مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

دانشکده


دانشکده نخستین داستان منتشر شده به فارسی از نویسنده ی آرژانتینی پابلو د سانتیس است.

راوی نویسنده ی داستان مرد جوان دانش آموخته و دانشجوی ادبیاتی است به اسم میرو. میرو در شروع داستان با سفارش مادرش که استاد بازنشسته ی دانشگاه است در کتابخانه ی دانشکده ی ادبیات و فلسفه مشغول به کار می شود.

ساختمان دانشکده فضایی عجیب، مرموز و در حال فروپاشی است که طبقات فوقانی متروک آن مالامال   از اوراق بر هم انباشته شده ی پرونده ها، کتاب ها، مجلات و دیگر اسناد است.

شخصی که میرو را به استخدام در آورده دکتر کانده است. کانده سال هاست مشغول تحقیق بر روی شخصیت و آثار نویسنده ی مفقود الاثر معاصری به اسم امبرو بروکا است که هیچ نسخه ای از کتاب های منتشر شده از او وجود ندارد. کانده، میرو را استخدام کرده تا در این زمینه به او کمک کند.

تنها داستان موجود از بروکا روایت های متعدد و مختلف از داستانی فانتزی از او به اسم جایگزینی هاست است. بروکا از میرو می خواهد که با مطالعه ی این روایت ها، داستان اصلی را باز سازی کند. کانده بنا دارد حاصل کار را به اسم خودش منتشر کند.

کانده در علاقه ی ویژه نسبت به بروکا تنها نیست. یک استاد زن که مدعی است در جوانی با بروکا رابطه داشته و یک استاد مرد از دانشگاهی دیگر نیز در این علاقه با او شریک اند و میرو با پذیرش سفارش کانده پا به میدان نبردی تمام عیار میان این سه می گذارد؛ نبردی خونین و تا پای جان که در نهایت به چندین فقره قتل می انجامد.

دانشکده داستانی پیچیده و معمایی است که یاد آور نام گل سرخ، اثر مشهور امبرتو اکوست. داستان حاوی برخی مباحث روان شناختی، پاره ای اندیشه ها و تمثیل های ذن ـ بودایی و تأملاتی در مورد کتاب و کتابت است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب : دانشکده، پابلو دسانتیس، ترجمه ی بیوک بداغی، نشر آگه.

نظرات 5 + ارسال نظر
میله بدون پرچم 1397/01/26 ساعت 15:44

طرح داستان مرا به یاد یکی از کارهای پل استر انداخت... از لحاظ شباهت قضیه نه بلکه ساختار آن... اما یادی از نام گل سرخ آمد و خاطره خوشی که از آن کتاب داشتم... شما با این کتابها وزنه دست چپ‌مان را سنگین‌تر می‌کنید

برای کسانی که نام گل سرخ را خوانده اند شباهت دو داستان غیر قابل چشم پوشی است.
چرا دست چپ؟

میله بدون پرچم 1397/01/28 ساعت 18:23

در روایت است که سیاهه حسرت‌ها را به دست چپ آدم می‌دهند

نشنیده بودم. جالب است.

سلام
این نویسنده رو نمیشناختم اما یادمه همچین کتابی تو کتابفروشی به چشمم خورده. موضوعش جالبه . ممنون بابت آشنایی.
اما اومبرتو اکو _نام گل سرخ رو بتازگی خریدم هنوز نخوندم و کتاب شماره صفرم رو از این نویسنده در دست دارم که فکر کنم باید یک بار دیگه از اول بخونمش

سلام و درود
من هم با همین کتاب که اولین کار ترجمه شده از اوست شناختمش.
از اکو این کار را نخوانده ام. منتظر یادداشتت در موردش هستم.

سلامی دوباره
شماره صفرم رو یک بار خوندم اما فکر میکنم جا دارد یک بار دیگر هم بخوانمش.گمان میکنم چیزهای زیادی در آن وجود دارد که هنوز چیزی از آنها سر در نیاورده ام.نیاز به جستجوی کوچکی هم در نت دارد، برای وقایع تاریخی که در کتاب از آنها صحبت می شود و من چیزی از آنها نمی دانم.
یک کتاب از آن نوع کتابهایی که به قول میله در دسته A قرار می گیرد می خوانم بعد از آن به سراغ خوانش دوم کتاب اکو خواهم رفت.

داستان های اکو غالبا ارجاعات تاریخی زیادی دارند که ترجمه و خواندنشان را دشوار می کند.
خواندن کتابی از گروه A قبل یا بعد از خواندن یک اثر دشوار کار خوبی است.
کماکان منتظر خواهم ماند.

سحر 1397/02/06 ساعت 09:15

سلام
نمیدانم چرا طرح داستان بیشتر از اکو، بورخس را به یادم آورد ....!

سلام و درود
شاید علتش وضعیت خاص نویسنده ی موضوع تحقیق در داستان باشد.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد