مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

چهره مرد هنرمند در جوانی


چهره مرد هنرمند در جوانی شاهکاری است از جیمز جویس و درآمدی است بر شاهکار بسیار مشهور دیگر او، اولیس. 

شخصیت اصلی داستان که در اولیس نیز حضور دارد، استیون ددالوس است. چهره مرد هنرمند در جوانی را زندگی نامه ی خود نوشت جویس می دانند. ددالوس در این داستان زندگی جیمز جویس از نخستین خاطرات او را بازسازی می کند: « آدم جایش را تر می کند اولش گرم است بعد سرد می شود. مادرش مشمع گذاشت. بوی بخصوصی داشت. بوی مادرش از بوی پدرش بهتر بود. مادرش برای او با پیانو رنگ ملوانی می زد تا برقصد او می رقصید.»۱۶*

داستان حاوی نقاط عطف زندگی جویس است. یکی از مهمترین این نقاط، انتخاب او بین ورود به کسوت کشیشی ـ که خانواده از پیش برای او در نظر گرفته ـ یا رفتن به دانشگاه است:

« مدیر گفت: فردا صبح من عشای ربانی خود را با این نیت برگزار می کنم که خداوند متعال اراده مقدس خود را بر تو ظاهر کند ... و تو هم استیون بگذار تا خداوند در دل تو نور بدمد. اما، استیون، باید ابتدا کاملا یقین پیدا کنی که رسالتی داری زیرا اگر بعدا بفهمی که رسالتی نداشته ای بسیار وحشتناک خواهد شد. به خاطر داشته باش که اگر کشیش شدی تا ابد کشیش باقی خواهی ماند.»۲۰۷

داستان شامل پنج فصل است. بلندترین فصل کتاب، فصل پنجم است که حدود یک سوم داستان را شامل می شود. جویس تقریبا تمام فصل سوم و بخش اعظم فصل چهارم را به زمینه سازی اعلام تصمیم استیون برای انصراف از کشیش شدن اختصاص داده است. استیون در اواخر فصل چهارم به یاد می آورد که نام خانوادگی او ددالوس است و ددالوس در اساطیر یونانی مرد صنعتگر و هنرمندی است که برای نجات خود و فرزندش ایکاروس از جزیره کرت بالهایی از پر پرندگان و موم (یا به قول جویس از خاک) ساخت: « دلش لرزید؛ نفسش تند تر شد و تند بادی از روی دستها و پاهایش گذشت چنانکه گویی دارد به سوی خورشید پرواز می کند.

...

حنجره اش از هوس آنکه فریاد بلندی بکشد به درد افتاده بود، فریادی چون فریاد شاهین یا عقابی از فراز آسمان، فریادی نافذ تا از تسلیم خویشتن به بادها خبر دهد. این ندای زندگانی بود خطاب به روح او نه آن صدای ملال آور زمخت عالم تکلیف و نومیدی، نه آن صدای غیر انسانی که او را به خدمت محراب فرا می خواند.»۲۱۸ 

 در فصل پنجم استیون دانشجو است و به همین مناسبت این فصل روشنفکرانه ترین بخش داستان است. او ابتدای این فصل، چای آب زیپوی خود را تا ته سر می کشد و بعد از گربه شور کردن خود و شنیدن سرزنش مادر که چرا دانشگاه را به کلیسا ترجیح داده عازم دانشگاه می شود.

جویس در فصل پنجم دیدگاههای خود را در امور مختلف، به ویژه در مورد زیبایی و هنر، از قول استیون بیان می کند. پاساژی که جویس به زیبایی و هنر اختصاص داده طولانی، نسبتا دشوار و حاوی برخی از نظرات رایج زمانه او و نقد آنها است.

« هنر عبارت است از کار انسان در نظم و نسق دادن به امر محسوس یا معقول با غایت زیبا شناختی»۲۶۸

«واضح است که صورت هنری باید بین ذهن یا حواس خود هنرمند و ذهن یا حواس دیگران قرار گیرد. اگر این را در نظر بگیری می بینی که هنر ضرورتا به سه قالب تقسیم می شود که از یک قالب به قالب دیگر پیش می رود. این قالبها عبارتند از قالب تغزل که قالبی است که در آن هنرمند صورت خیال خود را در رابطه بی واسطه با خودش عرضه می کند؛ قالب روایت قالبی است که در آن هنرمند صورت خیال خود را در رابطه بی واسطه با خودش و با دیگران عرضه می کند؛ قالب نمایش که قالبی است که در آن هنرمند صورت خیال خود را بی واسطه با دیگران عرضه می کند.»۲۷۶

اینها نمونه هایی مختصر از تاملات طولانی استیون در مورد هنر است. استیون شاعر است. او خود را کاهن تخیل لایزال می داند که نان روزانه احساس را به جسم درخشنده حیات ابد مدت بدل می کند.*

جویس نظر خوشایندی نسبت به وطن خود ایرلند نداشته است:« می دانی ایرلند چیست؟ ایرلند ماده خوک پیری است که بچه های خود را می خورد.»۲۶۳

او در چهره مرد هنرمند درجوانی، نسبت به مفهوم وطن ـ همانگونه که نسبت به مفهوم خانواده و کلیسای کاتولیک ـ موضعی تدافعی دارد. جویس نظر خود در باره ایرلند را نه یک باره، بلکه پس از زمینه سازی مفصلی که در جای جای داستان ـ و عمدتا به روش غیر مستقیم ـ انجام داده بر زبان می آورد و پس از این اعلام نظر نهایی است که از تصمیم خود به ترک وطن سخن می گوید: « سعی خواهم کرد با نوعی شیوه زندگی یا شوه هنری هر قدر که می توانم به آزادی و به تمامی ضمیر خود را بیان کنم و برای دفاع از خود فقط سلاحهایی را به کار برم که خود را در استفاده از آنها مجاز می دانم؛ سکوت، جلای وطن و زیرکی.»۳۱۹

در صفحات پایانی شیوه روایت داستان به یکباره تغییر می کند و جویس که دیگر ما را محرم استیون می داند یادداشتهای روزانه او را مستقیما در معرض دید ما می گذارد. یادداشت ماقبل آخر مربوط به ۲۶ آوریل است: «مادر لباسهای دست دوم تازه مرا مرتب می کند . حال دعا می کند و می گوید که ای کاش من در زندگی دور از خانواده و دوستان دریابم که دل چیست و چه احساس می کند. آمین. چنین باد! خوش آمدی، ای زندگانی! می روم تا برای هزار هزارمین بار با واقعیت تجربه رو در رو شوم و در بوته روح خود وجدان نا آفریده قوم خود را بسازم.»

جیمز جویس از پایه گذاران سبک ادبی جریان سیال ذهن است و چهره مرد هنرمند در جوانی از نخستین داستانهایی است که در این سبک نوشته شده است. از ویژگی های بارز دیگر این اثر بسیار مهم و تاثیر گذار، تغییر لحن روایت به اقتضای تغییر موقعیت است.

در آغاز که استیون بچه ای خرد سال است داستان با این جملات ـ که بسیار مورد توجه منتقدین است ـ آغاز می شود: « روزی بود و روزگاری بود و بس خوش روزگاری. یه گاو ماغ کشی بود که داشت از جاده رو به پایین می اومد یه پسر بچه ای را دید که اسمش بچه توکو بود...»

هنگامی که او پسر بچه ای مدرسه ای است جویس لحن دیگری را بر می گزیند: « عجیب بود که هیچ دوایی به او نداده بودند. شاید وقتی برادر میکائیل بر می گشت می آورد. می گفتند وقتی آدم توی درمانگاه است ناچار است شربتهای بد بو بخورد. اما حس می کرد که حالش بهتر از پیش شده است. خیلی خوب بود که آدم خرده خرده حالش بهتر شود. آن وقت یک کتاب به آدم می دادند...»۴۰

و زمانی که استیون دانشجو است لحن داستان همان است که در بحث او در مورد هنر آمد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ                                                                                  مشخصات کتاب: چهره مرد هنرمند در جوانی، جیمز جویس، ترجمه ی منوچهر بدیعی،انتشارات نیلوفر.

* نقل با تغییر از صفحه ۲۸۶، اشاره جویس به مراسم عشای ربانی است. 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد