مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

تنهایی پر هیاهو


« سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم ». این جمله شروع داستان و سر آغاز پنج فصل از هشت فصل تنهایی پر هیاهو، اثر بهومیل هرابال، نویسنده سرشناس معاصر اهل چک اسلواکی سابق است. 

راوی داستان، شخصیت اصلی آن هانتاست و من ماجرای او را چنان که خود در مورد شیوه کتاب خواندنش گفته خواندم:« مثل مکیدن آب نبات و یا مزه مزه کردن الکل تا تماما و به تانی جذب بدنم شود.»

تنهایی پر هیاهو می توانست اثری باشد با چندین برابر حجم کنونی، و کاش چنین بود تا می شد مدت زمان طولانی تری از خواندن آن لذت برد. بی تردید غنای این اثر فوق العاده جذاب و شگفت انگیز ریشه در زندگی عجیب و پرفراز و فرود هرابال دارد که خلاصه ای از آن در مقدمه ی کتاب آمده است.

ماجرای ارتباط هانتا با دختر کولی از فرازهای فوق العاده داستان است: « او را اواخر جنگ پیدا کردم... داشتم به خانه بر می گشتم که دخترک در راه به من پیوست. ... به اولین تقاطع که رسیدیم گفتم: « خب خداحافظ من دیگر باید بروم»، و دخترک گفت راه او هم از همان طرف است. ... در آخر خیابان دست به سوی اوپیش بردم و گفتم:« خوب دیگر من باید بروم خانه »، ولی او گفت که راه او هم از همان طرف است،... در خانه ام ایستادم گفتم :«خدا حافظ من اینجا زندگی میکنم» و دخترک گفت که او هم اینجا زندگی می کند ... وبعد از پله ها رفتیم پایین، به حیاطی که درش سه خانوار دیگر هم زندگی می کردند، و بعد  رفتم به طرف اتاقم و در را باکلید باز کردم ... گفتم « خب اتاق من اینجاست»، و اوگفت اتاق او هم همان جاست و آمد تو و...  بعد خلاصه همین طور به زندگی ادامه دادیم. بدون آنکه من هیج وقت درست اسم او را بدانم، یا اوبخواهد و لازم داشته باشد اسم مرا بداند» (۵۸تا۶۰)

« یک شب سر شب به خانه برگشتم دیدم که دخترک  کولی در خانه نیست. ... تاصبح طول خیابان جلوی خانه را بالا و پایین رفتم، ولی اثری از او پیدا نشد، نه آن روز و نه روزبعدش و نه دیگر هیچ وقت... دخترک ساده بچه وارم ، دست نخورده مثل تکه ای چوب صاف، پاکیزه همچون نفس روح القدس، که از زندگی چیزی نمی خواست جز این که هیزم و الواری را که از خرابه ها صلیب وار بر پشت می کشید در بخاری بریزد... » (۶۳)

و نهایتا درست در پایان داستان، و بدون هرگونه ارتباط با ماجراهای پس از گم شدن دختر: « ... و در لحظه حقیقت ، دخترک نازک اندام کولی را می بینم که اسمش را هرگز ندانستم. داریم در آسمان پاییزی بادبادک هوا می کنیم... دست دراز می کنم و قاصدک را می گیرم و می بینم با خط بچگانه اسمش را بر آن نوشته است. ایلونکا. اسمش ایلونکا بود.»

این داستان به رغم حجم کم آن پر از چیزهای تاثیر گذار و به یاد ماندنی است. ماجراهای راوی با مانچا، مراسم شبه آئینی که هانتا در پرس کردن کاغذهای باطله مراعات می کند(از جاگذاری کتابی گشوده در لابلای کاغذها تا قرار دادن پوستر تابلوهای معروف نقاشی به عنوان لفاف عدل های کاغذ)؛ ماجرای دختران کولی با دامنهای سرخابی و فیروزه ای و ژست گرفتن آنها در مقابل دوربین بدون فیلم عکاسی؛ موشهایی که از لا بلای لباس های هانتا بر پیش خوان آبجوفروشی می پرند و داستان فاضلاب پاک کنها  بخشی از فراموش نشدنی های تنهایی پر هیاهو هستند.

تنهایی پرهیاهو را پرویز دوایی از زبان اصلی به فارسی برگردانده و انتشارات کتاب روشن نخستین بار در سال 1383 آن را منتشر کرده است.


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد