مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

اطلس ابر


اطلس ابر رمانی متفاوت و تحسین برانگیز است از نویسنده ی معاصر انگلیسی، دیوید میچل.

از جمله تفاوت های جالب توجه این رمان نسبتاً حجیم این است که فاقد شخصیت اصلی به معنی معمول آن است؛ دارای هیچ یک از سه وحدت ارسطویی( زمان، مکان و موضوع) نیست؛ درچند ژانر نوشته شده که از آن جمله اند: واقع گرایانه، اجتماعی، علمی ـ تخیلی از نوع پادآرمانشهری(دیستو پیایی) و کاراگاهی یا معمایی، و ساختار روایی و زمان بندی خاصی دارد که از بارزترین ویژگی های آن است.

اطلس ابر شامل شش روایت جداگانه در یازده فصل است. فصل های هفتم تا یازدهم به ترتیبی که خواهد آمد، ادامه ی فصل های اول تا پنجم هستند و در این بین فصل ششم که بی جهت در میانه ی داستان قرار نگرفته، فصلی یگانه و کلیدی است.

اسم داستان برگرفته از قطعه ای موسیقی، ساخته ی شخصیت اصلی فصل های دوم و دهم، رابرت فروبیشتر است که ساختار آن کلید فهم ساختار روایی داستان است. فروبیشتر موسیقی دان جوان انگلیسی است که به دلیل بدهی ناشی از قمار به بلژیک می گریزد و آنجا نزد موسیقی دانی بسیار مشهور مشغول کار می شود. قالب فصل های یادشده نامه نگارانه است و کل روایت هر دو فصل نامه هایی یک سویه ی فروبیشر به دوستش سیکس اسمیت است که از اشخاص محوری فصل سوم است. قطعه ی ساخته ی فروبیشتر که او مطمئن نیست به عنوان اثری انقلابی در یادها باقی خواهد ماند یا نوعی جنگولک بازی قلمداد خواهد شد، یک« شش نوازی» بدیع برای پیانو، کلارینت، ویلن سل، فلوت، ابوا و ویلن است که هریک در زبانِ کلید و گام و رنگ خود نواخته می شوند. در قسمت اول هر تک نوازی با تک نوازی بعدی قطع می شود و در قسمت دوم هر مداخله به صورت عکس تکرار می شود. ساختار روایی داستان عینأ با ساختار قطعه ی یادشده مطابقت دارد؛ روایت ها ی شش گانه ی داستان هر یک راوی، قالب، لحن و سبک خاص خود را دارد؛ هر روایت روایت پیش از خود را قطع می کند؛ روایت مرکزی داستان روایت  ششم است و تکرارها ی بعد از ششمین روایت به ترتیبِ قرینه یا معکوس با زمان بندی زیر است:

 فصل یک: «روزنوشته های آدام اِوینگ از اوقیانوس آرام جنوبی» ـ گذشته ی خیلی دور، حدود نیمه ی قرن نوزدهم.

فصل دو: «نامه های زیدلگم» ـ گذشته ی دور، اوایل دهه ی سی قرن بیستم.

فصل سه: « نیمه عمرها» ـ گذشته نزدیک، دهه هفتاد قرن بیستم .

فصل چهار: « مصائب شوم تیموتی کاوندیش» ـ گذشته ی خیلی نزدیک، اوایل قرن بیست و یکم است.

فصل پنج:« اوریسون ِ سانمی ـ 451»ـ آینده، حدود اوایل قرن22.

فصل شش: « گذر گاه سلوشا و باقی اتفاقات» ـ آینده ی ی خیلی دور.

ادامه ی داستان چنان که گفته شد پنج فصل است که روایت آنها ادامه ی فصل های اول تا پنجم و به ترتیب قرینه است یعنی فصل هفتم ادامه ی پنجم؛ هشتم، ادامه ی چهارم و به همین ترتیب تا یازدهم است که ادامه ی فصل نخست است و این بدان معناست که اطلس ابرها  از نظر زمانی داستانی مداربسته است که در انتها به ابتدا باز می گردد.

میچل چه در مورد تاریخ و انسان قائل به دور و تکرار است. در مورد تاریخ: « باورهایی که توسط معلمه های سرخانه، مدارس و حکومت ها در سرت فرو کرده اند را بیرون بریز. تا حقایق محو ناشدنی وجودت را بیابی. روم باز هم دچار زوال و سقوط خواهد شد، کورتس باری دیگر تنوشتیتلان را به خاک و خون خواهد کشاند و در آینده باز هم اوینگ(شخصیت اصلی فصول اول و آخر) سوار کشتی می شود...» و در مورد انسان*:« زمان نمی تواند به این چرخه نفوذ کند. ما آن قدرها مرده نمی مانیم. به محض آن که لوگرم مرا رها کند، تولد بعدی ام صورت می گیرد و قلبم به ضربان می افتد. سیزده سال بعد دوباره همدیگر را گرشام خواهیم دید، ده سال بعد از آن من به این اتاق برخواهم گشت، همین تفنگ را در دست خواهم گرفت، همین نامه را خواهم نوشت و قاطعیت تصمیمم هم به بی عیب و نقصی شش نوازی ام خواهد بود...»

