مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

از غبار بپرس


از غبار بپرس رمانی شبه خود زندگی نامه ای است از نویسنده ی آمریکاییِ الهام بخش چارلز بوکوفسکی، جان فانته.

شخصیت اصلی و راوی داستان آرتورو، جوان بیست ساله ای با هوش و عاشق نویسندگی است که خانه و شهر پدری خود را ترک کرده و به لس آنجلس آمده تا در آنجا به نویسنده ای بزرگ تبدیل شود. در شروع داستان او که در هتلی ارزان قیمت اقامت دارد با جیبی خالی و شکمی گرسنه منتظر است تا الهامی اساسی به سراغش بیاید.

پیش از این، داستانی کوتاه از آرتورو در مجله ای به چاپ رسیده که او نسخه های متعددی از آن را برای هدیه دادن به دیگران در چمدانش به همراه دارد.

در اثنایی که آرتورو در تلاش است تا چیزی در خور بنویسد، در ماجرایی پر کش و قوس که  سرشار از اهانت و بدجنسی دوسویه است، به دختری پیش خدمت با اصلیت مکزیکی دل می بنند که خود دلبسته ی مرد دیگری است. دختر به ماری جوانا معتاد است و مرد مورد علاقه او دوستش ندارد.

آرتورو از مخلوقات به یاد ماندنی عالم ادبیات است. او که در یکی از ضمایم کتاب به درستی به هولدن کالفید، شخصیت اصلی شاهکار سلینجر، ناطور دشت، تشبیه شده، فردی با عواطفی متناقض و اغراق آمیز، و زبانی تند و آمیخه به طنز و طعنه است که همواره بر اساس احساسات آنی خود عمل می کند؛ آدمی که به قول همان ضمیمه، دلت می خواهد دلداری اش بدهی و همزمان به خاطر نفهمی اش بخوابانی توی گوشش!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: از غبار بپرس، جان فانته، ترجمه ی بابک تبرایی، نشر چشمه.

نظرات 4 + ارسال نظر
میله بدون پرچم 1397/08/21 ساعت 15:38

سلام
یک مخلوق به یادماندنی دیگر در دنیای ادبیات!
امیدوارم آنقدر زنده بمانیم که با ده درصد این مخلوقات فرصت آشنایی داشته باشیم

سلام
امیدوارم فرصتی به مراتب بیش از اینها داشته باشی.

سلام
راستش را بخواهی باید اعتراف کنم گاهی به این فکر میکنم که احساسی شبیه به این برای اطرافیانم ایجاد می کنم، احساسی توام با دلسوزی و همچنین آمادگی لازم برای خواباندن زیر گوشم.
البته تا حدودی شخصا دوست دارم که اشتباه کنم.

سلام و درود
اگر چنین است حتما داستان را خواهید پسندید و با آرتورو همذات پنداری خواهید داشت.

رضا 1397/09/01 ساعت 09:20 http://www.shabgardi.blogfa.com/

از توضیح شما این طور برمی آد که داستان یه مثلث عشقیست باید جالب باشه آخرش کی به کی می رسه؟

آخر این داستان از آن آخرهای جالب توجه است که نباید آن را لوداد.

سحر 1397/09/01 ساعت 12:23

جالبه ... شبیه هولدن کالفیلده و این احتمالا برای هر کتابخوونی جذابه!

به نظر میرسه شخصیت برگردانی از تجربه های خود نویسنده باشه، احتمالا در سالهایی که برای جا انداختن خودش تلاش می کرده.

اسم کتاب به چی اشاره دارد؟
چند تایی از این نویسنده هایی که اثر خودشونو برای هدیه دادن همیشه تو کیفشون دارن، دیدم!

درست است. این داستان خود زندگی نامه ی فانته است.
فانته بسیار تحت تاثیر کنوت هامسون است و اسم کتاب را از یکی از رمان های او به اسم پان گرفته است: « آن یکی دختر را مثل برده ، مثل جنون زده ها، و مثل یک گدا دوست داشت. چرا؟ از غبار روی جاده بپرس و از برگ فروافتاده...»
یکی از دوستانم در شمال به دستفروشی بر خورده بود که کتاب شعر خودش را می فروخت. یک نسخه از آن را به عنوان مزاح برای من هدیه آورد. چیز غریبی بود مالامال از غلط و توهم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد