مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

دیدار تصادفی با یوسا

اسپانیایی ها مردمی صمیمی، خون گرم، و اهل گشت و گذارند. محل هتل ما در مادرید، در مرکز شهر، در یکی از خیابانهای اصلی و پر رفت و آمد به فاصله ی دویست، سیصد متری میدان معروف سُل(puerta del sol) است.

شنبه و یک شنبه هفته پیش این میدان یکی از مراکز اصلی تجمع و تظاهرات اعتراضی علیه بانک ها و دیگر مسببین وضعیت وخیم اقتصادی کنونی اسپانیا بود. مردم برای حضور در تظاهرات از نقاط مختلف کشور به مادرید آمده بودند و تعداد زیادی شب یکشنبه را در گروههای چند نفری در پارک ها و فضا های سبز اطراق کرده بودند.

شلوغی امشب اما از نوع دیگری بود. در شمال میدان، گروهی در حمایت از مردم سوریه جمع شده بودند و در دیگر نقاط مردم دسته دسته دور افراد و گروههای مشغول هنر نمایی حلقه زده بودند. در سمتی از میدان که مسیر ما بود، یک گروه ارکستر مکزیکی مشغول اجرای برنامه بود.

بعد از شنیدن دو قطعه موسیقی شاد و گوش نواز مکزیکی به سمت هتل در حرکت بودیم که به نظرم رسید نویسنده مشهور و مورد علاقه ام، ماریو بارگاس یوسا، از کنارم گذشت. دقت کردم و فهمیدم که اشتباه نکرده ام. همسرم را که به همراه دخترم دو سه قدمی عقب تر از من بود صدا کردم و با بردن اسم یوسا او را نشان دادم. آقای نویسنده که دست بر پشت کمر به همراه خانمی در حال قدم زدن بود، با شنیدن اسم خود ایستاد و متوجه من شد. بلافاصله به او ملحق شدم و به انگلیسی  گفتم ایرانی هستم و تعدادی از رمان های شما را به فارسی خوانده ام. یوسا سری تکان داد و از ترجمه چند اثر از خود به فارسی اظهار اطلاع کرد و پرسید آیا شغل ام نویسندگی است؟ پاسخ منفی دادم، گفتم علاقه مند به ادبیاتم و از دیدارش ابراز خوشحالی کردم. او دست مرا فشرد، خداحافظی کرد و به خانم همراهش که چند قدمی دورتر منتظر ایستاده بود پیوست. در توضیحی که به آن خانم می داد کلمه ایرانی را شنیدم.

                                                                                           مرداد ۱۳۹۰

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد