مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

کینکاس بوربا


کینکاس بوربا یکی از سه رمان برتر ماشادو دآسیس است که مشهور است بزرگترین نویسنده برزیلی و شاخص ترین چهره ی ادبی قرن نوزدهم آمریکای لاتین است. پیش از این در مورد دو رمان دیگر او «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» و «دن کاسمورو»  نوشته ام.

کینکاس بوربا که در این کتاب اسم مشترک یکی از اشخاص فرعی و سگ اوست، از «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» به این اینجا راه پیدا کرده است. در آن کتاب او مرد جوان دیلاق، بی چیز و فیلسوف مشربی از دوستان دوره ی کودکی شخصیت اصلی، براس کوباس، است. دو دوست در فصل پنجاه و نه، پس از سال ها، تصادفأ یکدیگر را ملاقات می کنند. براس کوباس که وضع فلاکت بار دوستش را می بیند مبلغی به او کمک می کند و سعی می کند آدرس منزلش را به او بدهد تا در صورت نیاز به کمک بتواند به وی مراجعه کند . کینکاس بوربا با بزرگ منشی حاضر نمی شود نشانی دوستش را از او بگیرد، اما وقتی آن دو از هم جدا می شوند، براس کوباس متوجه می شود که او ساعت جیبی اش را زده است. 

کینکاس بوربا همچون آن دو رمان دیگر به تعداد زیادی فصل کوتاه ـ گاه تنها یکی دو خطی ـ تقسیم شده و همانند آن ها با زبانی  طنز آمیز و لوده وار روایت می شود. راوی «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» و «دن کاسمورو» اول شخص مفرد است، اما کینکاس بوربا توسط دانای کلی روایت می شود که در عین حال نویسنده ای مداخله گر است؛ راوی که هر کاری انجام می دهد تا به خواننده بفهماند که  اختیار داستان در دستان اوست؛ ولو این کار ایجاد تعمدی گمانی غلط در ذهن خواننده و سپس متهم نمودن او به گیجی و حواس پرتی باشد. مخاطب این داستان، همچون دکامرون، خانم ها  هستند* و دآسیس همانند آن  دو اثر دیگر و به خصوص «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» در اینجا هم تحت تأثیر شاهکار لارنس استرن، تریسترام شندی است.

زمان داستان حدود سه سال در اوایل نیمه ی دوم قرن نوزده است و شخصیت اصلی آن، مرد مجرد جوان تا میانسالی به اسم روبیائو است. در شروع داستان روبیائو روبدوشامبر به تن کنار پنجره ی خانه ی مجللش در ریو دوژانیرو ایستاده و رفاه فعلی اش را با وضعیت مالی ضعیف یک سال پیش خود، هنگامی که معلمی ساده و بی چیز و ساکن شهرستان بود مقایسه می کند. داستان سپس فلاش بکی دارد به سابقه ی دوستی روبیائو و کینکاس بوربا. کینکاس بوربا پیش از زمان روایت خواستگار خواهر بیوه ی روبیائو، پپه داد، بوده است. روبیائو تمام تلاش خود را برای سرگرفتن ازدواج آن دو کرده اما پپه داد تن به ازدواج مجدد نداده و چندی بعد در اثر بیماری فوت کرده است. کمی بعد کینکاس بوربا هم بیمار شده است و چون کسی را نداشته، روبیائو پرستاری از او را به عهده گرفته است.

کینکاس بوربا پیرو فلسفه ی من درآوردی است که بر آن اساس «اومانیتاس» اصل اول و گوهر پنهانی همه ی چیزهاست و در همه جا از جمله در وجود سگ ها حضور دارد. او نام خود را بر روی سگ خود گذاشته تا پس از مرگش که وقوع آن را نزدیک می بیند، مایه ی تداوم بقای او شود.

کینکاس بوربا برای فهماندن فلسفه ی خود به روبیائو مثالی می زند که در آن یک مزرعه ی سیب زمینی بین دو قبیله ی گرسنه ی مهاجر و متخاصم واقع شده است. مقدار سیب زمینی موجود در مزرعه تنها به اندازه ای است که می تواند خوراک یک قبیله را تا عبور از یک رشته کوه که پشت آن سیب زمینی کافی وجود دارد تأمین کند. اگر دو قبیله در صلح و صفا سیب زمینی ها را بین خودشان تقسم کنند تمام افراد دو قبیله پیش از عبور از کوه در اثر گرسنگی تلف خواهند شد. او می گوید در این حالت صلح بر خلاف معنای ظاهری آن به معنی انهدام هر دو قبیله است و جنگ می تواند موجب نجات یکی از دو قبیله شود. کینکاس بوربا در پایان عبارتی را به زبان می آورد که بعدها به دفعات توسط روبیائو استفاده می شود: « سهم فاتح، سیب زمینی.» و در پاسخ دوستش که می پرسد اما آن هایی که در جنگ سیب زمینی نابود شده اند چه نظری دارند؟ اصل اساسی فلسفه اش را برای او تشریح می کند. او می گوید:« هیچ کس نابود نمی شود. پدیده ناپدید می شود اما گوهر(اومانیتاس) همان است که بود. تا حالا جوشیدن آب را دیده ای؟ حتمأ دیده ای که حباب ها یکسره بالا می آیند و می ترکند، اما هر چیزی همان که بود می ماند، آب همان است که بود. تک تک افراد همان حباب ها هستند.»22

باری چندی پس از این فلسفه بافی، کینکاس بوربا که ثروت کلانی را به ارث برده می میرد و چند چیز را برای تنها دوستش روبیائو به ارث می گذارد که عبارتند از: همه ی دارائی نقدی هنگفتش؛ خانه ی مجللی که در ابتدای داستان روبیائو در آن در حال تفکر است؛ سگش که وصیت کرده شرط برخورداری روبیائو از ثروتش نگهداری مادام العمر از آن است؛ و عبارت « سهم فاتح، سیب زمینی.» را.

داستان در فصل بیست و هفت که تنها پنج خط است به نقطه ی شروع بر می گردد. روبیائو اکنون در ریو دو ژانیرو است. او در مسیر آمدن به این شهر در قطار با زن و شوهری جوانی آشنا می شود که دو تن از اشخاص محوری داستان اند. شوهر، پالیا، در ریو دوژانیرو سرپرستی امور مالی او را به عهده می گیرد و روبیائو توأم با احساس عذاب و گناه به زن ، سوفیا، دل می بندد.

در کینکاس بوربا، که در یادداشت ضمیمه ی کتاب به گونه ی تمثیلی از برزیل روزگار خلق اثر تفسیر شده است، آدم ها به دو دسته ی برندگان و بازندگان تقسیم می شوند. برندگان بدون آن که چندان زحمتی به خود بدهند سیب زمینی نصیبشان می شود و سعادتمند می شوند و بازندگان به رغم هر تلاشی محکوم به شکستند. روبیائو فردی از قبیله ی بازنده ها است. او محکوم به شکست و زوال است؛ شکست در حفظ و استفاده از ثروت باد آورده اش و از آن مهم تر، شکست در عشق که سرنوشتی غم انگیز را برایش رقم می زند.

                                                              اسفند ۱۳۹۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*دآسیس کتاب را نخستین بار به صورت پاورقی در یک مجله ی زنان منتشر کرده و در جای جای آن نشان می دهد که داستان را برای خانم ها نوشته است. برای مثال در فصل 138:« پس سوفیا چی؟ این را خانم خواننده بی صبرانه می پرسد...»

مشخصات کتاب: کینکاس بوربا، ماشادو دآسیس، ترجمه ی عبداله کوثری،نشر نی، چاپ اول، 1393.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد