مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها


همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها، اثر رضا قاسمی، که برای رعایت اختصار به آن همنوایی خواهم گفت، داستانی از ادبیات مهاجرت و در ژانری است که می‌شود به آن گفت ژانر راوی مرده، یا مرده‌ی قصه‌گو. راوی داستان مرد ایرانی مهاجر، بدون نام و مقتولی است که در یک اتاق در طبقه‌ی زیر شیروانی یک مجموعه‌ی اجاره‌ای در پاریس زندگی می کند و پس از مرگ در کالبد سگی به اسم گابیک به زندگی باز می‌گردد. صاحب گابیک، مالک مجموعه‌ی محل زندگی راوی، اریک فرانسوا اشمیت است که از مبارزین آزادی خواه قدیمی است. ساکنین اتاقهای دیگر طبقه‌ی زیر شیروانی، عمدتاَ ایرانیان مهاجرند و به همین دلیل فضای این طبقه آکنده از بوی پیاز داغ و بحث سیاسی است.

همنوایی متشکل از چندین خط داستانی مختلف و مجزا است. ماجراهای پس از مرگ راوی به اقتضای شرایط، در فضایی سوررئال اتفاق می‌افتند که عمده‌ترین عناصر آن دو مرد بازجو به اسامی «فاوست مورنائو» و «مرد سرخ‌پوست» هستند که به تناوب مرئی و نامرئی می‌شوند. در مقابل، فضای  ماجراهای پیش از مرگ راوی، به جز استثنائاتی مثل عدم انعکاس تصویر او در آینه، رئالیستی است. راوی علاوه بر ویژگی فقدان تصویر در آینه، دچار بیماری‌های وقفه‌ی زمانی و خود‌‌ویرانگری است.

زمان در همنوایی غیر خطی و رفت و برگشتی است و داستان  در اواخر کتاب (انتهای بخش چهارمِ فصل آخر) به همان نقطه شروع باز می‌گردد. کتاب پنج فصل با نام دارد که هرکدام به چند بخش با شماره تقسیم می‌شود. در شروع دلهره آور داستان، راویِ مضطرب «مثل اسبی که پیشاپیش وقوع فاجعه را حس کرده باشد» سر آسیمه از طبقه‌ی ششم که در آن ساکن است به طبقه‌ی چهارم می‌شتابد و زنگ در آپارتمان صاحب خانه را می‌فشارد.

 از ویژگی های جالب تکنیکی همنوایی، استفاده متفاوت نویسنده از تکنیک پست مدرنِ نویسنده‌ی در حال نگارش داستان است. در شیوه‌ی مرسوم استفاده از این تکنیک، این نویسنده است که حاکم بر  روند داستان است؛ اما در همنوایی به عکس، این داستان است که بر سرنوشت نویسنده مسلط است.

از میان عناصر شکلی داستان، همنوایی در تصویر سازی، نمادپردازی، و انتخاب زاویه دید مناسب اثری قوی است؛ اما ـ شاید به دلیل تمرکز زیاد رضا قاسمی بر این عناصر و به ویژه بر دو عنصر اول ـ در شخصیت پردازی، زمینه سازی و پیرنگ، کمتر موفق است. برای مثال دلایل قتل راوی، انگیزه‌ی قاتل، و سکوت و انفعال راوی و همسایگان او در قبال حادثه‌ی هشدار دهنده‌ای  که پیش از ماجرای قتل اتفاق می‌افتد، چندان قانع کننده به نظر نمی‌رسند. علاوه بر این‌ها همنوایی نقطه‌ی ضعف جدی دیگری هم دارد که فراوان و گاه با حساسیت و عصبانیت مورد انتقاد قرار گرفته و آن ایرادات متعدد و بارز زبانی و دستور زبانی است.

رضا قاسمی اهل موسیقی است و صدا علاوه بر انعکاس در اسم کتاب، در طول داستان عاملی اساسی در تمیز و تعریف چیزها و اتفاقات است.

همنوایی نخست در سال ۱۹۹۶ در آمریکا و سپس در سال ۱۳۸۰ در ایران به چاپ رسید و در همان سال برنده‌ی بهترین رمان اول جایزه‌ی هوشنگ گلشیری و بهترین رمان سال  منتقدین مطبوعات شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این یادداشت در مجله ادبیات ما منتشر شده است. 

ابریشم


ابریشم  داستانی است قصه وار و استیلیزه* اثر آلساندرو باریکو که چندی پیش در باره ی داستان دیگر او، نووه چنتو نوشتم.

شخصیت اصلی داستان مردی است به اسم هروه ژونکور اهل شهر کوچکی در فرانسه به اسم لاویه دیو. زمان داستان سال ۱۸۶۱است. زمانی که: «...فلوبر داشت سالامبو را می نوشت؛ روشنایی چراغ برق هنوز فرضیه ای بود و آبراهام لینکلن در آن سوی اقیانوس، دست به کار جنگی بود که هیچ گاه پایان آن را نمی دید.»۹هروه ژونکور همسری دارد به نام هلن.

شغل هروه ژونکور خرید و فروش کرم ابریشم است. البته نه خود کرم ابریشم بلکه تخم های ریز آن. اصلی ترین منابع در آمد اهالی لاویه دیو تولید ابریشم است. صنعت ابریشم را مردی به اسم بالدابیو به لاویه دیو آورده است. بالدابیو که از اشخاص محوری داستان و جذاب ترین آنها است؛ مردی است همه چیز دان با گذشته ای نا شناخته:

« بالدابیو مردی بود که بیست سال پیش به آبادی آمده بود. یکراست دفتر کار شهردار را هدف گرفته بود، بدون اطلاع قبلی، داخل شده بود، روی میز تحریرش شالی ابریشمی به رنگ غروب نهاده و از او پرسیده بود.

ـ می دانید این چیه؟

ـ متاعی زنانه.

ـ اشتباه می کنید متاعی ست مردانه: پول.»۱۹

شهردار می دهد بالدابیو را از شهرداری بیرون بیاندازند. بالدابیو می رود یک کارگاه ابریشم تابی می سازد، یک نوغانخانه، و یک کلیسای کوچک و هفت ماه بعد با سی هزار فرانک در مشت به دفتر شهردار بر می گردد:

« ـ می دانید اینها چی اند؟

ـ پول.

ـ اشتباه می کنید اینها سند این است که شما کودنید.»۲۰

زمانی که بیماری همه گیری پرورش کرم ابریشم در اروپا را تهدید می کند هروه ژونکور برای تهیه تخم های سالم راه سوریه و مصر را در پیش می گیرد و وقتی که بیماری مصر و سوریه را هم درگیر می کند به پیشنهاد بالداابیو او راهی ژاپن در انتهای جهان می شود؛ جایی که پارچه  ابریشمی آن از ظرافت زیاد بی وزن است و مجازات خارج کردن تخم کرم ابریشم از آنجا مرگ است.

هروه ژونکور در ژاپن با مردی مرموز به اسم هاراکه ئی وارد معامله می شود و نزد او زن جوانی اروپایی را میابد و دلبسته ی او می شود.

در سفر بعد به ژاپن هروه ژونکور یادداشتی به خط ژاپنی از زن جوان دریافت می کند. او در بازگشت به فرانسه با راهنمایی بالدابیو یادداشت را برای خواندن نزد زن مشهور ژاپنی ای در پاریس می برد. یادداشت حاوی این جمله است:« برگردید یا این که خواهم مرد.»

سفر آخر هروه ژونکور به ژاپن زمانی انجام می شود که این کشور درگیر جنگ است. او موفق به دیدار زن جوان نمی شود اما چندی پس از آن در لاویه دیو نامه ای به خط ژاپنی دریافت می کند. نامه رازی بسیار مهم و اساسی را در خود دارد که یاد آور آن ضرب المثل بسیار مشهور خودمان " یار در خانه و ما گرد جهان می گشتیم" است.

ابریشم کتاب کم حجمی است که به دلیل صفحه آرایی  متناسب با فصل های خیلی کوتاه و پر تعداد آن حجیم تر از آن چه هست دیده می شود. داستان بافتی ظریف و به نظر برخی منتقدین  ساختاری موسیقی گونه دارد.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* استیلیزاسیون درمباحث نقاشی زیاد کاربرد دارد و در فارسی با چکیده نگاری معادل سازی شده است. در ادبیات شاید بشود چکیده نویسی یا گزیده نویسی را به عنوان معادل آن به کار برد.

پی نوشت: کتاب من ترجمه طاهر نوکنده و چاپ انتشارات نیلوفر است. انتشارات بهجت هم ابریشم را با ترجمه ی دل آرا قهرمان به چاپ رسانده است و بر اساس همین ترجمه یک نسخه ی صوتی از کتاب با اجرای سیما واعظ منتشر شده است.

اگنس (قسمت دوم)

از ویژگی های داستان های پست مدرن عدم قطعیت است. در داستان پست مدرن یک ماجرا می تواند به چندین شکل نوشته شود. داستانی که راوی در حال نوشتن آن است چنین داستانی است.

این داستان هنوز روز اول آشنایی راوی و اگنس را پشت سرنگذاشته که اگنس شروع به مداخله در آن می کند. او از راوی می خواهد که چیزهایی را از نوشته اش حذف کند و چیزهای دیگری را به آن بیافزاید: «... باید حتما در باره دوران کودکی ام بنویسی؟ این فقط یه داستانه. یعنی نمی شه حضورم در کتابخونه خیلی ساده باشه؟ همین طور که الآن هستم؟»56

زمان داستان جدید به فاصله کمی از شروع، به زمان داستان اصلی می رسد  و بر آن پیشی می گیرد: « چند روز بعد از گردش مان کنار دریاچه، در آن داستانی که داشتم می نوشتم قدمی به آینده برداشتم. اگنس دیگر مخلوق من بود... مثل پدری که آینده دخترش را برنامه ریزی می کند. برای آینده اگنس بر نامه می چیدم.»61

داستانِ در حال نوشته شدن که در ابتدا قرار بود بر اساس واقعیت ساخته شود، و می رفت که راهی مستقل را در پیش گیرد، در تغییری دیگر تلاش می کند تا واقعیت را به شکل خود در آورد. نقطه عطف این تغییر وضعیت، درخواست راوی از اگنس برای زندگی با او است. راوی پیش از طرح درخواست خود، صحنه آن را در داستان نوشته است. اگنس در آن صحنه لباسی سرمه ای به تن دارد و به همین دلیل راوی تلفنی از او می خواهد که روز بعد همان لباس را بپوشد و به خانه او برود:

« واقعا هم وقتی اگنس فردای آن روز آمد پیش من، آن پیرهن کوتاه سرمه ای تنش بود ...

از نوشته ام نقل کردم:

رفتیم به اتاق نشیمن، اگنس در آغوشم گرفت و طولانی مرا بوسید، انگار که می ترسید مرا از دست بدهد.

و مثل همان چیزی که نوشته بودم، اگنس بغلم کرد... »63

در نیمه های داستان، راوی به صحنه خواستگاری خود از اگنس می رسد. او حین گردش در باغ وحش از اگنس تقاضای ازدواج می کند:

«... پرسیدم:«میخوای با من ازدواج کنی؟»

با اطمینان کامل گفت : « آره» من هم ار سئوالی که ناگهان پرسیده بودم، متعجب نبودم.»

واقعیت اما این بار از داستان تبعیت نمی کند. اتفاق دیگری افتاده است که راوی حین نوشتن ماجرای خواستگاری از آن بی اطلاع بوده است؛ اگنس حامله است و این موضوع مناسبات آن دو را به کلی دگرگون می کند.

 راوی کمی جلوتر به داستان که نیمه کاره رهایش کرده باز می گردد و صحنه خواستگاری را به گونه ای دیگر می نویسد؛ اما این نه پایان داستانِ در حال نوشته شدن، و نه پایان داستان اصلی* است. تمهید پست مدرن دیگری در راه است و بنا نیست هیچ یک از دو داستان، تنها یک پایان داشته باشند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

* استفاده از اصطلاح داستان اصلی (یا روایت اصلی) در داستانهای پست مدرن احتیاط دارد؛ چرا که در این داستانها تلاش می شود تا چنین روایتی اساسا شکل نگیرد.   

 

پ. ن: تصویر روی جلد اگنس در برخی چاپ ها از جمله در ترجمه فارسی، تابلوی بسیار مشهوری از نقاش نئو امپرسیونیست صاحب سبک فرانسوی ژرژ سورا به نام بعد از ظهر یکشنبه در گراند ژات است که در انستیتوی هنر شیکاگو نگهداری می شود. اسلوب این تابلو نقطه گذاری است. در جایی از داستان اگنس که به اتفاق راوی به تماشای این تابلو رفته است به او می گوید:« خوشبختی را نقطه نقطه نقاشی می کنن و بدبختی را خط خط. وقتی می خوای خوشبختی ما رو توصیف کنی، باید یک عالم نقطه های کوچک درست کنی، مثل سورا...» 69

اگنس (قسمت اول)



 استفاده از تکنیک راویِ در حال نوشتن داستان، در رمان قدمتی به اندازه خود رمان دارد. از جمله در دن کیشوت  که نخستین رمان دانسته می شود و تریسترام شندی که در زمره کلاسیک های بزرگ است از این تکنیک استفاده شده است. با این وجود  تکنیک مورد بحث در داستانهای پست مدرن با چنان فراگیری بی سابقه ای مورد استفاده قرار گرفته و می گیرد که به یکی از مشخصه های اصلی این نوع داستانها تبدیل شده است.

اگنس اثر نویسنده سوییسی پتر اشتام عاشقانه ای پست مدرن با اکثر ویژگی های این قبیل داستانها از جمله استفاده از تکنیک راویِ نویسنده است؛ اما  نحوه استفاده از این تکنیک در اگنس تفاوت جالب توجهی با شیوه معمول دارد  که در این قسمت به آن خواهم پرداخت.

 

اگنس این گونه شروع می شود: « اگنس مرده است. داستانی او را کشت. از اگنس، جز این داستان چیزی برایم نمانده. شروع داستان برمی گردد به روزی در نه ماه پیش، که برای اولین بار در کتابخانه عمومی شیکاگو همدیگر را دیدیم. وقتی با هم آشنا شدیم هوا سرد بود... . »

 

در چهار جمله اول شروع کتاب، سه بار از کلمه داستان استفاده شده است. اولین داستان، داستانی است که باعث کشته شدن اگنس شده است. درباره دومین داستان نمی توان به قطعیت گفت که همان داستان اول است یا داستانی دیگر. داستان سوم اما همان  داستانی است که برای مای خواننده روایت می شود؛ داستانی که در واقع با  کلمات "شروع داستان بر می گردد به..." شروع شده است.

در فصل دوم از این رمان سی و شش فصلی که مثل اکثر رمان های پست مدرن به فصل های متعدد کوتاهِ (درمورد اگنس به طور متوسط حدود چهار صفحه ای) تقسیم شده است، معلوم می شود که راویِ داستان که او هم مثل پتر اشتام سوییسی است، نویسنده ای است که مشغول نوشتن کتابی در باره واگن های لوکس راه آهن آمریکا است.

 در فصل چهارم درمیابیم که اگنس هم مشغول نوشتن چیزی است. با این وجود نمی توان او را نویسنده دانست چرا که نوشته اش پایان نامه دکترای فیزیک او است.

در فصل ششم، راوی مجموعه داستان کوتاهی را که سالها پیش به زبان آلمانی منتشر کرده به اگنس نشان می دهد، و به او می گوید که چند سال پیش نوشتن رمانی را شروع کرده و بعد از پنجاه صفحه نیمه کاره رهایش کرده است.

اگنس در فصل هشتم، داستان خیلی کوتاهی از خود را( اگر اساسا بتوان گفت نوشته او داستان است) به راوی نشان می دهد. راوی نوشته را نمی پسندد و احساس خود را نیز از اگنس پنهان نمی کند. او معتقد است اگنس که حتی یک کتاب داستان هم در کتابخانه خود ندارد اساسا نمی تواند(یا نباید بتواند) داستان بنویسد.

فصل نهم فصلی مهم و کلیدی است. در اوایل این فصل اگنس با یک پرسش از راوی می خواهد که داستانی در باره او بنویسد:

« ـ نمی توانی داستانی در باره من بنویسی؟

...

ـ اگر می خوای جاودانه بشی، باید یکی معروف تر پیدا کنی.

ـ دویست نسخه کافیه. حتی اگر چاپ نشه. می شه یک پرتره... عکسی که منو همون طور که هستم نشون بده.»48

کمی بعد راوی پیش از آن که به اتفاق اگنس برای تماشای آتش بازی به پشت بام برود، کاغذ و قلمی بر می دارد و ظاهراً شروع داستان سفارشی اگنس را می نویسد: «غروب روز سوم ژوئیه رفتیم به تراسِ پشت بام و با هم آتش بازی را تماشا کردیم.»51

گفتم ظاهراً، چون در فصل دهم معلوم می شود داستان مورد بحث هنوز شروع نشده است. در ابتدای این فصل راوی از اگنس می خواهد همانند یک مدل نقاشی مقابل او بنشیند و خود پشت کامپیوتر می نشیند و داستان را با این جمله شروع می کند: « اگنس را اولین بار در کتابخانه عمومی شیکاگو دیدم، در آوریل امسال53

داستانی را که راوی نوشتن آن را شروع کرده و در کتاب همه جا با حروف ایتالیک آمده، همان اولین داستانی است که موجب کشته شدن اگنس شده است. تفاوت های هر چند جزئی این داستان در حال نوشته شدن با سومین داستان که از ابتدای کتاب برای خواننده روایت می شود ـ و از شروع متفاوت آنها هم پیدا است ـ نکته ای مهم و در خور توجه است و چنان که  گفتم نشان دهنده  شیوه ی متفاوت  پتر اشتام در استفاده از تکنیک راویِ در حال نوشتن داستان است. یاد آور می شوم که در شیوه مرسومِ استفاده از این تکنیک، ما تنها با یک روایت مواجهیم و داستانِ در حال نوشته شدن داستانی متفاوت و مجزا نیست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: اگنس، پتر اشتام، ترجمه ی محمود حسینی زاد، انتشارات افق

پ. ن 1: اگنس مدتی بود که در کتابخانه ما در انتظار خوانده شدن بود. رای گیری دوستمان میله بدون پرچم در این پست من را به یاد آن انداخت.

پ. ن 2: خواندن این پست  در باره اگنس در وبلاگ هفت ها که اخیرا به آن پیوند داده ام را جدا توصیه می کنم.

یک بخشش


« تسلط داشتن بر دیگران کار دشواری است؛

به زور تسلط بر دیگران را به دست آوردن کار اشتباهی است؛

اما دادن تسلط خود به دیگران کار خطرناکی است.

                                    آه فلورنس... عزیزم... حرف مادرت را بپذیر...»

اینها آخرین جملات داستان یک بخشش، اثر تونی موریسون است. گوینده جملات چنان که پیداست مادر فلورنس است، و فلورنس یکی از اشخاص محوری و راوی نیمی از فصلهای داستان است.

فلورنس دختر سیاه پوستی شانزده ساله است: « لینا می گوید وقتی مرا به اینجا آوردند، از دندانهایم پیدا بود که هفت، هشت ساله هستم. از آن زمان تا به حال هم هشت بار آلوهای وحشی را برای مربا و کیک چیده و جوشانده ایم.»

زمان داستان اواخر قرن هفدهم است و محلی که فلورنس سهم خود از داستان را از آنجا روایت می کند، ملک و مزرعه ای اربابی است که او به اتفاق سه زن دیگر شامل ربکا همسر سفید پوست و بیوه ارباب، لینا مستخدم سرخپوست، و سارو مستخدم  دیگر دورگه در آنجا زندگی می کنند.

روایتِ داستان، چنان که نویسنده ی  سرشناس دیگر آمریکایی جان آپدایک در مورد ویژگی آثار تونی موریسون گفته است، پیش از آن که خواننده کمترین اطلاعی از ماجرا داشته باشد، توسط فلورنس آغاز می شود: «نترس...  با وجود کاری که انجام داده ام، گفته هایم آسیبی به تو نمی رساند... .»

 مخاطب غایب فلورنس، آهنگر سیاه پوستی است که چندی پیش دری عجیب و زیبا برای خانه جدید ارباب ساخته است و از طبابت سررشته دارد، وعلاوه بر اینها فلورنس دلبسته او است. در شروع داستان لینا و خانم(ربکا) نامه ای را در جوراب فلورنس می گذارند؛ چکمه ارباب تازه درگذشته را به پاهای او می کنند؛ و چون چکمه مردانه و بزرگ است آن را با کاه و پوسته ذرت پر می کنند و او را روانه می کنند تا  آهنگر را بیابد و برای معالجه خانم به مزرعه بیاورد.

داستان به جز فصل آخر، شامل دو روایت موازی و یک در میان است. چنان که گفته شد راویِ نیمی از فصلها  فلورنس است.  نیم دیگر فصل ها، توسط دانای کل روایت می شود. روایت دانای کل در فصل دوم  با سفر ژاکوب وارک، همسر ربکا، برای وصول طلب خود از مالک کشتزاری وسیع در شهری دوردست آغاز می شود. دستاورد این سفر فلورنس است که ژاکوب در ازای طلب خویش دریافت می کند و به مزرعه خود می برد.

یک بخشش رمانی در باره زنان آمریکا است. شخصیت های محوری داستان همان چهار زنی هستند که پیش از این نام بردم. مردان ـ و حتی اصلی ترین آنها یعنی ژاکوب ـ به رغم موقعیت دست بالای خود، در داستان نقش درجه دوم را به عهده دارند.

 چها زن محوری داستان به رغم تفاوت نژاد، از سفید و سیاه تا سرخ و دورگه ـ  که شاید تعمداً این همه رنگارنگ انتخاب شده اند تا نماینده همه زنان آمریکا باشند ـ و تفاوت موقعیت هایشان، از همسر ارباب گرفته تا کلفت، در یک ویژگی کلیدی و درخور تامل مشترک اند و آن خریداری شدن توسط ژاک است. ژاک لینا را برای انجام کارهای خانه و مزرعه خریده است؛ ربکا را از طریق آگهی روزنامه از پدرش در انگلستان به بهای تامین هزینه سفر به آمریکا و کم کردن شر یک نانخور از سر او به عنوان همسر خریداری کرده؛ فلورنس را همانطور که گفته شد در ازای طلب خود از ارباب قبلی او دریافت کرده؛ و سارو را هم از خانواده چوب بری که او را از آب گرفته اند به عنوان کمک حال همسرش خریده است.

یک بخشش اثری تکنیکی و در عین حال جذاب و خوشخوان است که من را به صرافت خواندن شاخص ترین اثر تونی موریسون، «دلبند» انداخت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: یک بخشش، تونی موریسون، ترجمه ی علی قادری، اتشارات مروارید.