مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

دل دلدادگی


دل دلداگی رمان مطرح نایابی است از شهریار مندنی پور که تنها نوبت چاپ آن مربوط به سال 1399 است.

داستان با زلزله ی مهیب خرداد ماه 1369 رودبار شروع می شود و به شکلی غیر خطی بین سال های پیش از انقلاب تا حدود یک هفته پس از آن زلزله رفت و آمد می کند.

داستان به طور خلاصه ماجراهای عشق سه مرد شامل کاکایی، داوود و یحیی به زن جوانی به اسم روجا است. روجا دختری روستایی  است که  چشمان سبز و موهای روشنش او را از همسایگان عمدتاً گالش خود جدا می کند. زادگاه روجا روستایی دور افتاده از توابع رودبار است. او تنها فرزند پدر و مادری مسن است. پدر او مندا.آ دختر خود را فردی استثنایی تلقی می کند که هر مردی لایقش نیست. او با سختی فراوان دخترش را به مدرسه فرستاده و روجا تا سال های آخر دبیرستان درس خوانده است.

نخستین دلداده ی روجا، کاکایی، پسر خاله ی هم محله ی اوست. روجا امّا در اثنایی که کاکایی برای گذراندن خدمت نظام وظیفه رفته، داوود را به همسری بر می گزیند که مردی تحصیل کرده و شاعر مسلک است. داوود که بریدنش از خانواده ی مرفه ساکن تهران و حضورش به عنوان معلم در رودبار چندان قابل فهم نیست، در نخستین دیدار به روجا دل می بازد و برخی از زیباترین صحنه های عاشقانه ی داستان را رقم می زند.

ازدواج داوود و روجا ازدواجی پر مسئله است. منداآ که آدمی کله شق و خشن است با این ازدواج موافق نیست و به همین سبب دختر دلبند خود را طرد می کند. روجا و داوود در رودبار ابتدا در خانه ای اجاره ای و سپس در خانه ی خود ساکن می شوند که داوود با مرارت فراوان و به خواست و اراده ی روجا آن را می سازد.

داستان در آستانه ی طلوع بامدادی آغاز می شود که زلزله، رودبار را منهدم کرده است. روجا در زلزله، دختر بزرگش گلنار را از دست می دهد و داوود پس از یافتن جنازه ی گلنار از خانه ی ویران شده و همسر و فرزند باقی مانده اش، زیتون، می گریزد.

راس چهارم مربع عشقی داستان، یحیی، عجیب ترین شخصیت از میان اشخاص محوری است. او که در رشته ی باستان شناسی تحصیل کرده در سال های پیش از انقلاب در یک حفاری مجسمه ای طلایی را در منطقه ی خوزستان میابد. او کشف خود را آشکار نمی کند و برای فرار از دستگیری با خیانت به همدست خود به رودبار گریخته و در مجاورت روستای محل زندگی روجا به شکلی نیمه وحشی روزگار می گذراند. 

دل دلدادگی اثری دو جلدی و نسبتاً حجیم(928 صفحه) با هفت بخش است که هر کدام به چند فصل تقسیم شده است. روایت داستان ترکیبی است از راوی دانای کل و نقل قول های غیر مستقیم آزاد که بسیاری اوقات به اقتضای آشفتگی روحی فردی که ذهن خوانی می شود، شکلی بسیار شخصی و هذیان گونه به خود می گیرد. علاوه بر این زبان ناپخته و گویش محلی برخی از اشخاص مثل روجا و کاکایی نیز عامل دیگری در سخت فهمی نقل قول های یادشده است.

ترکیب بندی دل دلدادگی از موارد قابل بحث آن است. داستان را می شود به دو زیر داستان با محوریت روجا و کاکایی تفکیک کرد. ماجراهای کاکایی از جایی به بعد در جنگ می گذرد و به رغم قدرت و تاثیر گذاری برخی صحنه های آن، چندان ارتباطی با بقیه ی ماجراها ندارد. 

سلوک


برای دخترم که سلوک را به پیشنهاد و در همراهی با او خواندم.

 

 سلوک اثرمحمود دولت آبادی ـ که یکی از آخرین رمان های او و یکی از بحث برانگیزترین آنهاست ـ را می توان گفت داستان عشق پیرانه سر است. شخصیت اصلی داستان، قیس، در میانسالی دل به دختری جوان و به مراتب کم سن وسال تر از خود می بازد و یازده سال به پای او می ماند. زمان روایت چیزی کمتر از یک شبانه روز در دهه ی هشتاد، یا بطور دقیق سال 1377 است و زمان داستان اصلی یازده سال، منتهی به زمان روایت را در بر می گیرد. داستان فاقد فصل بندی است و به صورت یک تکه و به سبک جریان سیال ذهن درفضایی سنگین، ابهام آمیز و سوررئال روایت می شود.

قیس در شروع داستان با چمدانی نسبتاٌ سنگین در دست و شال گردنی مزاحم به دورگردن در شهری اروپایی در حال پرسه زنی است. او مرد دیگری را از پشت سر می بیند که کمی بعد معلوم می شود همزاد یا سایه ی خود اوست. مرد دوم وارد گورستانی می شود و روی نیمکتی می نشیند.  قیس همان کار را انجام می دهد. مرد دوم پس از چندی در حالی که دستنوشته هایی را روی نیمکت جا گذاشته گورستان را ترک می کند. قیس دستنوشته ها را بر می دارد و راهی کافه ای در نزدیکی منزل دوستش می شود که مقصد اوست. قیس بی خبر از دوست یادشده عازم سفر شده و هنگامی که به منزل او می رسد با در بسته مواجه می شود. او در حال وقت کشی است تا دوستش به منزل باز گردد و در این حین گذشته و خاطرات خود را مرور می کند.

سلوک فاقد طرح و بدون نقطه ی اوج مشخص است و از همان نخستین سطرها نشان می دهد که به لحاظ  شیوه ی روایت با سایر آثار دولت آبادی تفاوت دارد. ساختار روایی سلوک شامل چهار جزء است که گاه تمیز دادن آنها از یکدیگر دشوار است. دو جزء این ساختار شامل روایت دو راوی شخصیت است که عبارتند از قیس و معشوقه ی او نیلوفر که در اواخر داستان به جمع راوی ها می پیوندد. دو جزء دیگر عبارتند از روایت دانای کل و یادداشت های همزاد قیس که روی نیمکت جاگذاشته و با حروف ایتالیک در متن مشخص شده است.

زبان سلوک زبانی نسبتأ سخت و سنگین و غیر معمول برای زمانه و آدمهای آن است و داستان ارجاعات زیادی به قصه های های عرفانی و عاشقانه ی کلاسیک و به ویژه لیلی و مجنون دارد. تأثیر قصه های قدیمی بر انتخاب اسامی  تمثیلی و نوعاً نامأنوس شخصیت های داستان نیز آشکار است؛ اسامی مثل قیس که همنام قیس بن ملوح عامری یا همان مجنون افسانه ای انتخاب شده، یا سنمار (پدر نیلوفر) که چون معمار است نام  معمارمعروف رومی سازنده ی کاخ خورنق بر او گذاشته شده است.

سلوک نخستین بار در سال 1382 توسط نشر چشمه به چاپ رسیده و تاکنون چندین نوبت تجدید چاپ شده است

همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها


همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها، اثر رضا قاسمی، که برای رعایت اختصار به آن همنوایی خواهم گفت، داستانی از ادبیات مهاجرت و در ژانری است که می‌شود به آن گفت ژانر راوی مرده، یا مرده‌ی قصه‌گو. راوی داستان مرد ایرانی مهاجر، بدون نام و مقتولی است که در یک اتاق در طبقه‌ی زیر شیروانی یک مجموعه‌ی اجاره‌ای در پاریس زندگی می کند و پس از مرگ در کالبد سگی به اسم گابیک به زندگی باز می‌گردد. صاحب گابیک، مالک مجموعه‌ی محل زندگی راوی، اریک فرانسوا اشمیت است که از مبارزین آزادی خواه قدیمی است. ساکنین اتاقهای دیگر طبقه‌ی زیر شیروانی، عمدتاَ ایرانیان مهاجرند و به همین دلیل فضای این طبقه آکنده از بوی پیاز داغ و بحث سیاسی است.

همنوایی متشکل از چندین خط داستانی مختلف و مجزا است. ماجراهای پس از مرگ راوی به اقتضای شرایط، در فضایی سوررئال اتفاق می‌افتند که عمده‌ترین عناصر آن دو مرد بازجو به اسامی «فاوست مورنائو» و «مرد سرخ‌پوست» هستند که به تناوب مرئی و نامرئی می‌شوند. در مقابل، فضای  ماجراهای پیش از مرگ راوی، به جز استثنائاتی مثل عدم انعکاس تصویر او در آینه، رئالیستی است. راوی علاوه بر ویژگی فقدان تصویر در آینه، دچار بیماری‌های وقفه‌ی زمانی و خود‌‌ویرانگری است.

زمان در همنوایی غیر خطی و رفت و برگشتی است و داستان  در اواخر کتاب (انتهای بخش چهارمِ فصل آخر) به همان نقطه شروع باز می‌گردد. کتاب پنج فصل با نام دارد که هرکدام به چند بخش با شماره تقسیم می‌شود. در شروع دلهره آور داستان، راویِ مضطرب «مثل اسبی که پیشاپیش وقوع فاجعه را حس کرده باشد» سر آسیمه از طبقه‌ی ششم که در آن ساکن است به طبقه‌ی چهارم می‌شتابد و زنگ در آپارتمان صاحب خانه را می‌فشارد.

 از ویژگی های جالب تکنیکی همنوایی، استفاده متفاوت نویسنده از تکنیک پست مدرنِ نویسنده‌ی در حال نگارش داستان است. در شیوه‌ی مرسوم استفاده از این تکنیک، این نویسنده است که حاکم بر  روند داستان است؛ اما در همنوایی به عکس، این داستان است که بر سرنوشت نویسنده مسلط است.

از میان عناصر شکلی داستان، همنوایی در تصویر سازی، نمادپردازی، و انتخاب زاویه دید مناسب اثری قوی است؛ اما ـ شاید به دلیل تمرکز زیاد رضا قاسمی بر این عناصر و به ویژه بر دو عنصر اول ـ در شخصیت پردازی، زمینه سازی و پیرنگ، کمتر موفق است. برای مثال دلایل قتل راوی، انگیزه‌ی قاتل، و سکوت و انفعال راوی و همسایگان او در قبال حادثه‌ی هشدار دهنده‌ای  که پیش از ماجرای قتل اتفاق می‌افتد، چندان قانع کننده به نظر نمی‌رسند. علاوه بر این‌ها همنوایی نقطه‌ی ضعف جدی دیگری هم دارد که فراوان و گاه با حساسیت و عصبانیت مورد انتقاد قرار گرفته و آن ایرادات متعدد و بارز زبانی و دستور زبانی است.

رضا قاسمی اهل موسیقی است و صدا علاوه بر انعکاس در اسم کتاب، در طول داستان عاملی اساسی در تمیز و تعریف چیزها و اتفاقات است.

همنوایی نخست در سال ۱۹۹۶ در آمریکا و سپس در سال ۱۳۸۰ در ایران به چاپ رسید و در همان سال برنده‌ی بهترین رمان اول جایزه‌ی هوشنگ گلشیری و بهترین رمان سال  منتقدین مطبوعات شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این یادداشت در مجله ادبیات ما منتشر شده است. 

شب هول(قسمت دوم)


شب هول داستانی دویست و هشتاد صفحه ای با فصل هایی بدون نام یا شماره است. سبک داستان جریان سیال ذهن و بخش عمده آن شامل اندیشیه ها، خاطرات و خیالات شخصیت اصلی است که مستقیما  توسط  او روایت می شود. روایت شخصیت اصلی در سراسر داستان به نحوی در هم تنیده و گاه غیر قابل تفکیک با روایت دانای کل در هم آمیخته است.

از قسمت های به لحاظ روایی جالب داستان، بخشی حدود شصت صفحه ای در اواخر آن است که به جز چند سطر اول، تماماً و مستقیماً از ذهن شخصی به اسم هادی ابراهیمی روایت می شود. این بخش شامل ده ها فکر مختلف است که در فاصله زمانی چهار ـ پنج ساعت، و به شکل زنجیره ای از تداعی ها از ذهن راوی می گذرند. در این بخش چنان که در جریان واقعی فکر کردن اتفاق می افتد، در انتهای هر فکر کلمه ای وجود دارد که کلید واژه ورود به فکر بعدی است. بخش هادی ابراهیمی علاوه بر جذابیت های روایی، و به قول یکی از دوستان روانی و یکدستی متن، ویژگی شاخص دیگری هم دارد و آن بیان واضح و صریح روابط جنسی است که در داستان نویسی ما امری کم سابقه و بلکه بی سابقه است.

در شب هول برخلاف زمان روایت که کوتاه و چند ساعته است، زمان داستان، باز هم همانند شازده احتجاب، در حدود صد سال، و در برگیرنده زندگی سه نسل متوالی شامل پدر بزرگ، پدر، و خود شخصیت اصلی است. از دیگر شباهتهای شب هول به شازده احتجاب مسیر نزولیِ اجتماعی و شخصیتی است که اعضای متوالی خانواده از پدر بزرگ تا نوه طی می کنند. در شازده احتجاب پدر بزرگ، ملقب به شازده بزرگ، حاکمی مقتدر و مستبد و بسیار متمول است، در حالیکه نوه او خسرو، آدمی معتاد، ضعیف و سودایی است که با فروش تتمه اموال موروثی خانواده گذران می کند. و در شب هول، پدر بزرگ هدایت در سلسله مراتب مذهبی و ایمانی خود فردی چندان شاخص و سرشناس است که اشیا و اسناد متعلق به او را پس از مرگ به بهایی گزاف می خرند، حال آنکه خود هدایت آدمی نسبتا گمنام، متزلزل، وبه شدت ترسو و پارانویید است.

شب هول کلکسیونی از تکنیک های مختلف داستان نویسی، و به خصوص تکنیکهای ایجاد فاصله بین متن و خواننده است. خط روایی داستان به طرق مختلف ازجمله با تغییر زاویه دید، تغییر زمان، تغییر موضوع، و حتی تغییر لحن از طریق نقل قول مستقیم و طولانیِ متنِ بخشهایی از یک کتاب تاریخ به نام "رساله نصف جهان فی تعریف الاصفهان" شکسته است. علاوه بر اینها در چند جای داستان از شیوه موثر فاصله گذاری از طریق رودررو شدن مستقیم نویسنده با خواننده، و نشان دادن این که داستان متنی در حال نوشته شدن است و نه چیزی پیش ساخته و آماده استفاده شده است:« اگر در اینجای داستان اشاره کنم که پرستار شباهت خفیفی با آذر دارد بد نیست. چیزی شبیه به این را باید بنویسم: وقتی پرستار وارد می شود فنجانی چای و قندانی در دست دارد. تبسم می کند و می گوید برایم چای آورده است.»59

از ویژگیهای بارز(و به نظر من منفیِ) شب هول بازی هایی است که نویسنده با اسامی اشخاص داستان انجام داده است. برای مثال، در شبیه سازی با خاندان حضرت ابراهیم، نام شخصیت اصلی هدایت اسماعیلی است که مایل است اسماعیل خطاب شود. اسم پدر او ابراهیم است. همسر ابراهیم سارا است. هدایت برادری به اسم اسحاق دارد، و در اواخر داستان معلوم می شود مادر واقعی او نه سارا، بلکه کلفتی به اسم هاجر است.

مثال دیگر استفاده از اسم های تکراری است. اسم دخترهای چهار خانواده مختلف، شیرین و شهین است و داستان دو زن به اسم آذر، و دو زن به اسم ایران دارد. و باز هم مثالیاز نوعی دیگر، بازی است که با اسم های هدایت و همسر او ایران شده است: « چرا [من، هدایت] به بیمارستان بروم؟ چرا حضور خفقان آور و ناخواسته ام را دوباره به او تحمیل کنم؟ ایران آگاه و شکوفان، ایران آزاد، به هدایت روشنفکر نیازی ندارد.


شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل// کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

                                                                                                حافظ


«هرمز شهدادی را باید از رمان جاه طلبانه و تحسین برانگیز شب هول شناخت. رمانی که به خاطر شرایط اولیهٔ انقلاب نتوانست خوب نقد شود و خوب شناخته شود. این اثر برای اولین و آخرین بار در بهار1357 در ایران چاپ شد. این رمان یادآور وقایع تاریخی و اجتماعی ایران است که راوی در فاصله یک شب تا صبح آن را بازگو می‌کندو با قراردادن بخشی از تاریخ روشنفکری ایران بر زمینه‌ای داستانی، به ارزیابی نقش روشنفکران در دوره‌های مختلف تاریخ معاصر پرداخت.»

این تعریف ویکی پدیای فارسی است از هرمز شهدادی و به عبارت درست تر شب هول که در تعداد زیادی از منابع وب عینا نقل شده است. من با این تعریف و به خصوص با «جاه طلبانه و تحسین برانگیز» موافقم اما تعریف خود شهدادی از شب هول ـ که ندیدم جایی ذکری از آن شده باشد ـ برایم جالب تر است. او در میانه های شب هول می گوید: « هیچ وقت به فکر چاپ کردن این یادداشتها نیافتاده ام. می دانم اگر روزی آنها را چاپ کنم خیلیها به من ایراد خواهند گرفت، ممکن است بگویند این چیزها داستان نیست. من هم می گویم راستش اگر منظورتان داستان سرگرم کننده است که آدم برای وقت گذرانی می خواند، نه اینها  که نوشته ام داستان سرگرم کننده نیست. به یک معنی ضد داستان است... شاید این چیزهایی که من نوشته ام مبتنی بر نوعی بینش خاص از هنر داستان نویسی باشد. من که نمی توانم همه چیز را توضیح بدهم...»137

 

بر اساس تعریف نویسنده شب هول دو ویژگی دارد؛ اول آن که ضد داستان است، و دوم؛ مبتنی بر نوعی بینش خاص از هنر داستان نویسی است.

ضد داستان تعریف روشن و منجّزی ندارد. این اصطلاح که بیشتر در مباحث مربوط به داستان کوتاه کاربرد دارد، به طور خلاصه به داستانی اطلاق می شود که خارج از قواعد مرسوم داستان نویسی نوشته  شده است. شب هول به درستی چنین داستانی است و به علاوه  مبتنی بر نوعی بینش خاص از هنر داستان نویسی است که شهدادی با آوردن اسم جیمز جویس و اولیس او، پروست و در جستجوی زمان از دست رفته اش و هوشنگ گلشیری در داستان، نشانی هایش را به خواننده داده است. شب هول داستانی در ادامه سنت اولیس، در جستجوی زمان از دست رفته و شازده احتجاب است.

شب هول همچون شازده احتجاب در یک شب تا صبح می گذرد. شخصیت اصلی داستان هدایت اسماعیلی ـ که بیشتر دوست دارد اسماعیل بنامیم اش و برای همین است که در اوایل داستان با جمله اول موبی دیک خود را معرفی می کند؛ « اسماعیل خطابم کنید» ـ پدرش ابراهیم را روی صندلی عقب یک ماشین کرایه ای دربست نشانده و از اصفهان عازم تهران است. داستان با بخش اول آواز مرغ سحر، شب هنگام  در اصفهان شروع می شود و صبح روز بعد با ادامه این آواز در تهران تمام می شود.