مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

شازده احتجاب



از هوشنگ گلشیری نویسنده سرشناس کشورمان هفت رمان، دو داستان بلند، شش مجموعه داستان، یک فیلم نامه و چند اثر غیر داستانی باقیمانده است که مشهورترین همه آنها، نخستین رمان او و یکی از برجسته ترین رمانهای فارسی، شازده احتجاب است. 

شازده احتجاب به جز فلاش بک های آن، در فاصله زمانی یک سرشب تا پیش از طلوع آفتاب روز بعد می گذرد. خسرو ملقب به شازده احتجاب تنها و بیمار در اتاقی غبار گرفته و تاریک نشسته است. در تخیل تب آلود او افراد خانواده یکی یکی از قابهای عکس خود خارج می شوند و به خاطرات گذشته او جان می بخشند. خسرو آخرین عضو یک خانواده اشرافی و حکومتی قاجاری است. پدر بزرگ او، شازده بزرگ؛ اقتدار فردی و حکومتی خود را به شیوه پدرانش با استفاده از چوب و فلک، کند و زنجیر و سر بریدن و گچ گرفتن گناهکار و بی گناه اعمال می کرده است. نوبت به پدر خسرو که می رسد روش حکومت کردن تغییر کرده و تانک و تیربار جایگزین جلاد و داغ و درفش شده است. پدر خسرو در اولین آزمون جدی قدرت نمایی، به عنوان افسر فرمانده یک واحد نظامی دستور قلع و قمع گروهی شورشی را می دهد؛ اما بعد از کرده خود پشیمان می شود؛ و از همین جا است که ستاره اقبال خانواده روبه افول می گذارد. دور زمانه به خسرو که می رسد، وضعیت  به کلی تغییر کرده است. قدرت اوکه مردی سودایی، نحیف و قمار باز است و از فروش ماترک اجدادی گذران می کند تنها به اندازه ای است که می تواند مستخدم خانگی خود، فخری را در خانه حبس کند و وادارش کند ادای همسرش را در آورد.

سبک شازده احتجاب جریان سیال ذهن است. داستان به تبع سبک آن، غیر خطی است وعلاوه بر آن چهار راوی دارد؛ دانای کل، شازده احتجاب، همسر شازده احتجاب فخرالنساء، و مستخدم سر جهازی فخرالنساء، فخری. مایلم به این ها یک راوی پنجم هم اضافه کنم که همچون ژانوس دو چهره دارد و باید او را فخری ـ فخرالنساء نامید. فخری ـ فخرالنساء گرچه حاصل جنون شازده احتجاب برای شبیه سازی فخری به همسرش فخر النساء است؛ اما این گلشیری است که با انتخاب اسامی هم ریشه برای بانو و مستخدم، از پیش تدارک پدیدار شدن آن را دیده است.

در شازده احتجاب گذر از یک راوی به راوی دیگر ـ چه از دانای کل به شخصیت ها و بالعکس، و چه از یک راوی شخصیت به دیگری ـ به سهولت تغییر دوربین و صحنه در فیلم سازی انجام می شود:

«تمام تنه شازده  تنها گوشه ای از آن صندلی اجدادی را پر می کرد. و شازده صلابت و سنگینی صندلی را زیر تنه اش حس می کرد. آواز جیرجیرک ها نخی بی انتها بود،کلافی سر در گم که در در تمامی پهنه شب ادامه داشت:

شاید لای علف های هرز باشند، یا ... گفتم: «فخری، این پرده لعنتی را کیپ بکش. نمی خواهم هیچکدام از چراغهای لعنتی خیابان را ببینیم.» فخری گفت : شازده جان، اقلا اجازه بفرماین پنجره را باز کنم تا یه کم هوای اتاق عوض بشه.» ۷

گلشیری برای سهولت گذر از یک راوی به دیگری، از یک جمله کوتاه و سه نقطه به عنوان پل استفاده کرده است؛ «شاید لای علف های هرز باشند، یا ... ». این جمله مربوط به چه کسی است؟ دانای کل یا شازده احتجاب؟

از جمله جذابیتهای روایی دیگر شازده احتجاب، بخشهای مربوط به فخری و فخر النساء؛ و آن موجود دو چهره حاصل از ترکیب آنها است. گاه روایت را یکی آغاز می کند و دیگری به پایان می برد. گاه به نظر می رسد راوی فخرالنساء است در حالیکه معلوم می شود فخری است و بالعکس. گاه فخری یا فخر النسا باید خود را معرفی کند تا بدانیم که کیست. و گاه حتی خود او هم بدرستی نمی داند، یا نمی تواند تصمیم بگیرد که کدام یک از آن دو است.

درمورد شازده احتجاب می توان فراوان گفت و نوشت و من چون بنا دارم باز هم آن را بخوانم، نوشتن بیشتر درباره آن را به دفعات بعد موکول می کنم. آنچه اکنون می توانم اضافه کنم این است که نوشتن به سبک جریان سیال ذهن به هیچ عنوان کار ساده ای نیست و معدود اند نویسندگانی که توان جمع و جور کردن و سازماندهی اجزای پراکنده حاصل از پرش های ذهنی در فرایند اندیشیدن ـ که بخش عمده داستانهای به این سبک حاصل ثبت و ضبط آن است ـ را در قالب یک داستان خواندنی و موفق داشته باشند. هوشنگ گلشیری بی شک یکی از آنها است و شازده احتجاب او، داستانی است که می توان چندین بار خواند و هر بار از ساختار چند لایه ، ظریف و در عین حال مستحکم آن چیز های تازه آموخت.