مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

مداد نجار


در رگ های تو شور و آواز خانه کرده اند

پیکرت اما چنان ترد و ظریف است

که هر دو در آن جا نخواهند گرفت 

                                           از متن کتاب  


مداد نجار که نخستین اثر ترجمه شده به فارسی از نویسنده، شاعر و روزنامه نگار معاصر اسپانیایی مانوئل ریباس است، رمانی است اعتراضی، عاشقانه و شاعرانه با شیوه ی روایتی جذاب و مخصوص به خود.

داستان شروعی شبیه به تریستانو می میرد اثر نویسنده ی مورد علاقه ام آنتونیو تابوکی دارد؛ مرد مبارزی قدیمی در آخرین روزهای حیاتش یک خبرنگار(در تریستانو می میرد یک نویسنده) را به حضور می پذیرد تا داستان زندگی خود را برای او بگوید. نام مرد که شخصیت اصلی داستان هم هست دکتر دابارکا است. دابارکا که از آن چپ های سفت و سختِ جمهوری خواه است در نخستین سال جنگ داخلی اسپانیا (۱۹۳۶) به اسارت نیروهای کودتاچی در آمده؛ دو بار به نحوی معجزه آسا از اعدام نجات یافته؛ دوبار به حبس ابد محکوم شده؛ سالیان زیادی را در زندان و سپس تبعید در مکزیک گذرانده و پس از مرگ فرانکو در ۱۹۷۵ به میهن خود اسپانیا بازگشته است. 

مداد نجار بیست فصل دارد و توسط دو راوی* روایت می شود. راوی فصل اول دانای کل است. در این فصل چنان که گفتم یک خبرنگار به دیدن دکتر دابارکا می رود. محل فصل اول خانه ی دابارکا است و ملاقات در حضور همسر او انجام می شود.

 فصل دوم کماکان توسط دانای کل روایت می شود اما بر خلاف انتظار در آن اثری از دابارکا  نیست و محل داستان نیز به یک کافه انتقال پیدا کرده است. در این فصل با مردی به اسم اربال آشنا می شویم که از اشخاص محوری و راوی دیگر داستان است. اربال شبه نظامیِ ژاندارمی بوده که پیش از دستگیری دابارکا مثل سایه او را تعقیب می کرده و در باره اش به مقامات بالاتر گزارش می داده و پس از دستگیری در مقام زندانبان او را از مرگ نجات داده است.

 فصل سوم مستقیماَ و تماماَ توسط اربال روایت می شود. اربال که در زمان روایت نگهبان کافه است در این فصل کوتاه نیم صفحه ای از کشتن یک نقاش و برداشتن مداد پشت گوش او می گوید؛ مدادی که در اصل متعلق به یک نجار بوده و اسم داستان بر گرفته از آن است. داستان در فصل های بعد عمدتا توسط دانای کل روایت می شود، اما در اتفاقی جالب که از جمله ی جذابیت های ساختاری اثر است، راوی گه گاه به صورت غیر منتظره و بدون هر گونه فاصله گذاری یا نشانه گذاری در متن، به اربال تغییر میابد.

مداد نجار علاوه بر دابارکای قهرمان و شخص مقابل او اربال، شخصیت محوری دیگری با نقشی بسیار تعیین کننده دارد؛ زنی زیبا، دلداده و مصمم به اسم ماریسا. ماریسا عامل پیوند دهنده ی دابارکا و اربال است و این عشق پر شور او به دابارکا است که نیروی پیش برنده داستان را تامین می کند و همزمان مانع تبدیل شدن آن به اثری سیاسی و شعاری می شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 * آرش سر کوهی در مقدمه ی خود بر کتاب ضمن بر شمردن بعضی ویژگی های تکنیکی و نوشتاری مداد نجار، راوی های داستان را شامل دکتر دابارکا، خبرنگار و اربال بر شمرده و اسمی از دانای کل نبرده است. 

مشخصات کتاب: مداد نجار، مانویل ریباس، ترجمه ی آرش سرکوهی، انتشارات به نگار.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد