مجموعه ی "می شود لطفا ساکت باشی"، "وقتی از عشق حرف می زنیم، از چه حرف می زنیم" و "کلیسای جامع" اثر نویسنده سرشناس و صاحب سبک آمریکایی ریموند کارور به انتخاب مترجم آن، فرزانه طاهری است.

فرزانه طاهری برای شناخت بیشتر نویسنده، در ابتدای کتاب دو مقاله به قلم کارور و مصاحبه او با پاریس ریو یو را آورده است. مصا حبه با شناخت از کارور و آثار او و به صورتی حرفه ای انجام شده و حاوی نکات جالبی از جمله این پرسش اساسی از او است که « امیدوارید داستانهایتان چه تاثیری در آدمها بگذارد؟ آیا گمان می کنید نوشته هایتان کسی را عوض کند؟»

کارور در پاسخ می گوید هنر ـ حداقل در زمانه ما ـ نه قرار است و نه می تواند چیزی را تغییر دهد، و می افزاید: « شاید نوشتن داستان در باره انواع خاصی از آدمها که زندگی خاصی دارند این امکان را فراهم آورد که حوزه های خاصی از زندگی بهتر از آن چه پیشتر درک می شدند درک شوند... بخشی از [کارکرد] داستان خوب، آوردن اخبار جهانی به جهان دیگر است.»

کاری که کارور در داستانهایش انجام می دهد دقیقا همانی است که خود او گفته است؛ انتقال اخبار از جهانی که به واقع جهان خود اوست به جهان های دیگر. جهان داستانی کارور جهان آدمهای در مرز سقوط یا فرو افتاده است؛ جهان خانواده های ازهم پاشیده، آدمهای الکلی، بیکار شده ها و ... .

کارور از نویسندگان جریان ادبی رئالیسم عریان یا چرک است و سبک او به اقتضای وظیفه "انتقال اخبار"ی که برای نویسنده قائل است، گزارش گونه و عاری از هرگونه احساس است. کارور هرچه در نویسندگی پیشتر رفته، بیشتر آموخته که چگونه فاصله خود را با ماجرایی  که روایت می کند حفظ کند، و البته موجز تر و فشرده ترـ ونه لزوما کوتاه ترـ بنویسد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: کلیسای جامع، ریموند کارور، ترجمه ی فرزانه طاهری، انتشارات نیلوفر.

حرامیان


ویلیام فالکنر در نطق خود به هنگام دریافت جایزه نوبل گفته است تنها چیزی که ارزش نوشتن دارد و رنج و عرق ریزی روح نویسنده برازنده آن است، "دلِ در کارِ کشمکش باخود" است. حرامیان داستان کشمکش های دل ِپسر نوجوان یازده ساله ای به نام لوسیوس پریست است که در غیاب والدین خود و بدون اجازه آنها به همراه راننده پدر بزرگش، بون هاگنبگ راهی ممفیس می شود.
داستان با اسم بون هاگنبگ آغاز می شود و با اسم لوسیوس پریست هاگنبگ، که ترکیبی از اسامی لوسیوس پریست  و بون هاگنبگ است پایان میابد. راوی داستان لوسیوس در سنین پدر بزرگی است. او داستان را نه برای مای خواننده، بلکه برای نوه خود روایت می کند: «... راستش بون[هاگنبگ] ابواب جمعی تمام عیار ما نبود. یعنی فقط آدم ما نبود. یعنی فقط آدم ما، پریست ها، نبود. منظورم این است که فقط آدم مک کازلین ها و ادموندزها نبود، که ما پریست ها شاخه فرعی خاندان شان هستیم. بون سه تا صاحب اختیار داشت: از خودمان که بگذریم، که پدر بزرگ بود و پدر و پسرعمومان زاخاری ادموندز... بون آدم سر گرد دِ اسپاین و همینطور ژنرال کامپسون تا روزی که ژنرال زنده بود، به حساب می آمد. بون مثل یک شرکت سهامی بود، یک شرکت مادر، که در آن سه خاندان مک کازلین، د ِاسپاین و ژنرال کامپسون هر یک سهم مالکیت مساوی داشتند، فقط اینکه  سهم شرکا از بابت تقلیل مسئولیت گندکاری های بون معلوم نبود؛ بر این شراکت فقط یک قاعده حاکم بود، یعنی اینکه هر یک از سه خاندان که از بقیه به بلوایی که  بون به پا کرده بود، یاگندی که بالا آورده یا آنچه راست یا دروغ به گردنش انداخته بودند، نزدیک تر بود خودش را در گیر ماجرا می کرد تا شر را بخواباند. بون یک صندوق مشترک همیاری و تعاون خیریه مشترک بود که در این میان تمام تعاون شامل حال بون می شد و کل کار خیر سهم ما بود.»
ماجراهای داستان در روز شنبه ای شروع می شود که در آن بون به دفتر پدر لوسیوس هجوم می برد تا تپانچه او را بردارد ویکی از همکاران خود به اسم لودوس را که به او توهین کرده باتیر بزند. بون موفق نمی شود تپانچه پدر لوسیوس را بگیرد، و وقتی هم که تپانچه دیگری به دست می آورد، به جای زدن لودوس، دختربچه ای سیاه پوست را زخمی می کند و شیشه ویترین یک مغازه را می شکند. پدر لوسیوس برای آزادی بون و لودوس نفری صد دلار وثیقه می گذارد، و به علاوه خرج شیشه شکسته ویترین یک مغازه و معالجه دختر زخمی را هم می پردازد.
 روز دوشنبه همه چیز عادی  است و لودوس به سر کار خود برگشته است. روز جمعه همان هفته، آن یکی پدر بزرگ لوسیوس (پدر بزرگ مادری) در شهر دیگری فوت می کند و پدر بزرگ و پدر و مادر او با قطار عازم مراسم به خاک سپاری می شوند. با عزیمت  اعضای خانواده لوسیوس زمینه برای گند کاری بعدی بون فراهم می شود و این گند کاری تازه همان ماجرای داستان، یعنی برداشتن بدون اجازه ماشین پدر بزرگ لوسیوس و همراه کردن او و سفر به سوی ممفیس است. بون و لوسیوس در میانه های راه می فهمند که یک همراه ناخوانده دارند. این همراه، اعجوبه دورگه ای است به نام ند مک کازلین، یا چنان که او خود را معرفی می کند « ند ویلیام مک کازلین جفرسون می سی سی پی».
 حرامیان که آخرین و در عین حال ساده ترین رمان ویلیام فاکنر ـ و از نظر سادگی ساختار و روایت، نقطه مقابل شاهکار اوخشم و هیاهوـ است، نمونه کامل و آموزشی یک داستان پیکارسک است. فاکنر در این داستان بسیار جذاب و خوشخوان، به قول ویل دورانت، چنان که روش او است فقط داستان سرایی نکرده، بلکه همچون یک بافت شناس از زندگی مردمان کشورش نمونه برداری کرده و بدون تعصب اما با همدردی به آن نگریسته و مشاهدات خود را شجاعانه و صادقانه روی کاغذ آورده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشخصات کتاب: حرامیان،ویلیام فالکنر، ترجمه ی تورج یار احمدی،انتشارات نیلوفر.

بادی آرتیست


بادی آرتیست رمان کم حجم و تکنیکی است از نویسنده ی سرشناس آمریکایی،دان دلیلو.

راوی داستان ترکیبی است از راوی گزارشگر و دوم شخص مفرد. در واقع این طور به نظر می رسد که نویسنده برای اجتناب از تبدیل شدن راوی گزارشگر به دانای کل، هر کجا که نیاز به ذهن خوانی شخصیت اصلی بوده، زاویه دید را تغییر داده و از ضمیر دوم شخص استفاده کرده است. داستان از همین زاویه دید است که شروع می شود: « زمان انگار می گذرد. جهان با لحظه لحظه واشدنش حادث می شود و تو می ایستی تا نگاهی بیندازی به عنکبوت چسبیده به تارش.»

زاویه دید در پارگراف بعد به راوی گزارشگر که سهم عمده روایت را به عهده دارد تغییر می کند: « همین صبح آخری که در یک زمان اینجا بودند اتفاق افتاد، در آشپزخانه، و لخ لخ از کنار هم گذشتند تا چیزها را از قفسه ها و کشوها در بیاورند و ...»

بادی آرتیست شامل هفت فصل و دومیان فصل است. در میان فصل ها که شامل دو مقاله اند که پس از فصل اول و پیش از فصل آخر آمده اند، روایت به حال تعلیق در می آید و از جاهایی خارج از جریان داستان اطلاعاتی به خواننده داده می شود.

داستان به شکلی بسیار توصیفی و با ضرباهنگی بسیار کند، در موقعیتی که بی شباهت به نمایش در انتظار گود ی ساموئل بکت نیست شروع می شود. شخصیت اصلی داستان لارن و شوهر او ری در آشپزخانه در حال صبحانه خوردن اند. خانه آنها ساختمانی بزرگ و ویلایی در جایی دور افتاده در حومه نیویورک است. در خلال فصل اول از سر و صداهایی که گاه و بیگاه لارن در خانه می شنود به نظر می رسد باید منتظر اتفاقاتی شبیه ماجرای فیلم The Others باشیم. در پایان این فصل ری برای بیرون رفتن به دنبال سوییچ ماشین می گردد .

در میان فصل اول معلوم می شود که ری در یک روز یکشنبه در مانهاتان در آپارتمان همسر اولش با شلیک گلوله به زندگی خود خاتمه داده است.

در فصل دوم لارن عزادار و افسرده و تنها است. او ساعتها پای کامپیوتر می نشیند و از طریق تصویر وب کم جاده ای پرت درمنطقه کوتکای فنلاند را تماشا می کند. در پایان این فصل لارن منشا صدا های گاه و بیگاه خانه را در اتاقی متروک در طبقه سوم میابد؛ مردی ریزه اندام و عقب مانده که همانند دستگاه پخش صوت با صدای دیگران و با جملات آنها سخن می گوید و...

بادی آرتیست داستان قوی و متفاوتی است که به همراه شش اثر دیگر از دان دلیلو، از جمله شاهکار او دنیای زیر زمینی، در لیست هزار و یک کتابی که باید پیش از مردن خواند حضور دارد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: بادی آرتیست، دان دلیلو، ترجمه ی منصوره وفایی، نشر نی.

انجیل سفید

 


انجیل سفید شامل سیزده داستان کوتاه از مجموعه our story begins اثرنویسنده معاصر آمریکایی توبیاس وولف است که توسط اسداله امرایی ترجمه شده است.

توبیاس وولف از نویسندگان جریان ادبی موسوم به dirty realism  است که به فارسی رئالیسم عریان، چرک، یا چنانکه امرایی در مقدمه کتاب آورده است رئالیسم یقه چرکها برگردانده شده است. ریموند کارور، ریچارد فورد و کورمک مک کارتی از دیگر نویسندگان شاخص این جریان ادبی آمریکایی دهه هفتاد به این سو هستند.

نام کتاب و طرح خوب مرکبی روی جلد آن برگرفته از اسم یکی از داستانهای مجموعه، و به گمان من ـ ولابد مترجم که این نام را برگزیده ـ جذاب ترین آنها است.

داستانهای انجیل سفید که بدون استثنا خوش ساخت و خواندنی اند، شبیه فیلم های مستندی هستند که با کمترین برش و مونتاژ تولید شده اند. ویژگی های غالب این داستانها که می تواند  مشخصه  آثار توبیاس وولف؛ و بنا بر تعاریف موجود، در برخی موارد  ویژگی  مشترک آثار رئالیستی عریان شمرده شوند چنین اند:

·   پیرنگ همه آنها کم رنگ و نوعا نامحسوس است.

·  غالباً به نحوی محسوس مینیمال اند.

·  زمان آنها، به جز فلاش بک ها، حتی در قیاس با داستانهای کوتاه هم کوتاه، و گاه مثل " یک گلوله در مغز" یا "ستون درگذشتگان"، در حدود زمان روایت است.

·  شیوه روایت آنها گزارش گونه و بنابراین بی طرفانه وغیر احساسی است.

· و بالاخره نوعاً از سه بخش آغاز، میانه و پایان، فاقد سومین بخش اند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

انجیل سفید، توبیاس ولف، ترجمه ی اسداله امرایی، نشر ثالث.

یک زن بدبخت


چه کسی جز ریچارد براتیگان می تواند نویسنده ی سفرنامه ای باشد که اسم آن یک زن بدبخت است و مقدمه آن نامه ای است خطاب به یک دوستِ درگذشته، و با توصیف یک لنگه کفش زنانه وسط چهار راهی در هنولولو شروع می شود؟

یک زن بدبخت آخرین کتاب براتیگان است. کتاب دو سال پیش از مرگ خود خواسته او به اتمام رسیده و شانزده سال پس از آن چاپ شده است. در این داستان ـ سفرنامه با براتیگانی شوخ و شنگ طرفیم که وقتی سر حال و تر دماغ است موضوعی را می گیرد و مثل انار آبلمبو می کند و آنقدر می چلاندش تا مطمئن شود دیگر چیزی از آن در نمی آید، و بعد با خاطر آسوده می رود سراغ موضوعی دیگر. برای نمونه:

« داشتیم شام می خوردیم و من دوست نداشتم خودکشی آن زن به  بخشی از غذای ما مبدل شود. یادم نیست شام چی خوردیم. اما محال بود اجازه بدهم مرگ یک زن به ادویه غذای آن شب تبدیل شود.

وقتی آدم به سوپر مارکت می رود دوست ندارد در قسمت ادویه ها در میان خردل و زردچوبه و سیر و فلفل چشمش بیفتد به ظرفی که روی آن نوشته اند خود را حلق آویز کردن و مردن و انواع مواد پر کننده با پیامدهای وحشتناک را هم  به آن اضافه کرده باشند جوری که هر غذایی حتماً  و بدون هیچ تردیدی از دهن بیندازد.

آدم دلش نمی خواهد ادویه ی «خود را حلق آویز کردن و مردن» را به غذایی که می پزد بزند و آدم دوست ندارد وقتی شام جایی دعوت است و غذا را که خیلی منحصر به فرد و خوشمزه است توی ظرفش می کشند، و او در همان حال از عطر غذا تعریف می کند، صاحبخانه و آشپز در کمال خونسردی بگوید: «بله، این یک ادویه تازه است که به غذا زدم. خوب شده حالا؟»

«عجیبه. نمی دونم مزه ی چی می ده. اسم این ادویه چیه؟»

«خود را حلق آویز کردن و مردن.» »17

 موضوعات یک زن بدبخت لزوما به سفرهای براتیگان مربوط نمی شوند و نوعاً نیز ارتباطی با یکدیگر ندارند. آنچه در سراسر داستان به تناوب به آن گریز زده می شود، موضوع خودکشی زنی است که براتیگان مدتی در اطاقی که او در آن انتحار کرده اقامت داشته است.

براتیگان در اواخر یک زن بدبخت می گوید که کتاب را فقط یک بار خوانده است آن هم به این دلیل که به علت پر چانگی و آسمان ریسمان کردن یادش رفته است که چه می خواسته بگوید. من که حرف براتیگان را باور نکردم و فکر می کنم این هم بخشی از بازیگوشی اوست. اگر شما کتاب را نخوانده اید بخوانید و ببینید می توانید باور کنید چنین اثری را می شود بدون خواندن چندین باره و باز نویسی های فراوان نوشت یا خیر؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: یک زن بدبخت، ریچارد براتیگان، ترجمه ی حسین نوش آذر، انتشارات مروارید، چاپ دوم.