مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

کجا می روی؟


کجا می روی؟ نام رمان مشهور تاریخی است از نخستین نویسنده ی نوبلیست لهستانی، هنریک سینکیوچ.

زمان داستان سال های سلطنت نرون بر روم و مقارن گسترش مسیحیت در آن امپراطوری است.

شخصیت اصلی داستان افسر جوانی از خاندانی اشرافی است به اسم مارکوس وینیچیوس. در شروع داستان او در حال تعریف کردن داستان باز از مأموریتی در یکی از سرحدات کشورش به رم  برای دایی خود پطرونیوس است که از شخصیت های با نفوذ و نزدیک به نرون است. ماجرای او از این قرار است که در حومه ی رم از ناحیه ی بازو دچار مصدومیتی جدی می شود. غلامان شخصی به اسم پلوتیوس او را میابند و به منزل ارباب خود می برند. پلوتیوس از افسر جوان مراقبت می کند تا حالش رو به بهبود می گذارد. در خانه ی پترونیوس، مارکوس با دختری جوان آشنا می شود که به نام زادگاهش لیژی، لیژیا نامیده می شود. لیژیا سرگذشت غریبی دارد و از لحاظ تابعیت در وضعیتی نامعلوم است. پلوتیوس از او را به عنوان فرزند خوانده پذیرفته و از او نگهداری می کند. لیژیا غلامی کوه پیکری هموطن را در خدمت خود دارد که بعد تر و در اوج نفس گیر داستان نقشی هرکول مانند را ایفا خواهد کرد. مارکوس از همان نخستین دیدار به لیژیا دل می بازد.

مارکوس از دایی خود می خواهد که در راه دست یافتن به معشوق او را یاری کند. پطرونیوس که مردی تیزبین، روشنفکر، اپیکوری مسلک (و نمایانگر عقل سلیم در داستان) است به خواهر زاده ی خود قول مساعدت می دهد و نقشه ای طرح می کند که سر آغازی می شود بر مصائب دلداده و دلبر که با مصائب تکان دهنده ی نو مسیحیان ساکن در رم در زمان حضور پطروس حواری و پولس قدیس و آتش سوزی بزرگ آن شهر در هم می آمیزد. علت در هم آمیزی این دو سرنوشت آن است که لیژیا تحت تعالیم مادر خوانده ی خود به دین مسیحیت گرویده است.

آتش سوزی مزبور که علت آن به درستی دانسته نیست و برخی آن را به خود نرون و بعضی به مسیحیان نسبت می دهند بهانه ی سرکوبی خونبار و قساوتی مثال زدنی می شود که در تاریخ ثبت و ضبط گردیده است. مواجه مارکوس با این مصیبت سبب می شود  او که پیش از این دل خود را به لیژیا باخته دین خود را هم به خدای او ببازد.

کجا می روی داستان پر کشش و خوشخوانی با تعلیق هایی نفس گیر مبتنی بر اطلاعات گسترده ی تاریخی است. تعارض شدید بین پس زمینه ی تاریخی خونین و پیش زمینه ی عاشقانه ی دراماتیک از جمله جذابیت های ویژه ی این داستان است که زمینه ساز اعطای جایزه ی نوبل به خالقش گردیده است .

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: کجا می روی، هنریک سینکیویچ، ترجمه ی حسن شهباز، انتشارات امیر کبیر.

با گاو آهن استخوان های مردگان را شخم بزن


«با گاو آهن استخوان های مردگان را شخم بزن» رمانی تازه انتشار یافته است از اولگا(یا الگا) توکارچوک.  

شخصیت اصلی و راوی داستان زنی مسن و تنهاست به اسم یانینا دوشنکو. او که مهندس سابق پل سازی است به تنهایی در نقطه ای دور افتاده در مرز بین لهستان و جمهوری چک زندگی می کند. محل زندگی یانینا منطقه ای جنگلی و ییلاقی با معدود خانه هایی است که عمدتاً در تابستان ها مورد استفاده قرار می گیرند. یانینا دوست دار محیط زیست، گیاه خوارو متخصص طالع بینی است. او که تسلط خوبی به زبان انگلیسی دارد، همزمان با تدریس پاره وقت در مدرسه ی دهکده ی مجاور، به  دوست و شاگرد سابقش در ترجمه ی اشعار ویلیام بلیک به لهستانی کمک می کند. او که از اسم کوچک خود متنفر است، از آدم ها با القابی که خود برای آنها انتخاب کرده یاد می کند. القابی مثل عجیب الدوله، پاگنده و...

داستان هفده فصل با نام دارد که مطلع هر کدام قطعه شعری مناسب موضوع  از بلیک است. در شروع ناگهانی داستان یانینا که به زحمت و با استفاده از دارو خوابیده، نیمه شب با صدای کوبیدن در از خواب می پرد. همسایه اش عجیب الدوله پشت در است و به او اطلاع می دهد که همسایه ی مشترکشان پاگنده در اثر خفه شدن با استخوانی که در گلویش گیر کرده مرده است. او از یانینا کمک می خواهد تا به جنازه ظاهری آبرومند بدهند و پلیس را خبر کنند. پاگنده، شکارچی و به همین جهت مورد نفرت یانینا بوده و یانینا  چند باربه دلیل شکار غیر قانونی از او به پلیس شکایت کرده است.

استخوانی که باعث مرگ پاگنده شده مربوط به گوزنی است که او شکار کرده و سر بریده اش درون یک سینی روی طاقچه ی کلبه ی او به چشم می خورد. یانینا پس از کمک به سرو سامان دادن به وضع پاگنده و قبل از آمدن پلیس، برای دیدن طالع نحسش در جستجوی سندی حاوی تاریخ تولد اوست که چشمش به عکسی می خورد که او را شوکه می کند .

مرگ پاگنده سر آغاز زنجیره ای از مرگ های مرموزی می شود که یانینا آنها را به انتقام طبیعت و حیوانات از آدم ها نسبت می دهد و همگی با عکس پیش گفته مربوط اند که در پایان داستان از آن کشف رمز می شود.

با گاو آهن... اثری معمایی و جذاب با تمرکز بر بحران محیط زیست است که به  گمان بسیاری، حادترین و فوری ترین مسئله ی انسان معاصر است. کتاب ترجمه ی دنیس آژیری است انتشارات مروارید آن را به چاپ رسانده است.

گریزها


پیش از این به مناسبتی گفته ام که بعضی رمان ها گویی به این منظور نوشته شده اند که ثابت کنند رمان، چنان که میخائیل باختین گفته است، گونه ای ادبی است که هنوز به اتمام نرسیده و همه ی ظرفیت هایش را آشکار نکرده است. گریزها، نخستین رمان ترجمه شده به فارسی از نویسنده ی اخیراً نوبلیست لهستانی، اولگا توکارچوک، یکی از این رمان هاست.

گریزها کلاژ یا منظومه ای(به معنی نجومی آن) از دهها قطعه ی از چند سطر تا چندین صفحه ای است که گاه بخشی مجرد و مستقل اند و گاه از پی یکدیگر یا با فاصله، به موضوع یا ماجرایی واحد می پردازند. محتوای قطعات شامل موارد تخیلی، تاریخی، مستند، علمی،... و برخی تأملات و اندیشه هایی است که گاه شکل گزین گویی به خود می گیرند.

شکل ناپیوسته و تا حدودی غیر معمول گریزها به هیچ رو اتفاقی نیست و با درون مایه ی اصلی آن یعنی سفر و جابجایی مدام از یک نقطه به نقطه و از زمانی به زمانی دیگر کاملاً سازگار است: « ... ایده ی بنیادین عبارت است از ساختار منظومه ای و بلافاصله ادعای روانشناسی سفر این است: در زندگی برخلاف کارهای تحقیقاتی(هرچند در واقع در کار پژوهشی هم محض خاطر[رعایت] ترتیب و توالی بهای گزافی پرداخته می شود)هیچ علت العلل فلسفی وجود ندارد. معنایش این است که نمی توان رشته ی استدلال یا روایت علت و معلولی منسجمی از وقایعی به دست داد که ظاهراً توالی منطقی دارند و از یکدیگر ناشی می شوند... منظومه است که حامل حقیقت است، نه زنجیره.»85

راوی بدون نام داستان که گاه از ضمیر اول شخص استفاده می کند، زن نظریه پردازی فیلسوف مشرب، روانشناس (با گرایش به روانشناسی سفر) و علاقه مند به آناتومی، به خصوص آناتومی ناهنجاری و از همه مهمتر رادارگریز و عاشق سفر است: « معلوم است که اگر ژنی هست که باعث می شود هرجا درنگی کردید شروع به ریشه دواندن کنید، به من نرسیده است. چند بار سعی کرده ام، اما  ریشه هایم سطحی اند؛ اندک نسیمی می تواند مرا از ریشه درآورد. خیلی ساده است: روییدن بلد نیستم، استعداد گیاهی ندارم. نمی توانم از زمین غذا جذب کنم... انرژی ام را از حرکت می گیرم، از لرزش اتوبوس ها، غرش هواپیما، کژ و مژ شدن قطارها و کشتی ها.»18

درون مایه ی غالب گریزها که اسم داستان هم برگرفته از آن است، چنان که گفته شد سفر است. توصیه ی موکد راوی به همگان این است که همچون خود او بجنبد، بروند، بدوند و پرواز کنند، چرا که هر لحظه که این توصیه را از یاد ببرند و متوقف شوند، نیروی عظیم متمایل به ثبات و سکونی که جهان را در کنترل خود دارد، آنان را خواهد گرفت و به عروسک خیمه شب بازی تبدیل خواهد کرد. ترجیع بند اثر که در جای جای آن به دفعات تکرار می شود این است که:« مقصد هر یک از سفرهای من مسافر دیگری است.»

سفرهای داستان مواردی جالب از نیویورک تا شرق دور و از قرن هفدهم تا زمان حاضر را در برمی گیرند. مسافرین گریزها علاوه بر راوی دائم السفر آن عبارتند از: مردی لهستانی که در یک جزیره ی کوچک در کرواسی همسر و فرزند خود را گم می کند، مادری روس با یک فرزند بیمار و نیازمند مراقبت دائم و همسری آسیب دیده از جنگ که از خانه می گریزد تا در هزارتوی مسکو خود را گم کند، دریانوردی عاشق موبی دیک که کشتی تحت فرماندهی خود را از مسیر تکراری هر روزه در دریای بالتیک منحرف می کند تا در اقیانوس های پهناور دست به ماجراجویی بزند، شاهزاده ای عرب که نگران از توطئه علیه جان خویش مخفیانه به همراه فرزندان و زنان حرمسرای خویش پا به فرار می گذارد، پزشکی آناتومیست که راهی کنفرانسی است در باره ی حفظ نمونه های پزشکی با استفاده از پلاستیکی سازی، زنی زیست شناس که می رود تا دوستی که پس از چند دهه او را یافته را از درد و رنج بیماری برهاند، خواهر شوپن که با قلب برادرش درون شیشه ای حاوی مواد نگدارنده از پاریس عازم ورشو است تا آن را در آنجا به خاک بسپارند، استاد دانشگاهی متخصص تاریخ و ادبیات کلاسیک یونان که در سفری دریایی به نقاط مختلف یونان برای توریست ها کنفرانس برگزار می کند و...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: گریزها، اولگا توکارچوک، ترجمه ی فریبا ارجمند، نشر همان، چاپ اول:1398.