مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

آونگ فوکو


دنی دیدرو داستانی دارد به نام راهبه. ماجرای نوشتن راهبه از اینجا شروع شد که دیدرو و دوستان او، گریم، و مادام دِ اپینه، نقشه ای کشیدند تا دوست خود، مارکی دوکروامار، که مدتی بود در ملکی روستایی ساکن شده بود را به پاریس بازگردانند. مارکی درگیر پرونده راهبی شده بود که بیهوده تلاش می کرد خود را از قید سوگندی که برای ورود به سلک راهبان خورده بود خلاص کند. دیدرو و دوستان او نامه هایی جعلی از قول راهب نوشتند که به مارکی خبر می داد از صومعه گریخته و در پاریس مخفی شده و اکنون به کمک او نیازمند است. دیدرو در جریان جعل نامه ها که در آن گرفتاریهای راهب با آب و تاب تعریف می شد؛ اسیر بازی شد که خود ترتیب داده بود. به تدریج بر گرفتاری های خیالی راهب افزوده می شد دیدرو ساختگی بودن داستان را از یاد می برد و بالاخره روزی او را دیدند که با حالی پریشان بر حال راهب نگون بخت می گریست.

خلاصه پیرنگ آونگ فوکو شبیه اتفاقی است که برای دیدرو افتاد. راوی داستان کازئوبون، که به اتفاق دو دوست همکار ویراستار خود، بلبو، و دیوتالوی در یک موسسه انتشاراتی در میلان مسئولیت چاپ سری مطالبی در مورد تاریخ علوم خفیه و انجمن های سری را دارند؛ با در آمیختن توهم و واقعیت ـ چنان که تاریخ در حقیقت نیز هست ـ دست به بازی با تاریخ می زنند و کم کم اسیر بازی خود و درگیر ماجرا هایی پیچیده و ترسناک می شوند.

بلبو، درتماس تلفنی از پاریس ـ که به دلیل درگیری او با افرادی ناشناس ناتمام می ماند ـ وحشتزده به کازئوبون می گوید که به دردسر افتاده و به کمک احتیاج دارد. کازئوبون نخست تلاش می کند تا از نوشته های بلبو کشف رمز کند و سپس خود را  به پاریس می رساند تا در لحظه موعود، در کنسرواتوار صنایع و فنون، جایی که نمونه ای از آونگ فوکو در آن در نوسان است؛ حاضر باشد. او داستان را از جایی آغاز می کند که وحشتزده در کنسرواتوار در انتظار فرارسیدن نیمه شب در گوشه ای پنهان شده است.

یادم نیست از کدام نویسنده پرسیده بودند قصد داشته با نوشتن داستان خود چه پیامی به خوانندگان بدهد؟ او در پاسخ گفته بود اگر قصدش دادن پیام بود؛ به جای اینکه به خود زحمت بدهد و رمان بنویسد، مقاله ای در یک روزنامه چاپ می کرد. اما پیامی که امبرتو اکو با نوشتن آونگ فوکو قصد انتشار آن را داشته، برایش آن قدر با اهمیت بوده که زحمت نوشتن داستانی بیش از هزار صفحه ای را به خود بدهد، تا بالاخره در وقت مناسب، یعنی سی صفحه مانده به آخر، آن را بر خواننده آشکار کند:

« اگر طرحی وجود داشته باشد شکست معنایی ندارد. ممکن است شکست بخوری اما به خاطر تقصیر خودت نیست. سرخم کردن در برابر اراده کیهانی شرم آور نیست. تو ترسو نیستی؛ شهیدی. تو شکایت نمی کنی از این که میرا هستی، قربانی هزاران میکرو ارگانیسمی که تحت کنترل تو نیستند؛ تو هیچ مسئولیتی در قبال این واقعیت نداری که با پایت زیاد قادر به گرفتن اشیاء نیستی، این که دم نداری، این که وقتی موها و دندانهایت ریخت دوباره مو یا دندان در نمی آوری، این که شریان هایت با گذشت زمان سخت می شوند. علت حسادت فرشتگان است.

این در زندگی روزمره هم صادق است. برای مثال سقوط بازارسهام. دلیلش این است که تک تک افراد، حرکت اشتباه می کنند و حرکت های اشتباه با هم جمع می شود و هول و هراس ایجاد می کند. بعد هر کس که اعصاب فولادین ندارد از خودش می پرسد: چه کسی پشت این توطئه است، چه کسی منتفع می شود؟ باید یک دشمن پیدا کند. یک توطئه گر، و گرنه خدای ناکرده تقصیر متوجه خود او می شود. اگر احساس گناه می کنی، یک توطئه اختراع کن... » *

کاری که امبرتو اکو در داستان هایش، نام گل سرخ، بائودولینو و بیش از همه در آونگ فوکو انجام داده تلاش برای زدودن آثار توهم از چهره تاریخ است؛ و این کاری است بزرگ که تحمل دشواری خواندن آونگ فوکو، می تواند ادای احترامی باشد نسبت به آن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: آونگ فوکو، امبرتو اکو، ترجمه رضا علی زاده، انتشارات روزنه.

*صفحه ۱۰۹۹                                               


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد