مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

اعلان قرعه ی 49

اعلان قرعه ی 49 نخستین رمان منتشر شده به فارسی از نویسنده ی سرشناس و انزواطلب آمریکایی تامس پینچن است.

زمان داستان چند هفته در دهه ی 50 قرن بیستم و شخصیت اصلی آن زن جوان متاهلی به اسم ادیپا ماس است. ادیپا در شروع داستان نامه ای از وکیل شریک زندگی سابق تازه درگذشته اش، پیرس اینوراریتی، دریافت می کند که بر آن اساس  او به عنوان وصی دارایی های وی تعیین شده است. انگیزه ی اینوراریتی برای این کار معلوم نیست. آنچه معلوم است این است که از او که به غول املاک و مستغلات کالیفرنیا شهرت داشته، ثروت هنگفتی به شکل ملک و سهام شرکت ها و مؤسسات مختلف باقی مانده است.

ادیپا عازم کالیفرنیا می شود و در آنجا به تدریج  و ظاهراً به طور تصادفی به موارد و نشانه هایی رمز آمیز برخورد می کند که ساختار یا سازمانی احتمالاً مرتبط با فعالیت های پستی به اسم تریسترو با نشانه ی یک شیپور خاموش، در مرکز همه ی آنها قرار دارد. او در تلاش برای سر در آوردن از موضوع با افرادی در تماس قرار می گیرد که هر کدام به نحوی ناپدید می شوند.

شیوه ی روایت داستان ترکیب دانای کل و نقل قول غیر مستقیم آزاد است و داستان به خصوص در بخش های عمده ی ابهام آمیز آن از درون ذهن سردرگم ادیپا روایت می شود.

اعلان قرعه ی 49 اثری پیچیده، رمز آمیز و پارانویایی* است که به قول پیرایو پیتون در مؤخره ی مفصل و جالب توجه  کتاب، در زمان انتشار یک شبه به اثری کلاسیک تبدیل شد و به گواه بسیاری نمادین ترین متن دهه ی شصت آمریکا باقی ماند.

کتاب ترجمه ی طهور آیتی است و نشر چشمه آن را به چاپ رسانده است.

_____________________________________

* اسم یک گروه موسیقی در داستان پارانوئیدهاست.

نظرات 3 + ارسال نظر
سحر 1398/05/12 ساعت 10:27

سلام
اول این که سر و ظاهر تازۀ وبلاگ خیلی خوب شده است
در مورد کتاب هم برایم جالب بود که به اثری کلاسیک دربارۀ دهۀ شصت آمریکا تبدیل شد. آن وقت مشخص میشود چرا اینوراریتی، ادیپا را وصی خودش کرده است؟
راز و رمز این ماجرا در دل داستانی نمادین باید جالب باشد.
آن "شخصیت" هم در پاراگراف دوم باید درست شود مداد جان

اول این که خوش آمدید.
به نظرمن هم شکل وبلاگ چه در نسخه ی کامپیوتری و چه در نسخه ی موبایل بهتر شده.
یکی از نکات جالب داستان پایان نامعلوم آن است. نه تنها معلوم نمی شود چرا اینورایتی چنان تصمیمی گرفته بلکه سئوالات دیگر هم بی پاسخ می مانند. گفته ام که داستان اثری پارانویایی است . در طول داستان از آنجایی که بناست همه چیز به همه چیز ربط پیدا کند، دائما بر تعداد سئوال ها افزوده می شود بدون آن که به هیچکدام پاسخ داده شود.
اشتباه اطلاح شد. ممنون.

میله بدون پرچم 1398/05/15 ساعت 18:07

سلام بر مداد
این صفت پارانوئیدی بسیار ترسناک است
دل شیر می‌خواهد به سراغ این کتاب رفتن

درود بر میله بدون پرچم
آنقدرها ترسناک نیست . به نظرم آن را خواهی پسندید.

سلام
تا پیش از گفتن نامعلومی های پایان داستان، کتاب داستانی همچون یک فیلم مهیج و معمایی به نظر می رسید اما این پایان های نامعلوم حسابی ذهن من را درگیر می کنند. آن هم به شکلی آزاردهنده. مخصوصاً اگر با مرگ هم در ارتباط باشند. چندی پیش با نمونه ای از این نامعلومی در دنیای واقعی روبرو شدم. شخصیتی که کاری با نیت و هدف خاصی انجام می دهد و تنها او از آن با خبر است و با مرگش همه چیز نامعلوم می ماند و هیچ سرنخی هم برای رسیدن به آن نامعلومات باقی نمی گذارد و نمی ماند. به خصوص اگر این کار پایان دادن به زندگی خودش باشد.

سلام و درود
به نظرم یکی از نقاط قوت داستان شیوه ی تمام شدن، یا ناتمام ماندن آن است. در مورد شخصی که از او یاد کرده ای خیلی متاسفم. انتحار مسئله ای بسیار اساسی است . آن قدر اساسی که کامو می گوید جدی ترین مسئله ی فلسفی است.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد