مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

کانادا ـ ریچارد فورد


شخصیت اصلی و راوی داستان مرد معلّمی در آستانه ی بازنشستگی است به اسم دِل پارسونز؛ متولد آمریکا و تبعه ی کانادا که  ماجرای  حدود شش هفته از زندگی خود در سن پانزده سالگی اش را روایت می کند؛ شش هفته ای که زندگی او و خانواده اش را زیر و رو کرده است. خانواده ی پارسونز شامل پدری است با سابقه ی خدمت در  نیروی هوایی آمریکا که با درجه ی کاپیتانی خود را پیش از موعد باز نشسته کرده، مادر معلّمی با ریشه های یهودی و  علاقه مند به نویسندگی و شاعری، راوی، و خواهر دوقلویش برنر که شش دقیقه پیش از او به دنیا آمده امّا به دلیل تفاوت زمان و روند بلوغ بین دختران و پسران، سالها از او بزرگتر به نظر می رسد. در حالی که علایق دِل به زنبورداری، یادگیری شطرنج و رفتن به کالج محدود می شود، برنر علایق پیچیده ای دارد و نقشه ی فرار از خانه را در سر می پروراند.

زمان داستان به جز بخش کوتاه پایانی، سال 1960، مکان آن آمریکا و کانادا و درون مایه ی آن ، موضوع مورد علاقه ی خاص نویسنده؛ بحران خانوادگی و گذر از نوجوانی است.

داستان شروعی بسیار کنجکاوی برانگیزدارد که اثرش تا پایان در ذهن خواننده باقی می ماند: «بگذارید قبل از هر چیز از ماجرای دزدی پدر و مادرم برایتان بگویم. داستان قتل ها را که پس از آن اتفاق افتاد بعداً تعریف خواهم کرد.»

مناسبات پدر و مادر راوی به خصوص از سوی مادر که امیدهای بزررگتری برای آینده ی خود داشته، چندان گرم و صمیمانه نیست. زندگی خانواده ی پارسونز به دلیل خدمت پدر در پایگاه های مختلف هوایی در شهرها و شهرک های مختلف گذشته است. در زمان شروع داستان آنان در شهرکی کوچک ساکن اند و به دلیل خلق و خوی مادر، دوستی و معاشرتی با همسایگان ندارند. پدر که آدمی شوخ طبع و آسان گیر است پس از خروج از نیروی هوایی مشاغل مختلفی را امتحان می کند که در هیچیک موفق نیست و در نهایت وارد کاری می شود به ظاهر ساده اما در واقع خطر ناک  که پس از شکست در آن  راه پس و پیش را بر خود بسته می بیند و ناچار تصمیم به سرقت بانک با همدستی همسرش می گیرد.  در ماجراهای پس از سرقت، دِل با برنامه ریزی مادرش جهت اجتناب از اقامت اجباری در مراکز کودکان بی سرپرست سر از کانادا در می آورد و خواهرش که پیش از این نیز به فکر فرار از خانه بود به شهری دیگر در آمریکا می گریزد.

از جالب ترین اشخاص داستان مرد سرخپوستی شکارچی و راهنمای شکار است که دِل در کانادا به او سپرده می شود و مدتی را در دل طبیعت استان ساسکاچوان به عنوان دستیار در کنار او به سر می برد.

کانادا به رغم مدت زمان کوتاه داستان اصلی آن رمانِ حجیمی حدود پانصد صفحه ای است. از تقسیم شماره ی صفحات کتاب بر زمان حدود شش هفته ای آن روشن می شود که داستان ریتمی کند دارد. با این وجود کانادا به هیچ وجه داستانی کشدار و خسته کننده نیست. طولانی شدن و تفصیل ماجراهای داستان دو دلیل عمده دارد؛ نخست راوی نامطمئن آن، که نه تنها از پشت پرده ی ماجراها بی اطلاع است بلکه به دلیل سن کم خود در زمان وقوع ماجراها از تجربه ی کافی برای بسط و تعمیم اتفاقات و نتیجه گیری از آنها ناتوان است و از این رو برای فهم چرایی بلای مهیبی که بر سرش آوار شده ناگزیر به طور مکرر به شواهد پراکنده ی گذشته رجوع می کند. و دوّم؛ او در حین روایت علاوه بر تلاش برای باز آفرینی هرچه دقیق تر گذشته، همزمان مشغول تفکر و معنایابی در آن خصوص نیز هست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: کانادا، ریچارد فورد، ترجمه ی آرش خوش صفا، انتشارات روزگار.

پی نوشت : ترجمه ی حاضر نیازمند بازنگری و ویرایش جدی است.

نظرات 3 + ارسال نظر

سلام مداد
توصیفاتی که ازمحتوای این کتاب داشتی باعث شد در موردش کنجکاو شم
توی کتابراه پیداش کردم .
توضیحات اونجا می گفت که فورد و کارور "رئالیسم کثیف " رو پایه گذاری کردند و ...
خوب برام این سوال پیش آمد چرا وقتی داریم توی یه واقعیت کثیف زندگی می کنیم باید کند و کثافت دیگران رو بخونیم ؟
حال خودمون با این زندگی سگی که همه امون توش گیریم خیلی خوبه که حالا بیایم به گر و گور یه جامعه دیگه توجه کنیم .
الان زمان اون نیست که فانتزی ها و امید بخشها خونده بشه ؟
علی رغم کنجکاویم از خریدش منصرف شدم
غم و غصه های خودمون برامون کافیه .
مال آمریکایی ها بمونه برای خودشون .

سلام و درود
ریموند کارور که اسمش را آورده ای می گوید «نوشتن داستان در باره انواع خاصی از آدمها که زندگی خاصی دارند این امکان را فراهم آورد که حوزه های خاصی از زندگی بهتر از آن چه پیشتر درک می شدند درک شوند... بخشی از [کارکرد] داستان خوب، آوردن اخبار جهانی به جهان دیگر است.»
به نظرم ما چه در مقیاس فردی و چه اجتماعی برای شناخت خودمان نیازمند شناخت دیگرانیم. اگر این فرض درست باشد می شود این داستان را به قول کارور به عنوان خبری از جهان و جامعه ای دیگر و به منظور شناختن آن خواند.
با خواندن فانتزی ها و امید بخش ها نه تنها مخالفتی ندارم بلکه خیلی هم موافقم. ضمناً معتقدم این داستان هم در نهایت بدبینانه نیست و چون مسئله ی اصلی اش گذر از نوجوانی و دیدن جهان از زاویه ی دید یک نوجوان است جذابیت های ویژه خودش را برای امروز ما دارد.

سلام مجدد به مداد سیاه

"به نظرم ما چه در مقیاس فردی و چه اجتماعی برای شناخت خودمان نیازمند شناخت دیگرانیم "

من به جامعیت این جمله که پایه استدلال شماست باور ندارم
این "دیگران " چه کسانی هستند ؟
مثلا اگر این دیگران اهل " بورکینا فاسو " باشند شناخت اونها می تونه برای مردم تبت مثمر ثمر باشه ؟
یا
شناخت زندگی یک کانادایی کمکی به یک کامبوجی خواهد کرد؟
اگرچه شاید این جمله من دلخواه و مورد پسند ایدئولوگ ها نباشه
ولی واقعیتش اینه که تفاوت انسانها در جوامع مختلف بیشتر از شباهت های اونهاست
علتش هم تفاوت فرهنگی و بعضا اقلیم جغرافیایی هست .
زندگی مردم هند با مردم ایسلند یکسان و حتی شبیه نیست
برای مثال میبینیم که ایدئولوژی واحدی مثل کمونیسم در جوامع مختلف شکل های متفاوتی به خودش میگیره
کمونیسم در چین با کومونیسم در شوروی یا ویتنام یا کوبا یا ... یکسان نبود
در نهایت
می خوام نتیجه بگیرم که آشنایی با فرهنگهای دیگه اگرچه سرگرم کننده ، و یا در مواقعی ، بطور خاص مفیده
ولی
الزاما پیاده سازی بعضی مولفه های یک جامعه در جامعه ای دیگر به دلایل تفاوت فرهنگی ممکن نیست
فرهنگ کار کردن مردم آمریکا قابلیت پیاده سازی در پاکستان رو نداره
و یا
فرهنگ استعمال مشروبات الکلی در انگلیس با کره جنوبی متفاوته
در باب تاثیر این گونه آثار می تونیم مشاهده کنیم که آثار بزرگترین نویسندگان داستان و رمان هیچگاه و در هیچ مکانی قادر به ایجاد تغییر در زندگی مردم یک جامعه نبوده اند

تغییرات در هر جامعه توسط سیاستمداران نا آشنا به فرهنگ جوامع دیگه
ولی
ماهر در یکسو کردن آحاد مختلف جامعه ممکن شده
شخصا در بهترین حالت آثاری از این دست رو
" سرگرم کننده " می دونم نه بیشتر
به نظرم آثارتولیدی در محدوده رئالیسم سیاه در ادبیات شبیه فیلمهای ترسناک تولیدی در صنعت سینما هستند
در اونجا مردم پول میدن که تا بترسند
و در اینجا خواننده اثری رو می خونه تا در شرایطی قرار بگیره که خودش به دلیل موقعیت اش در اجتماع امکان بودن در اون وضعیت رو نداره .
هر چه هست این گونه آثار تاثیری در ایجاد تغییر در جوامع دیگر رو ندارند .
البته
شواهدی هست که نشون میده تونستند در جوامع خودشون باعث جلب توجه عموم مردم و دولت به موضوعی خاص و در نتیجه اصلاح قوانین مرتبط با اون موضوع بشن.

سلام و درود فراوان
ممنون از نقدی که به نظر ابرازی من نوشته اید. از پرسش هایی که مطرح کرده اید بیشتر به نظر می رسد نقد تان متوجه جنبه ی اجتماعی قضیه است. ابتدا باید بگویم پاسخم به هر دو سئوال شما مثبت است. یعنی معتقدم شناخت مردم بورکینافاسو می تواند به شناخت تبتی ها از خودشان کمک کند و همین قضیه در مورد کامبوجی ها و کانادایی ها هم صادق است. در اینجا ذکر یک نکته ضروری است و آن این است که شناخت ما از دیگران لزوماً بنا نیست ما را به آنها شبیه کند بلکه بناست به آگاهی بیشتر ما از خودمان کمک کند. اگر چه نتایج این آگاهی می تواند به تلاش برای ایجاد شباهت هم بیانجامد. برای مثال شناخت ایرانی ها از اروپا در دوران قاجار ما را وادار به تفکر در مورد دلیل اختلاف سطح و کیفیت زندگی مان با آنها کرد و این امر تلاش جمعی برای تغییر وضعیت مان را در پی داشت که حاصل نهایی اش شد انقلاب مشروطه.
اما بحث من ساده تر از این است . به وضوح معتقدم شناخت انسان معاصر نه تنها از دیگر معاصرانش در سایر کشورها و فرهنگ ها می تواند به شناخت بیشتر از خودش منجر شود، حتی شناخت انسان نئادر تال یا پارینه سنگی هم می تواند به افزایش آگاهی انسان معاصر از خودش بیانجامد. در این زمینه معتقدم ریشه ی بسیاری از اعتقادات و رفتارهای ما خیلی قدیمی تر از چیزی است که به نظر می رسد. یکی از کتاب های بسیار جالب و آموزنده ای که این اواخر خوانده ام « دنیا تا دیروز» اثر جارد دایموند است. دایموند که به حق یکی از چهره ای برجسته ی روشنفکری معاصر شناخته می شود سالیان زیادی از عمر خود را صرف مطالعه در مورد مردمان جزایر پولینزی کرده است که از آخرین نقاطی است که پای بشر به آنجا رسیده. مردمان بخش هایی از این جزایر تا همین چند سده پیش، در عصر پارینه سنگی می زیسته اند. دایموند در کتابی که گفته ام زندگی چند قبیله ی دیگر از جمله در آفریقا را هم مطاله کرده. یکی از نتایج مطالعات او تفاوت رفتار آدم ها در جوامع مختلف با کودکان و پیران است. و جالب است که برای مثال او معتقد شده است شیوه ی حمل کودکان در جوامع ابتدایی به مراتب بهتر از استفاده از کالسکه است که در جوامع پیشرفته معمول است. یکی از آموخته هایم از این کتاب این بود که تنوع رفتار با والدین در جوامع مختلف در همین روزگار ما به مراتب بیش از چیزی است که فکر می کردم و از آن مهم تر، این تفاوت ها دلایلی دارد که نویسنده تلاش کرده آنها را توضیح دهد. شاید به نظر اغراق آمیز برسد اما بعد از این کتاب دید من به مناسباتم با مادرم و فرزندم فرق کرده است.
اما در مورد دلایل داستان خواندن می شود چیزهای مختلفی گفت. در سال های اخیر حد اقل دو کتاب را یادم می آید که موضوعشان همین است. من مخالفتی با جنبه ی سرگرمی موضوع ندارم اما معتقدم ادبیات می تواند خیلی چیزها را بسازد یا تغییر بدهد، چه در فرهنگی که در آن خلق می شود و چه در دیگر فرهنگ ها و در این بحث کاری به کار ایدئولوگ ها و سیاستمدارها و انگیزه ها و نیاتشان ندارم . نمونه اش خود ما ایرانی ها هستیم که فرهنگ و هویت مان به نظرم بدون ادبیاتمان قابل تصور نیست. و در این موضوع تفاوتی بین رمان و دیگر گونه ای ادبی وجود ندارد.

میله بدون پرچم 1401/08/07 ساعت 16:31

سلام بر مداد گرامی
این جمله «نیاز به بازنگری و ویرایش جدی دارد» مرا که کاملاً مجاب کرد... حقیقتاً برخی ناشران در این زمینه سهل‌انگاری می‌کنند. این الان دومین کتاب متوالی است که از همین انتشارات می‌خوانید و در این زمینه نقص دارد. من هم قبلاً تجربیاتی در این رابطه داشته‌ام. یک کارت زرد جدی برایشان در نظر گرفته‌ام

سلام و درود
راستش خودم توجه نداشتم که ناشر هر دو اثر یکی است. من هم به تبع تو یک کارت زرد به ناشر می دهم و فعلا سراغش نمی روم تا مجبور نباشم کارتم را به قرمز تبدیل کنم. نمی دانم هزینه ی ویراستاری چقدر است که بعضی ناشر ها آن را به عنوان صرفه جویی حذف می کنند. حتی مطمئن نیستم نسخه ی اولیه را برای نمونه خوانی قبل از چاپ در اختیار خود مترجم بگذارند که این کار خرج اضافی هم ندارد و می تواند بعضی از ایرادات را برطرف کند.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد