مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

آبی ترین چشم

آبی ترین چشم نخستین و یکی از شاخص ترین رمان های تونی موریسون است.

داستان چهار فصل به اسامی فصول سال دارد که با پاییز شروع می شود و با تابستان خاتمه میابد و همچون همه ی آثار بعدی نویسنده، اشخاص محوری آن همگی سیاهپوست اند.

داستان یک مدخل و یک پیش در آمد دارد و مشترکاً توسط دختر بچه ای به اسم کلودیا و دانای کل روایت می شود. پیش در آمد مربوط به پاییز سال 1941 است و راوی آن کلودیاست. در آنجا از دختری به اسم پکولا یاد می شود که به نوعی شخصیت اصلی اثر است. مدت زمان داستان یک سال و شروع آن پاییز1940 است. در واقع داستان فلاش بکی یک ساله منتهی به زمان پیش در آمد است که مهمترین اتفاق آن  نروییدن بذر گلهای همیشه بهاری است که کلودیا و خواهر بزرگترش، فریدا که از اشخاص محوری داستان است به نیتی مرتبط با پکولا کاشته اند. پکولا دختری بسیار زشت رو و در آستانه ی بلوغ است که بر حسب اتفاق وارد زندگی آنان شده است و از راوی و خواهرش بزرگ تراست.

اسم داستان برگرفته از رؤیای پکولا برای تغییر رنگ چشمانش از سیاه معمول نژادش به آبی  برخی سفیدپوستان است. او نه تنها چشمانی آبی می خواهد بلکه در طلب آبی ترین چشم های دنیاست. پکولا فرزند خانواده ای فقیر و پرتنش با پدری الکلی و نیمه مجنون است که خانه ی خود را آتش می زند و در اقدام جنون آمیزی دیگر باعث بدبختی دختر خویش می شود.

آبی ترین چشم داستانی شاعرانه و تأمل برانگیز و به دور از هرگونه شعار زدگی و احساساتی گری در باره ی درد و رنج سیاهپوست بودن در آمریکای نیمه ی قرن بیستم است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: آبی ترین چشم، تونی موریسون، ترجمه ی نیلوفر شیدمهر و علی جباری، انتشارات دریچه.

عشق


هشتمین رمان تونی موریسون، عشق، داستان زندگی چند زن است که به واسطه ی مردی به اسم بیل کازی با یکدیگر مربوط می شوند. کازی صاحب هتل نسبتا مشهور و پرطرفداری بوده که در زمان روایت که حدود چهل سال پس از مرگ اوست مکانی متروکه است. مدت زمان روایت چند ماه و زمان داستان حدود هفت دهه منتهی به سالهای پایانی قرن بیستم است.

شخصیت های اصلی داستان، هید، همسر دوم کازی و کریستین نوه ی او از همسر نخستش است. این دو زنانی هم سن و سال، مسن و هم خانه اند. هید در زمان ازدواج دوازده ساله بوده و پیش از آن با کریستین دوستان همبازی بوده اند. در زمان روایت این دو بر سر تصاحب خانه ی مجلل محل اقامتشان که ماترک کازی است با یکدیگر در حال نزاع حقوقی اند. داستان در کنار این دو چندین شخصیت محوری دارد که دختر جوانی به اسم جونیور یکی از عمده ترین آنهاست. هید، جونیور را که داستان با وارد شدن او به شهر شروع می شود از طریق آگهی روزنامه به استخدام خود در آورده تا در زمان مقتضی به تحقق نقشه ی او برای تملک خانه ی موضوع منازعه اش با کریستین کمک کند.

عشق داستانی پیچیده و جذاب با روایتی از هم گسیخته است که توسط راویان مختلف و بعضاً غیر قابل شناسایی به شیوه ای فالکنری و بسیار کنجکاوی برانگیز روایت می شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: عشق، تونی موریسون، ترجمه ی شهریار وقفی پور،  نشرمکتوب.

سولا


مزرعه دار سفید پوستی که ساکن دره ای آباد بود، به برده ی سیاه پوستش قول می دهد که اگر از عهده ی کارهای مشکل یومیه به خوبی بر بیاید او را آزاد کند و یک قطعه زمین در باتم (bottom  به معنی پایین، کف و ته) به او بدهد. برده کارهایش را به خوبی انجام داد و از ارباب خواست به به قولش وفا کند. ارباب که دلش نمی خواست هیچ  تکه از زمین مرغوبش در دره را از دست بدهد، یک تکه زمین لم یزرع در بالای تپه به سیاه پوست بخشید. برده به ارباب گفت من فکر می کردم به زمین های پایین دره باتم می گویند. ارباب گفت نه ! باتم آن بالاست و چون خدا از آن بالا که نگاه می کند آن را پایین می بیند، اسمش باتم است. باری برده به زمین بالای تپه رضایت داد و آن بالا اندک اندک برای خودش شهرکی(در حومه ی اوهایو) شد که ماجراهای سولا در آنجا می گذرد.

باتم یک جور میکروکاسم است. جامعه ی کوچکی که با یک شوخی در مورد موقعیت زمین شروع می شود و نمونه ی جامعه ی سیاهپوستان آمریکا در شش، هفت دهه ی  اول قرن بیستم است. داستان یک پیش درآمد و یازده فصل دارد که عنوان هر کدام یک سال است. فصل نخست1919 و فصل پایانی که نسبت به فصل پیش از خود جهشی چهارده ساله دارد 1965 است.

سولا(1973) دومین رمان تونی موریسون و از جمله ی شاخص ترین رمان های اوست. داستان شخصیت های محوری متعددی دارد که مهمترین آن ها زن هستند و فاقد طرحی کلان و یک پارچه است. یکی از تفاوت های سولا با دیگر شاهکارهای بعدی موریسون این است که در آن از شروع های ناگهانی فالکنری خبری نیست. سولا که نام داستان بر گرفته از اسم اوست یکی از اشخاص  محوری است. او مادر بزرگ فوق العاده جالب و با نفوذی دارد از نوع مادربزرگ های دیگر داستان های موریسون مثل دلبند و سرود سلیمان. سولا دوست گرمابه و گلستان نلی است که از دیگر اشخاص  محوری است و نفشی بیش از سایر اشخاص دارد.

داستان پس از معرفی باتم، با شدارک شروع می شود که در سن زیر بیست سال با طعم روژ لب بر لبهایش به جنگ اول جهانی می رود و موج گرفته و نیمه مجنون به باتم باز می گردد. شدارک مبتکر برگزاری روز خودکشی ملی در باتم می شود که سالیان سال ( تا اواخر داستان) تنها شرکت کننده اش خود اوست.

چنان که گفتم سولا فاقد کلان طرح است. فصل های مختلف داستان به اشخاص مختلف اختصاص دارند و نوعأ اتصال نامحسوسی بادیگر فصل ها دارند. داستان همانجایی پایان میابد که آغاز شده بود. فصل پایانی مرور زندگی چند دهه ی گذشته در باتم است که اکنون زمین هایش ارزشی پیدا کرده و سفید پوست ها آن را خریده اند و به فضاهایی مثل زمین گلف تبدیل کرده اند.

سولا را گلرخ سعید نیا به فارسی برگردانده و نشر قله چاپ و منتشر کرده است. چاپ اول کتاب مربوط به سال 1378 است.

سرود سلیمان


رمان سرود سلیمان از شاخص ترین آثار تونی موریسون است.

داستان یک شخصیت اصلی و چندین شخصیت محوری همگی مرتبط با او دارد و توسط دانای کل روایت می شود. شخصیت اصلی، مرد جوان سیاه پوستی از خانواده ای ـ به نسبت دیگر سیاهپوستان ـ مرفه است. اسم مرد جوان میلک من میکن دِد است. میلک من در واقع نه اسم بلکه لقبی است که به دلیل دوران شیرخوارگی بیش از حد طولانی اش به او داده اند و دد به معنای مرگ اسم فامیلی است که پس از آزادی سیاهان، مأمور ثبت احوال بر اثر یک سوء تفاهم بر روی پدر بزرگ میلک من، میکن دد اول گذاشته است. اشخاص محوری داستان از گروه زنان عبارتند از روت، مادر میلک من؛ پایلت، عمه ی او؛ هیگار، نوه عمه و معشوقه اش؛ و از گروه مردان میکن دد دوم( میک من، میکن دد سوم است)پدرش و گیتار دوست صمیمی او.

میلک من در لحظاتی به دنیا آمده که مردی سفید پوست با بالهایی که به خود بسته در تلاش برای پرواز، از ارتفاع بام ساختمانی بلند سقوط کرده و کشته شده است. او اولین سیاهپوستی است که در بیمارستان محل تولدش به دنیا آمده است. مادر میلک من فرزند اولین پزشک سیاه پوست شهر است و پدر او ملاک و اجاره دار است. پدر و مادر میلک من زندگی پرتنشی دارند. آنها علاوه بر میلک من دو دختر بزرگتر از او دارند.

عمه ی میلک من که مستقیم و غیر مستقیم نقشی مهم در داستان ایفا می کند آدم عجیبی از نوع زنان خاص داستان های موریسون است که کارش تولید و فروش مشروب قاچاق است. نوه ی او هیگار چنان عاشق میلک من است که وقتی می فهمد قرار نیست با او ازدواج کند چندین بار برای کشتن او اقدام می کند.

اما دوست صمیمی و یک دل میلک من، گیتار. میلک من در جایی از داستان می فهمد که گیتارعضو یک گروه انتقام سیاهان به اسم مردان هفته است. مردان هفته وظیفه ی خود می دانند انتقام قتل هر سیاه پوست را با کشتن یک سفید پوست، با همان جنسیت ، در همان حدود سن و در همان روز هفته که سیاهپوست به قتل رسیده است بگیرند. مردان هفته هفت نفرند و هرکدام مسئول یک روز است. گفتگو های های میلک من که معتقد است آدم کشی ( که در اینجا سفید کشی است) چاره ی کار سیاهان نیست، با گیتار، از جمله بحث های جالب داستان است.

پایلت و گیتار هردو نقشی اساسی در پیش بردن داستان، سرنوشت یک دیگر و زندگی میلک من ایفا می کنند. پدر میلک من باور دارد که خواهرش پایلت با یک گنج قدیمی مربوط است. گیتار که برای اجرای آخرین مأموریتش به شدت نیازمند پول است با میلک من همراه و هم قسم می شود تا آن گنج را بیابند و بین خود تقسیم کنند. میلک من در مسیر یافتن گنج چیزی اساسی تر میابد؛ گذشته خانواده اش و خودش را؛ اما گیتار را چیزی به جز گنج که به شدت نیازمند آن است راضی نمی کند.

پرواز مفهومی کلیدی در سرود سلیمان است. گفته شد که تولد میلک من مقارن تلاش ناکام مردی برای پرواز اتفاق افتاده است. میلک من در زادگاه اجدادی اش اسم جد پدری اش، سلیمان را در آوازهای کودکان می شنود. معروف است سلیمان که دارای بیست و یک فرزند(یادآور اسباط دوازده گانه ی یعقوب) بوده به آسمان پرواز کرده و احتمالأ به آفریقا بازگشته است. به علاوه در پایان شگفت انگیز و اسطوره مانند داستان هم پرنده ای گوشواره ی عجیب  پایلت را که تا پیش از آن هرگز از خود جدایش نکرده بود به منقار می گیرد و به آسمان  پرواز می کند.

سرود سلیمان رمان شکوهکمند و شاعرانه ی است با غالب ویژگی هایی که آثار موریسون به آنها شناخته می شود. کتاب را علی رضا جباری به فارسی ترجمه و نشر چشمه چاپ و منتشر کرده است.


خانه


آخرین رمان تونی موریسون، خانه(۲۰۱۲)، اثری است نه چندان طولانی با روایتی دوصدایی، دو شخصیت محوریِ مطابق معمول داستان های او سیاهپوست، و با شروعی ناگهانی که از همان اولین سطرها خواننده را درگیر و مجذوب داستان می کند:

« مثل آدم ها بلند شدن. داشتیم نگاشون می کردیم. درست مثل آدما ایستادن. نباید سر و کله ی ما اون طرف ها پیدا می شد. اونجا هم مثل بیشتر جاهای لوتوسِ جورجیا تابلوهای «هشدار» زیادی داشت....»

شخصیت های محوری داستان به ترتیب ایفای نقش برادر و خواهر جوانی به اسم فرانک و سی هستند. فرانک به علاوه در کنار دانای کل روایت فصل های فرد داستان(که جمعاً هفده فصل دارد) را به استثنای دو فصل به عهده دارد. او ماجرایش را نه برای خواننده بلکه برای نویسنده تعریف می کند: « حالا که قصد کردی قصه ی منو بگی. هرچی که فکر می کنی و هرچی که می نویسی، این رو هم بدون: من واقعاً تموم ماجرای جسد و کفن و دفنش کردنش رو فراموش کرده بودم فقط اسبها یادم بود. خیلی قشنگ بودن. خیلی وحشی. و درست مثل آدم ها ایستاده بودن.»

فرانک و خواهر عزیز کرده اش سی فرزندان خانواده ای ندار و زحمتکش اند که به دلایلی نامعلوم محل سکونت اولیه شان را ترک کرده و به لوتوس که شهرکی کوچک و محقر در ایالت جورجیا و محل اقامت پدر بزرگ بچه هاست نقل مکان کرده اند. سی که اسم کامل او وای سیدرا است در بین راه در صحنه ای که یادآور روایت انجیل از تولد عیسی مسیح است روی یک تشک در زیرزمین یک کلیسا متولد شده است.

فرانک در جوانی لوتوس محقر و ماتم زا را در جستجوی زندگی بهتر ترک می کند و سر از ارتش و جنگ کره در می آورد و سی پیش از پانزده سالگی با پسر جوانی به قصد ازدواج با او فرار می کند. در شروع داستان فرانک که با آسیب های شدید روحی ناشی از فجایع جنگ به آمریکا باز گشته، آدمی الکلی است که به دلیلی غیر مرتبط با جنگ در یک بیمارستان بستری است. او از طریق نامه ای از آدمی ناشناس خبردار می شود خواهرش با جسمی زخم خورده در جایی دور با مرگ دست و پنجه نرم می کند. فرانک از بیمارستان می گریزد و برای نجات سی پا در راه سفری می گذارد که هر چه پیشتر می رود به سفری زیارتی شبیه تر می شود.

به خاطر ندارم چه کسی تعبیر رئالیسم خوشبینانه را درمورد سبک چارلز دیکنز بکار برده است. سبک خانه، رئالیستی خوشبینانه و شاعرانه است. خانه را یگانه ی وصالی و میچکا سرمدی به طور جداگانه به فارسی ترجمه کرده اند. کتاب من ترجمه ی یگانه وصالی و چاپ انتشارات مروارید است.