مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

چوب برها


چوب برها رمان مطرحی است از توماس برنهارد.

داستان توسط راوی شخصیتی روایت می شود که می تواند خود نویسنده یا شخصیت موازی او باشد. مکان داستان، یا بهتر است گفته شود روایت، خانه ی زن و شوهری از دوستان قدیمی راوی، آرسبرگرها، و زمان آن از یک سر شب تا بامداد روز بعد است.

مناسبت حضور راوی در خانه ی آرسبرگرها میهمانی شامی هنری است که میهمان اصلی آن هنرپیشه ی تئاتری است که از او با عنوان آقای بازیگر یاد می شود.

راوی که پس از سالها دوری از وطن به تازگی به وین بازگشته  پس از بیست سا ل در خیابان به آرسبرگرها برخورد می کند و به میهمانی آنها برای همان شب دعوت می شود. او پیش از ملاقات با آنها خبر خودکشی دوست مشترکشان جوانا را دریافت کرده است. جوانا (همانند اشخاص اصلی داستان های دیگر برنهارد؛ بازنده و تصحیح) با طناب دار به زندگی خود خاتمه داده است. راوی و آرسبرگرها صبح روز میهمانی در تشییع جوانا در شهرستانی در نزدیکی وین شرکت می کنند. راوی فکر می کند اگر در همان روز خبر مرگ جوانا را نشنیده بود و در نتیجه در وضعیت روحی نامساعدی نمی بود دعوت آرسبرگرها را نمی پذیرفت.

در شروع داستان، راوی در میهمانی در کنجی دور از جمع در مبلی راحتی خزیده و به قول خودش در کمال بی وجدانی مشغول واکاوی دیگران و مرور خاطرات خویش است. او از وطن خود و به ویژه جامعه ی هنری آن که میهمانان بخشی از آنند  بیزار است و به همین دلیل هم سالها از وطن خویش دوری گزیده است. چوب برها علاوه بر اشخاصی که از آنان نام برده شد شخصیت محوری دیگری هم دارد. او خانم نویسنده ای به اسم جینی است که خود را ویرجینیا وولف اتریش می داند.

داستان را که همانند دیگر آثار نویسنده تنها دریک پاراگراف نوشته شده، (چنان که در مقدمه ی کتاب نیز آمده) می توان به دو بخشِ پیش و پس از حضور آقای بازیگر در میهمانی تقسیم کرد. آقای بازیگر آخرین میهمان مجلس است چرا که آن شب، شب افتتاحیه ی نمایش مرغابی وحشی اثر هنریک ایبسن است که وی در آن  نقش یکی از اشخاص اصلی را بازی می کند.

پس از حضور آقای بازیگر، او یک سره مجلس را به دست می گیرد و به گمان راوی مشغول یاوه گویی های معمول در جامعه ی هنری وین می شود که مهمترین کارش سوق دادن هنرمندهای واقعی به خودکشی است. در حین میهمانی راوی برای لحظاتی به خواب می رود. در آن حین بین جینی و آقای بازیگر سخنانی رد و بدل شده که راوی آن را از دست داده است. جینی که نمی تواند شخص دیگری جز خود را ستاره ی مجلس ببیند مدام با طرح سئوالاتی از آقای بازیگر او را تحریک می کند تا نهایتاً او به خشم می آید و در اثر این خشم  به قول راوی از یک گوریل به یک فیلسوف و از یک شخصیت نمایشی منزجر کننده به یک شخص حقیقی مبدل می شود. اسم داستان بر گرفته از جملات آقای بازیگر در لحظات کوتاهی است که به فیلسوف استحاله یافته است: «رفتن به درون جنگل، به اعماق جنگل... جنگل بکر، زندگیِ یک چوب بر ـ این همیشه ایده آل من بوده است».

در پایان داستان که از معدود جاهایی است که برنهارد چیزی مثبت در مورد کشور و هموطنانش گفته است، راوی با شتاب در حال رفتن به اقامتگاه خویش است تا هرچه سریعتر داستان آن شب را بنویسد.

چوب برها، چنان که در یادداشت نقل شده از واشنگتن پست در پشت جلد کتاب آمده می تواند به عنوان مقدمه ای بر مجموعه ی آثار و دیدگاههای برنهارد ( و می توان افزود شناخت سبک نوشتاری خاص او) خوانده شود. کتاب ترجمه ی عبداله جمنی است که مترجم چند اثر دیگر از برنهارد نیز هست و انتشارات نوای مکتوب آن را به چاپ رسانده است.

 

تکرار


اگر مهارت جان اشتاین بک تبدیل کردن آدم های معمولی به اسطوره است، مهارت پیتر هانتکه یافتن اسطوره های پنهان در اشیا و روابط معمولی آدم ها است.

راوی و شخصیت اصلی داستان مرد جوانی اتریشی با تباری نیمه اسلونیایی به اسم فیلیپ کوبال است که به دنبال برادرش از شهرستانی اتریشی در مرز اسلوونی عازم شهر یسه نیتسه در اسلوونی می شود تا ردی از او که در جنگ دوم جهانی در حین خدمت نظامی در آن کشور ناپدید شده بیابد. خانواده ی کوبال شامل پدری اسلونیایی و مادری اتریشی( به عکس خود هانتکه که پدرش اتریشی و مادرش اسلوونیایی است)، یک فرزند دختر نیمه دیوانه و دو فرزند پسر است که راوی کوچکترین آنهاست.

زمان داستان دهه های چهل تا هفتاد قرن بیستم و شکل آن به شدت غیر خطی است. فیلیپ در زمان روایت مردی چهل و پنج ساله و در زمان جستجوی برادر، جوانی بیست ساله است.

 فیلیپ در کوله پشتی سفر یادداشتهای برادرش در مورد باغداری و لغتنامه ای اسلونیایی بازمانده از او را همراه دارد؛ لغتنامه ای که نه تنها وسیله ی آشنایی فیلیپ با زبان اجدادی، بلکه عامل ایجاد رابطه ی شورانگیز او با آن زبان و از آن رهگذر کشف گذشته های گم شده یا نادیده گرفته ی خودش می شود: «عجیب است که یک مرد جوان بیست ساله در کشوری غریب  به دیوار آغلی متروک تکیه زند و غرق در یک لغتنامه نامه شود و بعد از ظهرهایش را این طوری سپری کند؛ تازه غرق لغتنامه که نه، بلکه فقط یک صفحه ی لغت نامه،نه حتی فقط یک کلمه...» « به مدد لغات آن لغتنامه توانستم ظرایفی از کودکی ام را ببینم که تا آن لحظه بر من پوشیده بود... کلمه به کلمه که پیش می رفتم... به مرور «مردمی»  پیش رویم شکل می گرفتند. نفرات این جماعت نسخه ای دقیق از اهالی دهکده ی خودمان بودند، اما بر خلاف داستان ها و قصه های متعارف این نفرات را نمی شد در گونه ها و کاریکاتورها و کلیشه ها قالب بندی کرد و فروکاست...»

تکرار داستانی عمیقأ درون گرایانه، شیئی محور( و از این جهت بسیار نزدیک به رمان نو) و بدون طرح است که به طور خاص در پی یافتن پاسخ این پرسش اساسی است که آیا محتوای آگاهی فردی و اجتماعی ما مقید و محدود به ساختار و محتوای زبان ماست یا خیر؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: تکرار، پیتر هاندکه، ترجمه ی نیکزاد نورپناه، نشر ثالث.  

                                       

 

قدم زدن ـ توماس برنهارد



طرح داستانی قدم زدن ـ اگر اصولاً چنین مقوله ای به این اثر قابل اطلاق باشد ـ ساده است؛ دو دوست در حال قدم زدن، در مورد دوست مشترکشان(کارر) که اخیراً در یک آسایشگاه روانی بستری شده صحبت می کنند. راوی بدون نام داستان یکی از طرفین گفتگوست با سهمی بسیار اندک که باعث می شود او عمدتاً از گفته های دوستش، (اوهلر) نقل قول بیاورد.

در تاریخ رمان آثار زیادی هستند که راوی در آنها داستان را ازقول دیگری نقل می کند. یکی از شاخص ترین نمونه ها از این نوع، بلندی های بادگیر اثر امیلی برونته است. در این قبیل آثار به طور معمول راوی در ابتدای داستان شخصی را که قصه را از او شنیده معرفی می کند و سپس آن را به گونه ای روایت می کند که خواننده پس از چند صفحه، شخصی که از او نقل قول شده را از یاد می برد. نقل قول های قدم زدن امّا به نحوی  بی سابقه و به شکلی کاملاً عکس روش معمول انجام می شود؛ به این ترتیب که در هر صفحه بارها به خواننده گوشزد می شود که گوینده( که گاهی سلسله ای از نقل قول های دیگر را با ذکر نام دیگر گویندگان یدک می کشد) چه کسی است :«پارچه های انگلیسی اتیکت نخورده اند ـ روستن شاخر به کارر گفت ـ به شرر می گویم ـ اوهلر می گوید ...» « از طرف دیگر شرر[ روان پزشکِ مسئول کارر] همه چیز را یادداشت می کند ـ اوهلر می گوید ـ حتی تکرارهای مرا هم یادداشت می کند شرر، اوهلر می گوید.»

گفتگوها حول سه موضوع صورت می گیرد. نخست دیوانه شدن کارر به دلیل خودکشی دوستش،هولن اشتاین، که از دانشمندان برجسته ی شیمی بوده و علت خودکشی اش بی توجهی و قدرناشناسی دولت عنوان می شود. دوم، ماجرای حضور اوهلر و کارر در شلوار فروشی روستن شاخر و بروز نشانه های دیوانگی در کارر در آنجا، و سوم، بحث هایی فلسفی غالباً به شکل بازی های زبانی و نوعاً تحت تاثیر آرای ویتگنشتاین (که در داستان چند بار از او یاد می شود): « وقتی که ما باهم قدم می زنیم و این فکر را فکر را فکر می کنم، فکر می کنیم، ما با هم قدم می زنیم و یک دفعه ما فکر می کنیم حتی اگر نه با هم، فکر می کنیم، اما این چیز دیگری است، وقتی من فکر می کنم، من قدم می زنم، این چیز دیگری است از وقتی که شما فکر می کنید.»

قدم زدن که یکسره در زمان حال روایت می شود رمانی متفاوت و تجربی است که همچون دیگر آثار نویسنده تنها در یک پاراگراف نوشته شده است. فارغ از دلایل برنهارد برای نوشتن داستانی به این شکل، نتیجه ی کار او اثر تامل برانگیزی بسیار کند و سرگیجه آوراست که گویی عمد دارد تا بر خلاف داستانهای متعارف حتی الامکان درجا بزند و هرچه کندتر پیش برود، یا اساساً پیش نرود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: قدم زدن، توماس برنهارد، ترجمه ی شهروز شید، انتشارات روزنه.

بازنده

  

رمان کوتاه بازنده از آثار شاخص نویسنده ی جنجالی اتریشی، توماس برنهارد است که آثارش را در زمره ی برترین دست آوردهای قرن بیستم و خودش را به عنوان یکی از برجسته ترین نویسندگان آلمانی زبان پس از جنگ دوم جهانی می شناسند.

برنهارد به ویژه مشهور است که داستان هایش را بدون هرگونه بخش بندی به صورت یک تکه  و تنها در یک پاراگراف می نویسد. بازنده نیز به جز چند سطر نخست، بیش از صد و بیست صفحه تک گویی درونی یک تکه و پرتکرارِ راوی شخصیتی بدون نام، در یک پاراگراف است.

شخصیت اصلی بازنده مردی است به اسم ورتهایمر. داستان علاوه بر او و راوی شخصیت دیگری هم دارد که شخصی واقعی است و بر اساس داستان نبوغش بر تمام زندگی ورتهایمر و راوی سایه می اندازد. او نوازنده ی برجسته ی پیانو، گلن گولد است که به نظر می رسد در نظر برنهارد مصداق بالاترین سطح، و کمال مطلق در هنر است. در شروع داستان گلن گولد در سن پنجاه و یک سالگی(در واقعیت در پنجاه سالگی) پشت پیانو سکته کرده و درگذشته  و اندکی بعد ورتهایمر به زندگی خود خاتمه داده است.

زمان روایت پس از مرگ گلن گولد و ورتهایمر و زمان داستان سی و چند سال به شکلی غیر خطی (از نوع رفت و برگشتی) و مداربسته است که در انتها به ابتدا باز می گردد.

در شروع داستان گلن گولد که اصلاً کانادایی است در جوانی برای گذراندن دوره ای به اتریش و به هنرستان موسیقی می آید که ورتهایمر و راوی در آنجا تحت نظر یکی از برجسته ترین اساتید پیانو مشغول تحصیل اند. او از همان ابتدا چنان قدرت شگرفی در نواختن آثار باخ(واریاسیون های گلدبرگ) با پیانو نشان می دهد که راوی و ورتهایمر را که از قضا هر دو افرادی با استعدادند از امکان دسترسی به چنان سطحی از مهارت ناامید و نتیجتاً از ادامه ی تحصیل موسیقی منصرف می کند. پس از آن ورتهایمر به دنبال علوم انسانی می رود و راوی فلسفه را بر می گزیند. بازنده لقبی است که گلن گولد در همان اوایل آشنایی به ورتهایمرر می دهد و یکی از وسواس های فکری راوی این است که آیا دادن همین لقب، در تبدیل شدن ورتهایمر به یک بازنده مؤثر نبوده است؟ 

هر سه شخص محوری داستان متعلق به خانواده هایی ثروتمندند و مرفه ترین ایشان ورتهایمر است که از قضا ناراضی ترین آنان هم هست. «او از پدر، مادر و خواهرش نفرت داشت و آنها را به دلیل بدبختی هایش ملامت می کرد... پیوسته به یادشان می آورد که آنها او را درون این ماشین هولناک هستی قی کرده بودند تا همچون یک تفاله لت و پار شده از اعماق آن به بیرون فواره کند.»  

ورتهایمر پس از مرگ پدر و مادرش به نوعی خواهر خود را به اسارت می گیرد و وقتی او بالاخره تصمیم می گیرد یوغ برادر را با ازدواج از گردن باز کند در اندوهی عمیق غرق می شود.

داستان در واقع جستجوی راوی در گذشته ی ورتهامیر و از آن رهگذر گذشته ی خویش است. او که می داند دوستش سالیان سال  خاطرات و تأملات خود را یادداشت می کرده، پس از شرکت در مراسم تشییع او به شهر محل اقامتش می آید و نا امیدانه سعی می کند به یادداشت های او که حجمش را هزاران صفحه تخمین می زند دست پیدا کند.

گفته شد که بازنده روایتی پر تکرار است. بارزترین تکرار در داستان مربوط به استفاده ی چند صد باره ی راوی از عبارت« می اندیشم» است. این عبارت اثر روایی خاص خود را دارد که ضمن ایجاد احساس عدم قطعیت و یاد آوری این نکته به خواننده که اندیشه های راوی، اندیشه های کنونی و نه گذشته ی اوست، هر بار داستان را از سطح زمان رخ دادهای آن به سطح زمان روایت(یا زمان حال) باز می گرداند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: بازنده، توماس برنهارد، ترجمه ی عبداله جمنی، انتشارات نوای مکتوب.

پی نوشت: مشهور است که ورتهایمر فردی منزوی و چنان هموطن ستیز بود که وصیت کرد آثارش پس از مرگ در اتریش چاپ نشود. ضدیت او با کشورش در این داستان نیز نمود بارزی دارد.

عصیان



عصیان رمانی  است از خالق مارش رادتسکی، جوزف روت.

 شخصیت اصلی داستان سرباز وظیفه ای است به اسم آندریاس پوم که یک پایش را در جنگ از دست داده است. او در شروع داستان مقیم بیمارستانی صحرایی است. جنگ(که بدون ذکر نام می شود حدس زد جنگ اول جهانی است) به تازگی تمام شده و آندریاس و دیگر مجروحان باید برای تعیین تکلیف در برابر کمیسیون پزشکی حاضر شوند.

در بیمارستان شایع است که تنها به مصدومینی که دچار عوارض ناشی از موج انفجار باشند مجوزی خاص داده خواهد شد. از جمع 156 بیماران بیمارستان تنها یک نفر دچار موج گرفتگی است و  آن یک نفر آندریاس نیست.

آندریاس به رغم آسیبی که در جنگ دیده ساحتی متافیزیکی و خداگونه برای حکومت قائل است از نظر او «حکومت چیزی مافوق همه ی انسان هاست، همچون آسمان بر فراز زمین»و هرگونه اعتراضی به اقدامات و تصمیمات آن کفر و جنایت است. آندریاس مجوزی که بناست به همرزم موج گرفته اش داده شود را به واسطه ی صدور توسط حکومت، چیزی در ردیف مجوز ورود به بهشت قلمداد می کند. او که به شدت به شانس و اقبال هم رزم  مذکور حسادت می ورزد، روزها در رفتار و کردار او دقیق می شود و چنان با وی همذات پنداری می کند که در زمان حضور در کمیسیون پزشکی خواه ناخواه علائم موج گرفتگی را از خود بروز می دهد و افسر عالی رتبه ی مسئول کمیسیون با دیدن وضعیت او با صدای بلند دستور می دهد:«مجوز!».

به این ترتیب معجزه رخ می دهد و آندریاس صاحب مجوز می شود. او با یک پای چوبی، مدالی بر سینه و مجوز کذایی در جیب از بیمارستان مرخص می شود و خوشبخت و مسرور سوار تراموا می شود تا به شهر( که از قراین باید جایی در کشور آلمان باشد) برود و بهترین مکانی را که به او تعارف می شود برای نشستن انتخاب می کند. روت صحنه ی تراموا را بلافاصله پس از وقوع معجزه و ترخیص آندریاس از بیمارستان قرارداده تا باری دیگر و در شرایطی متفاوت به آن بازگردد.

آندریاس که از هر جهت به وضعیتش افتخار می کند جعبه ی پخش موسیقی خریداری می کند تا با مجوزی که دارد بدون مزاحمت پلیس (که ترسی چارلی چاپلین وار از آن دارد) در خیابانها دوره بیفتد و درآمدی برای خود دست و پا کند. او نزد دختر و پسری که به طرقی نه چندان شرافتمندانه زندگی می کنند پانسیون می شود و چندی بعد در مسیر سعادتی خارج از حد انتظار خود قرار می گیرد.

سعادت آندریاس اما دیری نمی پاید. تصادفی ظاهراً کوچک و بی اهمیت در تراموا، که تدارکش در فصل میانی هفتم به نحوی ظاهراً بی ارتباط با جریان داستان دیده شده، کاخ خوشبختی او را ویران می کند و در کمال حیرت و ناباوری به زندانش می افکند.

 زندان جایی است که  بناست ایمان خلل ناپذیر آندریاس به حکومت محک بخورد؛ حکومتی که معلوم شده است نه تنها صادر کنندگان مجوزهای خوشبختی، بلکه پلیس ها، بازپرس ها و زندان بانانی نیز که به ناحق محبوسش کرده اند و حتی در زندان مجوز غذا دادن به گنجشک ها را هم از او دریغ کرده اند، از کارگزاران آنند.

عصیان کمدی – تراژدی  خوشخوان و تأثیر گذار با شخصیتی دوست داشتنی و به یاد ماندنی است درباره ی درد، آگاهی و عصیان انسان مدرن در جهانی کافکایی که در آن همه مقهور و گرفتار سیستمی با قوانین و ضوابطی پیچیده و سرگیجه آورند که هیچ کس به درستی از آن آگاه نیست. 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: عصیان، یوزف روت، ترجمه ی سینا درویش عمران و کیوان غفاری، نشر بیدگل.