مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

نیمی از خورشید زرد


برای نسل من بیافرا تمثیل قحطی زدگی بود. بیافرا بخشی از کشور نیجریه است که در سال 1967 از آن کشور که در 1960 از استعمار انگلستان رهایی یافته بود اعلام استقلال کرد. استقلال بیافرا در پی دو کودتای نظامی اتفاق افتاد که قربانیان دومین آنها مردمان قوم ایبو بودند. ایبوها که جمعیت غالب بیافرا را تشکیل می دادند در پی قتل عام پس از کودتا، اعلام استقلال کردند و دولت خود را تشکیل دادند. دولت بیافرا سه سال دوام آورد و معدود کشورهایی آن را به رسمیت شناختند اما نهایتا در پی جنگ و قحطی ناشی از محاصره از پای در آمد. نظریات مختلفی در مورد علل برآمدن و برافتادن دولت بیافرا مطرح است که جای طرح آنها اینجا نیست. پرچم بیافرا به سه رنگ سبز و سیاه و قرمز بود با نیمی از خورشیدی زرد در نوار سیاه میانی آن.

نیمی از خورشید زرد که نامش را از پرچم بیافرا گرفته رمانی مطرح است از بانوی نویسنده ی نیجریه ای، چیماماندا انگزی آدیچی که از رهگذر عشقی شور انگیز به وضعیت نیجریه در حدود یک دهه ی منتهی به سقوط دولت بیافرا می پردازد.

اشخاص محوری داستان پنج نفرند: اوگوو پسری روستایی که در شهر به خدمت مردی دانشگاهی درآید؛ اودنیبو، مرد جوانی تحصیل کرده با ریشه های روستایی که اوگوو را به خدمت می گیرد؛ اولانا و کیننه خواهرانی دوقلو از خانواده ای ثروتمند؛ و مرد جوان نویسنده ای اهل انگلستان به اسم ریچارد. به جز ریچارد باقی اشخاص محوری همگی از قوم ایبو هستند.

داستان توسط دانای کل روایت می شود و شامل چهار بخش، سی و پنج فصل و تعدادی میان فصل کوتاه و مجزا است که عنوان آنها« کتاب: وقتی ما داشتیم می مردیم، جهان خاموش بود» است. از این میان فصل ها که به نظر می رسد کارکردی مثل فصل های دوربین عکاسی در ینگه دنیای جان دوس پاسوس داشته باشند، در اواخر داستان رمز گشایی می شود.

اسامی چهار بخش داستان یک درمیان اوایل دهه ی شصت و اواخر دهه ی شصت است. به این ترتیب پیداست که زمان آن غیر خطی است.

داستان در اوایل دهه ی شصت و با اوگوو شروع می شود که به تازگی به عنوان خدمتکار در خانه ی اودینبو مشغول به کار شده است.  اودینبو روشنفکری ملی گرا و سوسیالیست است. او از همان ابتدا از اوگوو می خواهد به جابی آقا او را با اسمش خطاب قرار دهد و خود او را را مرد خوبم خطاب می کند. اوگوو اودینبو را در حد پرستش دوست می دارد و از او بسیار می آموزد. خانه ی اودینبو پاتوق جمعی روشنفکر است که که در گردهایی هایشان بحث های پرشوری به خصوص در مورد آفریقا و نیجریه در می گیرد.

کمی پس از شروع داستان، زن جوانی شهری و بسیار زیبا پا به خانه ی اودنیبو می گذارد؛ زنی که پیداست جایی خاص در دل او دارد. او اولاناست. اولانا از طبقه ی خود بریده و آرمان هایی مشابه اودینبو دارد. اوگوو ابتدا نسبت به اولانا حسادت می کند امّا کمی بعد به یکی از جدی ترین ستایشگران او بدل می شود.

 اولانا چنان که آمد خواهر دوقلویی دارد به اسم کیننه. کیننه دختری با شخصیتی مستقل و زبانی تند و تیز است که بهره ای از زیبایی ندارد. او اموال و دارایی های پدر را که از ارتباطش با اشخاص بانفوذ درون ارتش و حکومت به دست آمده اداره می کند و خود ارتباطاتی موثر با اشخاص بانفوذ دارد. آخرین شخص محوری داستان ریچارد است. ریچارد مردی خوش طینت و کم روست که برای مطالعه بر روی ظروف مفرغی شگفت انگیز ایبوـ اکوو به نیجریه آمده است.

در شروع بخش دوم، داستان پرشی چند ساله به جلو کرده است. در این بخش اولانا و اودینبو فرزند دختری دارند که او را بیبی(بچه) خطاب می کنند. وجود بیبی رازی است که در بخش بعد گشوده می شود. در این بخش بین دو خواهر جدایی افتاده است که علت آن معلوم نیست و به قرینه ی آن جدایی دیگری اتفاق می افتد که استقلال بیافرا از نیجریه است. این جدایی چنان که گفته شد پس از کشتار ایبوها رخ می دهد که در آن خانواده ی دوست داشتنی دایی اولانو به همراه بسیاری دیگر از ایبوها قتل عام می شوند.

بخش سوم زمان ادامه ی بخش اول است. در این بخش از وجود بیبی و علت جدایی دو خواهر رمزگشایی می شود.

بخش چهارم عمدتاً در بیافرای جنگ زده و دچار قحطی می گذرد. همه ی اشخاص محوری در بیافرا ساکنند. در ابتدای تاسیس کشور تازه استقلال یافته، شور و امید در دل همه ی اهالی  موج می زند. آنها اکنون اسکناس های زیبای خود را دارند که نماد استقلال شان است و فداکارانه برای حفظ سرزمینشان مبارزه می کنند. اوضاع اما به تدریج رو به وخامت می گذارد و نهایتاً آن چه بر جای می ماند چیزی نیست جز مردمانی جنگ زده و دچار قحطی که به تمثیلی تاریخی تبدیل شده اند.

نیمی از خورشید زرد داستان تضادها و تعارض ها ست؛ تضاد بین سیاهان و سفیدها، پول دارها و فقرا، شهری ها و روستایی ها، با سوادها و بی سوادها، وفاداری و خیانت، و از همه مهمتر، آنچه موجب بروز فجایعی همچون ماجرای بیافرا و روانداست که در هر کدام حد اقل یک میلیون نفر جان خود را از دست دادند، و آن تضاد بین ساختار قبیله ای بخش های عمده ای از قاره ی آفریقا و دولت ـ ملت به عنوان واحد سیاسی دارای حق حاکمیت در دوران مدرن است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: نیمی از خورشید زرد، چیماماندا انگزی آدیچی، ترجمه ی سولماز دولت زاده، نشر آفتابکاران.

 

دیگر آرامشی نیست


همه چیز از هم می پاشد، نخستین رمان نویسنده ی نیجریه ای چینوآ آچه به، شهرتی جهانی را برای او رقم زد و به فهرست های متعددی از آثار برتر ادبی راه یافت. دیگر آرامشی نیست دومین رمان اوست و بی ارتباط با همه چیز از هم می پاشد نیست.

شخصیت اصلی دیگر آرامشی نیست اوبی اوکنکوو، نوه ی شخصیت اصلی همه چیز از هم می پاشد است. او مرد جوانی بومی و تحصیل کرده است که تحصیلات دانشگاهی خود را با استفاده از بورس تحصیلی و با کمک مالی که از اتحادیه هم قبیله ای هایش دریافت کرده در انگلستان به انجام رسانده است. مکان داستان نیجریه و زمان آن سال های پیش از استقلال این کشور از انگلستان در 1960 است.

در شروع کتاب که تماماً توسط دانای کل روایت می شود، اوبی در شهر لاگوس در محضر دادگاه ایستاده است. او بر اساس تصمیم قبلی تمام تلاش خود را می کند تا کاملأ خونسرد باشد اما وقتی رئیس دادگاه می گوید نمی تواند بفهمد چطور مرد جوانی با تحصیلات و آینده ی درخشان او می تواند عملی را که از او سرزده انجام دهد، تغییری در او پدید می آید و اشک از چشمانش جاری می شود.

زمان داستان غیر خطی است و تنها در صفحات پایانی کتاب است که پی می بریم علت دستگیری و محاکمه اوبی چه بوده است. پیش از آن با جوانی روبروییم که در بازگشت به کشورش مصمم است به هر طریق ممکن با فساد حاکم بر تشکیلات دولتی و اداری آن مبارزه کند. او به فاصله ی کمی پس مراجعتش به میهن در بخش اعطای بورس تحصیلی در یکی از ادارات تابعه ی وزارت مربوطه در لاگوس مشغول به کار می شود. رئیس اوبی، همچون دیگر روسای ادارات، سفید پوستی انگلیسی است. او معتقد است آفریقایی ها اصولاً مردمانی فاسدند و دلیل این امر وضعیت طبیعی قاره آفریقاست.

مشهور است که آچه به در آثارش تلاش می کند تا در مقابل تصویر مخدوش و مغرضانه ای که غربی ها از آفریقایی ها ارائه کرده اند، آفریقا را از درون و به شکلی واقعی تصویر کند. در دیگر آرامشی نیست او بومی تحصیل کرده ای را نشان می دهد دوپاره شده بین باورهای اجدادی سرزمینش و فرهنگ وارداتی استعماری، و بی اعتقاد به هر دوی اینها.

دیگر آرامشی نیست اثری کم حجم و خوشخوان با زبانی ساده و شیرین و پر از ضرب المثل های جالب بومی است. مترجم کتاب گلریز صفویان و ناشر آن انتشارات سروش است.

                                                            شهریور1394

راه گرسنگان


اهالی نیجریه کودکانی را که با نشانه هایی مادرزادی مثل بریدگی یا لکه های پوستی متولد می شوند آبیکو می دانند و بر این باورند که این نشانه ها مربوط به اتفاقاتی است که در زندگی های قبلی برای آنها افتاده است. آبیکوها در فواصل زاده شدن در قلمروی آسمانی بسر می برند: « آنجا در قلمرو سر آغازها، ارواح و زاده نشدگان در هم قاطی پاتی بودند. می توانستیم صور بی شماری فرض کنیم. بسیاری از ما پرنده بودند. حد و مرز نمی شناختند. عیش و نوش و سرگرمی فراوان بود و گاه اندوهی هم پیدا می شد. به دلیل هول و هراس مطبوع جاودانگی، سورچرانی مان حد و مرزی نمی شناخت و چون آزاد بودیم، سرگرمی و تفریح مان زیاد بود.»*

آبیکوها که لذت زندگی فارغ از درد و رنج در عالم ارواح را می شناسند،  تمایلی به زندگی زمینی ندارند: « در میان ما یک نفر هم پیدا نمی شد که مشتاق زاده شدن باشد. سختی های هستی ما را به نفرت وامی داشت، همین طور آرزوهای برآورده نشده، بی عدالتی های حرمت یافته در دنیا، کلاف سردرگم دلبستگی، جهل والدین ... واهمه ما به دلیل سنگدلی آدمیزادگان بود؛ موجوداتی که همگی نابینا به دنیا می آیند و فقط معدودی یاد می گیرند که ببینند.»*

والدین آبیکو ها پیوسته نگران از دست دادن کودک خود هستند و به همین دلیل به طرق مختلف، و عمدتا با توسل به نذر و نیاز به واسطه جادو گران تلاش می کنند تا مانع باز گشت آنها به عالم ارواح شوند.

راویِ راه گرسنگان، آزارو، یک پسر بچه آبیکوی ده ـ دوازده ساله(احتمالا) در پنجمین زندگی خود، و طبیعتا با تجربه مردی میانسال است که حاصل جمع همه زندگی های او است. آزارو فرزند خانواده ای فقیر است و با این وجود برایش آسان نیست به خصوص از مادر زحمت کش و دوست داشتنی خود دل بکند و به قلمرو سرآغازها بازگردد.

قبلا به مناسبتی نطق ویلیام فالکنر در هنگام دریافت جایزه نوبل را نقل کرده ام که گفته است تنها چیزی که ارزش نوشتن دارد و رنج و عرق ریزی روح نویسنده برازنده آن است، "دلِ در کارِ کشمکش باخود" است. راه گرسنگان داستان خواندنی و تاثیر گذارِ دلِ در کار کشمکش با خودِ آزارو، بر سر ماندن نزد والدین و تحمل رنج و درد زندگی فقیرانه زمینی یا باز گشت به بهشت سرزمین آسمانی ارواح؛ بر بستر دوران پسا استعماریِ آفریقای سرگردان بین گذشته های بدوی و جهان مدرن است.  

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب:راه گرسنگان، بن اکری، ترجمه ی جلال بایرامی، انتشارات نیلوفر.  

همه چیز از هم می پاشد


همه چیز از هم می پاشد از شاخص ترین آثار نویسنده و شاعر نیجریه ای ، چینوآآچه به است.

مکان داستان روستای یوموفیا در نیجریه و زمان آن قرن نوزدهم است. شخصیت اصلی جذاب و دوست داشتنی اثر  پهلوان اُکنکوو است؛ او که در« نُه روستا و حتی در روستاهای دورتر هم شهرت داشت.» او که شهرت خود را با شکست دادن آمالینز ملقب به گربه که«کشتی گیر بزرگی بود و هفت سال بود که از روستای یوموفیا گرفته تا دهکده های امباینو هیچ کس نتوانسته بود او را شکست دهد» به دست آورده بود.

اُکنکوو بر عکس پدر خود که مردی ضعیف، تنبل، و دم غنیمتی بود و تا «پولی به دستش می رسید، که کمتر پیش می آمد، فورا چند کوزه کدو قلیانی  شراب خرما می خرید؛ همسایه ها را خبر می کرد و خوش می گذراند»، آدمی قوی، پرکار و اهل حساب و کتاب است. او سه همسر دارد که هر یک به اتفاق فرزندان خود در اتاقی جداگانه زندگی می کنند و خود در کلبه یا اُبی مجزایی ساکن است و در هر وعده غذا، دست پخت هر سه زن، که توسط فرزندان آنها آورده می شود را می خورد. انبار خانه اکنکوو پر از سیب زمینی است که شاه محصولات کشاورزی و غذای اصلی اهالی است و او دو افتخار از چهار افتخاری که می تواند نصیب برجسته ترین مردان قبیله شود را به دست آورده است.

همه چیز بر وفق مراد اُکنکوو است تا آن که او در پایان بخش اول داستان ـ که دو بخش دارد ـ در مراسم تشییع جنازه پر افتخارترین مرد قبیله(با سه افتخار) مرتکب گناهی ماده می شود. درست است که گناه ماده ـ بر خلاف گناه نرـ غیر عمدی است، اما نمی تواند بدون مجازات بماند. اُکنکوو که از مجازات خود آگاه است آن را در مورد خود به اجرا می گذارد و ...

                                                            تیر ۱۳۹۱

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 مشخصات کتاب: همه چیز از هم می پاشد، ترجمه ی علی هداوند، کتاب نشر نیکا.

پی نوشت: چینوآ آچه به را مترجم با حذف یک «آ»چینوآ چه به نوشته است.

موسم هجرت به شمال


موسم هجرت به شمال اثری شاعرانه، دراماتیک و هزار و یک شبی است. کتاب را که می خوانید باید چهل ـ پنجاه صفحه بگذرد تا داستان مجذوب تان کند و نشان دهد که حضورش در فهرست معتبر صد کتاب برتر همه زمانها (به انتخاب گاردین) بی دلیل نیست.

نویسنده ی کمتر شناخته شده موسم هجرت به شمال، رجب طیب صالح(۲۰۰۹-۱۹۲۹)، اهل سودان و دانش آموخته انگلستان است. او روزنامه نگار بوده و سالها مسئولیتهای مختلفی را در یونسکو  بعهده داشته است.

موسم هجرت به شمال دو شخصیت محوری دارد؛ راوی بدون نام، و مصطفی سعید که هر دو تحصیل کرده انگلستان اند. محل داستان روستایی کوچک در سودان و در کناره رود افسانه ای نیل است. در ابتدای داستان، راوی که پس از هفت سال تحصیل در انگلستان در رشته ادبیات انگلیسی به روستای اجدادی خود باز گشته است، متوجه  حضور مردی ناشناس در میان مستقبلین می شود. مرد، مصطفی سعید نام دارد. مصطفی سعید در میان روستائیان به عنوان مردی با گذشته ای ناشناخته، مرموز، و در عین حال محترم شناخته می شود. او از پنج سال پیش به روستا آمده، در آنجا ازدواج کرده و با کشاورزی و باغ داری روزگار می گذراند.

مصطفی سعید در یک مهمانی سه نفره با حضور راوی، ناگهان در حال مستی شروع به خواندن شعری به زبان انگلیسی می کند:

« اینان زنان فلاندری اند.

منتظر گم شدگانی هستند که هرگز بندر را ترک نکرده اند

...»

 شعر مصطفی سعید را تنها راوی می شنود. او از این اتفاق به شدت متعجب می شود: « به شما می گویم اگر عفریتی با چشمانی پر از لهیب آتش از درون زمین تنوره می کشید و برابرم می ایستاد این قدر تعجب نمی کردم که حالا تعجب کرده ام.»۱۹

راوی روز بعد برای کشف گذشته مصطفی سعید به خانه او می رود و او را در حال بیل زدن پای درختی میابد که بعضی از شاخه های آن لیمو می دهند و بعضی پرتقال!

« به او گفتم « واضح است که تو آدم دیگری هستی غیر از آن که ادعا می کنی. بهتر است حقیقت را به من بگویی.»۲۰

مصطفی سعید حاضر نمی شود از گذشته خود چیزی بگوید و راوی را دست خالی روانه می کند؛ اما کمی بعد نزد وی می رود و به منزل خود دعوتش می کند:« به تو قصه ای خواهم گفت که تا کنون به کسی نگفته ام. یعنی تاکنون سببی برای باز گویی آن ندیده ام ... ترسیدم که بروی و با دیگران صحبت کنی و به آن ها بگویی من همانی نیستم که نشان می دهم.»۲۲ 

 مصطفی سعید راوی را قسم می دهد که آن چه را که به او می گوید با هیچکس در میان نگذارد، و سپس حکایت خود را آغاز می کند. فصل دوم عمدتاً نقل قول مستقیم از مصطفی سعید است. در این فصل ما با مردی نابغه و عجیب آشنا می شویم که در خارطوم متولد شده، در کودکی پدر خود را از دست داده ، دوره تحصیل ابتدایی را در دو سال تمام کرده و پس از دبیرستان، با بورسی که از حکومت مستعمراتی انگلستان دریافت کرده برای ادامه تحصیل به قاهره و سپس لندن رفته است. مصطفی سعید در طول دوره اقامت در لندن به تحصیل و سپس تدریس در دانشگاه پرداخته است. او با جاذبه ای جادویی و غیر قابل گریز، چهار زن را به خود جلب کرده که سه نفر آنها خود کشی کرده اند و نفر چهارم، همسرش، به دست او به قتل رسیده است. مصطفی سعید پس از تحمل هفت سال حبس در انگلستان، به زادگاه خود سودان باز گشته و در روستای زادگاه راوی مقیم شده است.

حکایت مصطفی سعید در فصل دوم به انتها می رسد؛ اما ماجرای او تا پایان داستان(که ده فصل دارد) ادامه میابد. از ابتدای فصل سوم، شیوه روایت داستان به نحوی محسوس و جالب توجه تغییر می کند. در ابتدای این فصل، مصطفی سعید در یک شب که نیل یکی از آن طغیانهای نادر خود را می کند که بیست یا سی سال یک بار اتفاق می افتد، با به جا گذاشتن یادداشتی که در آن راوی را وصی خود و ولی خانواده اش اعلام کرده است، به نحوی مرموز ناپدید می شود. مردم می گویند سیل او را برده و خوراک تمساح های نیل شده است.

مصطفی سعید از آن پس بر ذهن و زندگی راوی سایه می اندازد. درواقع راوی پس از غیبت اسرار آمیز او، همچون درخت خانه اش که همزمان لیمو و پرتقال می داد، همزمان گذشته او، و حال خود را زندگی و روایت کند.

موسم هجرت به شمال رمانی کم حجم و در عین حال پر تپش و پر ماجرا است که تا آخرین کلمات خواننده را مجذوب و مبهوت نگاه می دارد. این کتاب فراوان مورد تحسین قرار گرفته و با دل تاریکی، شاهکار جوزف کنراد مقایسه شده است. موسم هجرت به شمال توسط رضا عامری به فارسی ترجمه و توسط نشر چشمه منتشر شده است.