موضوع محوری داستان اسارت انسان چه در شکل بدوی بردگی و چه به شیوه ی مدرن آن است. در زمان فصل نخست (نیمه ی قرن نوزده) هنوز برده داری در آمریکا لغو نشده است. در این فصل ریشه های برداری تا روزگار انسان های بدوی پی گرفته می شود. قالب این فصل یادداشت نگاری روزانه و شخصیت اصلی آن مرد میانسالی آمریکایی است به اسم آدام اِوینگ. اوینگ محضر دار است و برای انجام کاری وصیت نامه ای از کالیفرنیا که در اوج تب طلاست به استرالیا سفر کرده است. در بازگشت از مأموریت، کشتی که اروینگ با آن عازم است دچار مشکلی می شود و آنان ناگزیر تا انجام تعمیرات لازم در جزیره ای از مجمع الجزایر چاتامِ نیوزلند(در داستان چتهم) لنگر می اندازد. آدام مردی سلیم النفس و آزادمنش است. او در مدت اقامت در جزیره با داستان مائوری های مهاجر به جزیره آشنا می شود. مائوری ها که همانند دیگر مردمان پولینزیایی تا قرن شانزدهم و هجوم استعمارگران غربی در دوره ی پارینه سنگی می زیستند چند نسل قبل از زمان این فصل به شکلی گسترده به چاتام هجوم می آورند و در آنجا مردمان بومی صلح طلب جزایر را می کشند و به اسارت می گیرند و نظریات نژادی خود را اشاعه می دهند که بر آن اساس آنان قوم برترند و حضور ایشان در جزیره به خیلی قدیم تر از زمان واقعی آن باز می گردد.**

فصل پنجم و دهم، «اوریسونِ سانمی ـ 451» فصلی پیشگویانه و چنان که گفته شد مربوط به آینده ای در حدود اوایل قرن بیست و دو است. اوریسونِ مذکور در اسم فصل، نوعی موبایل پیشرفته ی تخم مرغی شکل است و سانمی شخصیت اصلی دوست داشتنی این فصل است. در زمان این دو فصل، گونه ای برده داری مدرن شکل گرفته که دو نمود متفاوت دارد. گونه ی آشکار تر بردگی مربوط به آدم ـ ربات هایی است که از طریق دستکاری ژنتیکی و شبیه سازی( به شکلی که یادآور «دنیای قشنگ نو» اثر آلدوس  هاکسلی است) برای کارهایی ویژه خلق شده اند. برای مثال گونه ای با پوست مقاوم در برابر شعله ی آتش، برای شغل آتش نشانی، و گونه ای دیگر با عضلات بسیار قوی برای کار در معادن. سانمی، گونه ای مؤنث است که برای کار در یک رستوران زنجیره ای ژن ریزی  شده است.

 امّا نوع کمتر آشکار برده داری، فرایندی است که از چند قرن قبل آغاز شده و به قول هربرت مارکوزه، انسان معاصر را تبدیل به« چیزی» کرده که« چیزهای دیگر» را مصرف می کند. در زمان سانمی دموکراسی یا مردم سالاری جای خود را به «کورپو کراسی» به معنی شرکت سالاری داده است. چنان که از این اسم پیداست در زمان سانمی دولت ها جای خود را به شرکت های غول آسای انحصاری داده اند و به تبع آن انسان ها به جای «شهروند» تبدیل به «مشتری» شده اند. در این فصل ها با توجه به انحصاری بودن تولید، اسم های خاص کالاها تبدیل به اسم عام شده اند. برای مثال به فیلم می گویند دیزنی و دوربین، نیکون؛ تلویزیون، سونی؛ سیگار، مارلبرو؛ ماشین، فورد و موبایل اوریسون نامیده می شود. در آینده ی داستان انسان های نوع ما که از آنها به عنوان نژاده یاد می شود مصرف کنندگانی اند که در بخش های کوچکی از زمین با مرکزیت سئول زندگی می کنند، چرا که بقیه ی کره ی زمین به دلیل انواع خرابکاری های بشر غیر قابل سکونت شده و بسیاری از آدم ها از بین رفته اند. توصیف سانمی از روزگار ما تفاوت دو دنیای حال و آینده را به خوبی نشان می دهد:« آن روزها(یعنی زمان ما) انسان ها با بالارفتن سن شان خمیده و زشت می شدند: هیچ داروی ترمیمی در کار نبوده. نژاده های مسن در زندان های مخصوص سالمندان منتظر مرگ می شدند: نه حیات ثابتی در کار بوده و نه اوتانازیومی. دلارها( که در زمان سانمی تنها پول رایج است) به شکل تکه های کوچک کاغذ دست به دست می گشته اند و تنها مصنوعات موجود، احشامی رنجور و نزار بوده. گرچه شرکت سالاری در حال ظهور بوده و طبقه ی اجتماعی افراد بر اساس  میزان دلار و به طرزی عجیب ، میزان ملانین پوست شان تعیین می شده.»

سانمی از وقتی به خاطر می آورد به همراه هم نوعان خود در زیر یک سرپوش عظیم شیشه ای پیشخدمت رستورانی به اسم عمومی پاپا سانگ است. سانمی و دیگر پیشخدمت ها حق خروج از سرپوش را ندارند. خروج از آنجا به منزله ی شورشی جنایت کارانه تلقی می شود که مجازات آن مرگ است. پیشخدمت ها که به گونه ای ژن ریزی شده اند که بیست ساعت در شبانه روز کار کنند، انرژی خود را از نوشیدنی می گیرند که به آن سوپ می گویند. آن ها با افزایش سنوات کاری خود ستاره هایی دریافت می کنند و در نهایت با دریافت دوازده ستاره بازنشسته می شوند و فرض بر این است که برای گذراندن بازنشستگی توسط پاپا سانگ به جزیره ای بهشت گونه اعزام می شوند؛ فرضی که در جریان داستان واقعیتی هولناک عدم صحت آن را به سانمی اثبات می کند. سانمی که شاهد شورش یکی از هم نوعان خود است اندک اندک شروع به تغییر می کند و به طریقی از زیر سرپوش خارج می شود و پا به دنیای نژاده ها می گذارد. او در پایان طغیان اتحادیه ای که دشمن اصلی شرکت سالاری معرفی می شود دستگیر می شود و فصل های او در قالب مصاحبه ای است که یک مأمور بایگان پیش از اجرای حکم با او انجام می دهد. مصاحبه ی سانمی بر روی اوریسونی ضبط می شود که از فصل ششم یعنی نقطه ی اوج داستان سر در می آورد.

از اینشتین نقل شده که گفته است نمی داند جنگ جهانی سوم چگونه جنگی خواهد بود، امّا یقین دارد که در جنگ جهانی چهارم انسان ها با چوب و چماق به جان هم خواهند افتاد. در فصل ششم پیش بینی اینشتین به وقوع پیوسته است. اکثر اعقاب مردمان نسل سانمی از بین رفته اند و بازماندگان اندک انسان ها عمدتأ در هاوایی و به شکل قبیله ای زندگی می کنند.

شخصیت اصلی و راوی فصل ششم مرد جوانی به اسم زاکری است. قبیله ی زاکری از طریق دامداری و کشاورزی روزگار می گذراند و دائمأ نگران هجوم قبیله ی مهاجم کوناها است. زاکری بزچران است و کونا ها در کودکی در ماجرای که او خود شاهدش بوده  پدرش را به قتل رسانده و برادرش را به اسارت گرفته اند. تنها تماس قبیله ی ذاکری و قبایل همجوار با دنیای خارج، از طریق کشتی بزرگی است که به فواصلی معین از مبدأی ناشناخته برای انجام معاملاتی به شکل تهاتری به هاوایی می آید. سرنشینان کشتی در یکی از سفرهای خود به هاوایی پیشنهاد می دهند تا زنی از ایشان به اسم مرونیم مدتی را در میان قبیله ی زاکری بگذراند. مردمان جزیره به شکلی مبهم می دانند که از اسلاف آدمیان متمدنی اند که نابود شده اند. آنان به رغم مهمان نوازی ذاتی شان نگران پذیرفتن مرونیم هستند و او را به خانواده ی زاکری حواله می دهند. زاکری به مرونیم مشکوک است و فکر می کند سرنشینان کشتی قصد شناسایی وضعیت هاوایی و تصرف آن را دارند.

رابطه ی زاکری با مرونیم رابطه ای پر فراز و فرود است. او در تجسسی که در وسایل مرونیم می کند اوریسونِ سانمی را می یابد بدون آن که بداند چیست و تصویری سه بعدی از سانمی را می بیند بدون آن که بداند مربوط به خدای مورد پرستش قبیله ی اوست. قالب فصل شسم قصه گویی زاکری برای بچّه هاست. در پایان این فصل پر ماجرا و شگفت انگیز، اوریسونِ تخم مرغی  به پسر زاکری به ارث رسیده است:« همون جور که بابا تعریف می کرد اگه اون تخم مرغو تو دستات گرم کنی، شبح یه دختر قشنگ ظاهر می شه و به زبون پیشینیان حرف می زنه که هیشکی از کسایی که حالا زنده ست معنی حرفاشو نمی فهمه، نه. این نبوغی نیست که بشه ازش استفاده ای کرد، چون نه کوناهای بحر پیما رو می کشه و نه شکم های خالی رو پر می کنه، اما بعضی شبا قوم و خویشا و برادرام شبح دختر رو بیدار می کنن و سو سو زدنش رو تماشا می کنن. اون قشنگه و کوچیکترا رو شگفت زده می کنه.

چند لحظه بشینو

دستاتو نیگه دار. ببین.»  

اشخاص اصلی بقیه ی فصل ها که و ارتباط آنها با اشخاص فصول یادشده از این قرارند:

فصل های سوم و نهم: زن خبرنگار جوانی به اسم لوئیزا ری که در گیر ماجرای دانشمندی می شود که دوست طرف نامه نگاری شخصیت اصلی فصل های دوم و نهم است.

فصل های چهارم و هشتم: مرد ناشر مسنی به اسم تیموتی کاوندیش که به شکلی تصادفی داستان لوئیزا ری را میابد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: اطلس ابر، دیوید میچل، ترجمه ی علی منصوری، نشر روزگار.

* تأثیر دریای حاصلخیزی، اثر یوکیو می شیما  بر اطلس ابر آشکار است و همانند آن داستان در اینجا هم اشخاصی به فواصل چند نسل داریم که خال یا ماه گرفتگی به شکلی مشخص بر بدن خود دارند.

** ادانشمند برجسته ی معاصر، جرد دایموند مطالعات گسترده ای در خصوص مردمان پولینزی انجام داده که حاصل آن در دو اثر ارزشمند او، «اسلحه، میکروب، فولاد» و «دنیا تا دیروز» است که هر دو به فارسی ترجمه شده اند.

پی نوشت: ترجمه ی حاضر اطلس ابر به رغم آن که به چاپ هفتم رسیده دارای اشتباهات متعدد از انواع مختلف است. در صورتی که ناشر یا مترجم محترم مایل باشند نسخه ی  خودم که آن را تا حدود زیادی غلط گیری کرده ام در اختیار ایشان قرار خواهم داد و در هر حال توصیه می کنم کتاب برای چاپ های بعد به شکل حرفه ای ویراستاری شود. 

نظرات 4 + ارسال نظر
میله بدون پرچم 1401/07/18 ساعت 18:11

سلام بر مداد گرامی
خیلی ترغیب شدم کتاب را بخوانم بخصوص که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند هم حضور دارد. تا اینکه رسیدم به مشخصات کتاب و کمی دستم لرزید و بلافاصله هم به پی نوشت رسیدم که دلم لرزید امیدوارم که اصلاحات مورد نظر تا زمانی که نوبت خواندن من رسید انجام شده باشد. آمین

سلام و درود
این کتاب بسیار جذاب و خواندنی است. دلیل طولانی شدن بیش از حد این یادداشت هم همین است. خوشبختانه اشتباهات متن از نوعی است که می شود درستش را فهمید. امکان استفاده از نسخه ی تا حدودی اصلاح شده ی من هم طبعا وجود دارد.

میله بدون پرچم 1401/07/20 ساعت 16:59

ممنون از لطف شما

وای چه جالب. این ویرایش رو روی نسخه دیجیتال انجام دادی یا کتاب فیزیکی؟
از این نظر پرسیدم که دارم فکر می کنم جای خالی پیدا کنم برای خوندن کتاب.

این کتاب بسیار جذاب و خواندنی است. اصلاح را روی نسخه ی چاپی انجام داده ام. خوشبختانه اکثر اشتباهات از نوعی است که می شود درستش را فهمید. بنابر این توصیه می کنم خواندن کتاب را بدون نگرانی در دستور کار قرار دهید.

سمانه 1401/07/27 ساعت 00:46

من فیلمش رو دیدم ولی فکر کنم کتابش قشنگ تر باشه

اصولا در تبدیل کردن داستان به فیلم چیزهایی غیر قابل انتقال است. در مورد این داستان به خصوص شک دارم چیز زیادی از آن بتواند به فیلم درآید.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد