مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

در جستجوی زمان از دست رفته (بخش پنجم و پایانی)


کتاب اول: طرف سوان

این کتاب شامل چهار بخش است. دربخش نخست،« کومبره»، که با جمله ی معروف « دیر زمانی زود به بستر می رفتم» شروع می شود، مارسل پسربچه ای است که به اتفاق پدر و مادر خود در خانه ی عمه ی بزرگش در کومبره بسر می برد. اشخاص محوری این بخش علاوه بر عمه ، پدر و مادر عبارتند از مادر بزرگ مادری مهربان و دوست داشتنی مارسل، مستخدمه ی عمه ، فرانسواز و شارل سوانِ ثروتمند و هنرشناس که به طور مستقیم و غیر مستقیم نقشی اساسی در زندگی مارسل ایفا خواهد کرد.

از کلیدی ترین عناصر بخش اول که در طول داستان به دفعات به آن ارجاع داده خواهد شد ماجرای «بوسه ی شب به خیر» است. مادر مارسل عادتاً هر شب پیش از خواب او را می بوسد و این بوسه حیاتی ترین بخش زندگی مارسل در دوران کودکی اوست. یکی از شب هایی که سوان مهمان خانواده ی مارسل است مادر فرصت نمی کند برای بوسیدن مارسل به اتاق او بیاید. مارسل که به دلیل ضعف مزاج و بیماری تحت مراقبت شدید است و می بایستی شبها زود بخوابد ابتدا کلکی سوار می کند تا مادر را به اتاقش بکشاند و وقتی موفق نمی شود تصمیم می گیرد تا پایان مهمانی بیدار بماند و حق خود را از عشق مادر بستاند. او تصمیمش را عملی می کند و وقتی مادر به طرف اتاقش می رود خود را به او می رساند. مادر متعجب و ترسان از این که پدر سختگیر مارسل در آن شرایط آن دو را ببیند از مارسل می خواهد به سرعت به اتاقش باز گردد اما لحظه ای بعد کار از کار می گذرد و پدر سر می رسد. مارسل به خود می گوید «کارم ساخته است» و فکر می کند پدر از آن پس بوسه ی شب خوش را برای او که دیگر بزرگ شده به کلی ممنوع خواهد کرد. امّا به عکس، پدر در استثنایی بی سابقه به مادر اجازه می دهد آن شب را پیش مارسل بخوابد؛ استثنایی که او بعد ها آن را سر منشاء سستی و بی ارادگی سالیان متمادی عمر خود ارزیابی خواهد نمود. اتفاق دیگر آن شب این است که مادر پیش از خواب داستان «فرانسوا، پسر صحرا» اثر ژرژ ساند را برای مارسل می خواند که او در کتاب آخر، در رخدادی تعیین کننده در کتابخانه ی مادام دو گرمانت نسخه ای از آن را خواهد یافت.

بخش دوم، «عشق سوان»، زمان به پیش از تولد مارسل عقب رفته است. این بخش که تنها قسمت داستان است که با استفاده از ضمیر اول شخص مفرد روایت نمی شود، به ماجرای عشق سوان به اودت دوکرسی اختصاص دارد؛ عشقی که بعد تر مارسل فراز و فرود های آن را با عشق خود به آلبرتین مقایسه خواهد کرد. در این قسمت مارسل  به کارکردهای حسادت ملازم عشق و « شیمی پریشانی» می پردازد که بعد تر آن را در مقیاسی مولکولی مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهد داد.

در بخش سوم« نام جاها: نام» مارسل ابتدا از سفرش در نوجوانی به شهر ساحلی بلبک(که نامش در گوش او طنینی فارسی دارد) و بازدیدش از کلیسای آن شهر ـ که در توصیف زیبایی خاصش آن را «کلیسای ایرانی» می خواند ـ می گوید و سپس به ماجرای آشنایی و دوستی اش با ژیلبرت، دختر سوان می پردازد؛ دوستی که بعد تر تبدیل به عشق یک سویه ی مارسل به او خواهد شد. در پایان این بخش مارسل در برنامه ای منظم برای دیدن بانو سوان به جنگل بولونی در حومه ی پاریس می رود.

 

کتاب دوم:  در سایه ی دوشیزگان شکوفا

بخش نخست کتاب دوم، « پیرامون بانو سوان» چنان که از اسمش پیداست به اودت اختصاص دارد. در این بخش در محفل اودت، مارسل با برگوت نویسنده آشنا می شود که توصیف و تشریح آثارش بازتاب دهنده ی بخشی از دیدگاههای پروست در باره ی ادبیات است. در پایان این بخش عشق مارسل به ژیلبرت به دلایلی سردی می گراید.

در بخش دوم،« نام جاها: جا» مارسل به اتفاق مادر بزرگش محدداً به بلبک سفر می کند. او در آنجا از جمله با مارکی دو سن لو و دایی او بارون دو شارلوس آشنا می شود که هردو در داستان نقشی اساسی ایفا خواهند کرد و جمع دوشیزگان شکوفا را ملاقات می کند که آلبرتین یکی از آنهاست. او در این کتاب کارگاه الستیر، نقاش امپرسیونیست راه میابد که نماینده ی ذوق و سلیقه ی نقاشی پروست است.

 

کتاب سوم: طرف گرمانت1

در این کتاب خانواده ی مارسل جوان به منزلی در مجموعه ی محل سکونت دوشس دوگرمانت نقل مکان کرده اند. اسم گرمانت از کودکی برای مارسل جذابیتی جادویی داشته است. مارسل با تمهید مقدماتی و با کمک سن لو که خواهر زاده ی شوهر دوشس دوگرمانت است به محفل او راه میابد و باز به نحوی یک طرفه دلبسته ی دوشس دوگرمانت می شود. در این بخش سن لو عاشق راشل است. عشق سن لو همانند عشق سوان( و اساساً عشق از دیدگاه پروست) سرشار از پریشانی و حسادت است. زمان این کتاب مقارن بالاگرفتن بحث های مربوط به ماجرای دریفوس و دوپاره شدن جامعه ی روشنفکری فرانسه به موافقین و مخالفین اوست. دوشس دوگرمانت، سن لو و مارسل در زمره ی طرفداران دریفوس اند. 


کتاب چهارم: طرف گرمانت2

مهمترین اتفاق بخش نخست این کتاب بیماری و مرگ مادر بزرگ مارسل است. مارسل در زمان خود از این اتفاق به سادگی می گذرد اما بعد تر با عذاب وجدان به آن باز می گردد. در بخش دوم مارسل با حضور در خانه ی دوشس دوگرمانت به دنیای سحر انگیز محافل اشرافی وارد می شود. بخش عمده ی این قسمت به توصیف مراودات و مناسبات اشراف فوبور سن ژرمن می گذارد. مارسل از مقایسه ی اسامی خیال انگیز اشرافی با افرادی که آن اسم ها را بر خود دارند دچار سرخوردگی می شود. در اواخر این کتاب مارسل بنا به در خواست بارون دو شارلوس به دیدن او می رود و برخوردی عجیب بین آن دو روی می دهد. در پایان این کتاب در خانه ی گرمانت ها مارسل از بیماری وخیم سوان آگاه می شود که کمی بعد مرگ او را سبب خواهد شد.


کتاب پنجم: سدوم و عموره

درآغاز بخش اول این کتاب مارسل به طور اتفاقی چیزی را در مورد بارون دو شارلوس کشف می کند که با عنوان این کتاب مرتبط است. در ادامه پروست به ویژگی های سدومیان و عموریان و تظاهرات عشق در زنان و مردان و مقایسه ی شیوه های ارتباطی آنان با گیاهان می پردازد که به قول آدام وات در مقدمه ی کیمبریج بر مارسل پروست، نمونه ی اعلای مهارت او در بازی با قرینه ها و استعاره هاست.

بخش دوم این کتاب شامل چهار فصل است. قسمت اول فصل نخست به مهمانی پرنسس دو گرمانت اختصاص دارد. مارسل به رغم آن که مطمئن نیست به مهمانی دعوت شده در آن حضور میابد. در پایان این قسمت آلبرتین به دیدن مارسل میاید. در قسمت دوم این فصل مارسل به بلبک سفر می کند و در آنجا خاطره ی مادر بزرگ به همراه اندوه از دست دادن او به ذهن او هجوم می آورد.

در فصل دوم مارسل برای نخستین بار به گرایشات جنسی آلبرتین مشکوک می شود. در این قسمت او به مهمانی وردورن های بورژوا راه میابد. در مهمانی به واسطه ی آقای بریشو، بحث های مفصلی در ریشه شناسی اسامی مکان ها می شود که از علایق پروست است.

در فصل سوم که با تاملات پروست در باب خواب و رویا و حافظه و فراموشی شزوع می شود، بدگمانی مارسل نسبت به آلبرتین تجدید می شود و شدت می گیرد.

در فصل چهارم مارسل به مادرش اطمینان می دهد که با آلبرتین ازدواج خواهد کرد.


کتاب ششم: اسیر

در شروع این کتاب مارسل به دور از انظار در خانه ی پدری خود با آلبرتین زندگی می کند. این کتاب حاوی تأملات عمیق پروست در مورد عشق و حسادت است. مارسل که شخصی را به مراقبت دائمی از آلبرتین گماشته تقریبا در سراسر این کتاب در تردید است که آیا روابطش با او را ادامه دهد یا به آن پایان ببخشد. در این جلد او برای نخستین بار نام خود را عنوان می کند. در اسیر پروست از زبان مارسل به بحث در مورد آثار بالزاک، هاردی، استاندال، ورمر، داستایفسکی، تولستوی، بودلر و دیگران می پردازد. در پایان این کتاب آلبرتین مارسل حسود و بدگمان  را ترک می کند.


کتاب هفتم: گریخته

این کتاب با جمله ی فرانسواز خطاب به مارسل شروع می شود:«آلبرتین خانم رفتند!» در این کتاب مارسل در کوره ی اندوه فقدان آلبرتین گداخته می شود تا آماده ی تحول نهایی خود شود. درد، تنهایی و شخصیت های مختلف هر فرد، مضامین اصلی این کتاب اند. جمله ی معرف پروست در مورد روانشناسی زمانی که فراوان نقل قول می شود از همین کتاب است: «همان گونه که هندسه ی فضایی داریم، روان شناسی زمانی هم داریم، یعنی رشته ای که محاسبات روانشناسی مسطح[یا مسطحاتی] دیگر در آن دقت و اعتبار ندارد...»

در پایان این کتاب مارسل روابط دوستانه ی خود را با ژیلبرت سوان که اکنون همسر گرامی ترین دوست او، سن لو است از سر می گیرد.


کتاب هشتم: زمان بازیافته

زمان در این کتاب غیر خطی و در هم ریخته است. مارسل در شروع زمان بازیافته در خانه ی سن لو به سر میبرد. او سپس بعد از چند سال اقامت در یک آسایشگاه، در اثنای جنگ جهانی اول به پاریس جنگ زده و زیر بمباران باز می گردد و به طور اتفاقی از مکانی عجیب در ظاهر یک هتل که بعدتر معلوم می شود متعلق به بارون دو شارلوس است سر در می آورد. مرگ سن لو در جنگ که با مرگ حماسی آندره بالکونسکی در جنگ و صلح قابل قیاس است در میانه های این کتاب اتفاق می افتد. سپس نوبت به نقطه ی اوج تمام داستان می رسد که در مهمانی خانه ی گرمانت ها و در پی اپی فنی سنگ فرش ناهموار اتفاق می افتد و در بخش دوم ذکرش رفت. داستان با تصمیم مارسل برای خلق داستانش با این جملات به پایان می رسد: « دستکم اگر آن اندازه توانم می ماند که اثرم را به پایان ببرم، غافل نمی ماندم از این که آدم ها را پیش از هر چیز چنان توصیف کنم که، در کنارِ اندک جایی که در فضا ایشان راست، جایی بس عظیم اشغال می کنند حتی اگر ایشان را موجوداتی هیولایی بنماید، جایی بر عکس آن یکی بیکرانه گسترده ـ زیراهم زمان، چون غول هایی غوطه ور در سالیان، دست به دوران های بسیار دوری می رسانند که میانشان روزان بسیار فاصله است ـ جایی بیکرانه گسترده، در زمان.»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: در جستجوی زمان از دست رفته، ترجمه ی مهدی سحابی، نشر مرکز.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد