مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

ژاک قضا و قدری و اربابش


میلان کوندرا در مقدمه نمایش نامه خود به نام  ژاک و اربابش که اقتباسی است از ژاک قضا و قدری و اربابش، اثر دنی دیدروـ یا به قول خودش، واریاسیون او بر این اثرـ می گوید تاریخ رمان بدون ژاک قضا وقدری ناقص و نا مفهوم خواهد بود. کوندرا در جای دیگری از همان مقدمه در بیان ویژگی بارز اثر دیدرو می گوید، در کل ادبیات دو رمان وجود دارد که مطلقا ساده نشدنی و به کلی غیر قابل باز نویسی اند؛ تریسترام شندی و ژاک قضا و قدری.

پرسشی که این یادداشت قصد پاسخ گفتن به آن را دارد این است که کدام ویژگی ها باعث می شوند نتوان ژاک قضا و قدری را ساده و بازنویسی نمود؟

اول: ژاک قضا و قدری به لحاظ شیوه روایت گری اثری است پیچیده و تو در تو. داستان در کلی ترین تقسیم بندی دارای دو بخش اصلی است. یکی که  بخش عمده ای از داستان را شامل می شود، روایت نویسنده در جایگاه دانای کل  از ماجرا هایی است که اثر را شکل می دهند.و دوم؛ گفتگوهای مستقیمی است که خارج از روال روایت اصلی، نویسنده با خواننده دارد.

بخش اول چهار راوی دارد که به ترتیب حجمی که از داستان به خود اختصاص میدهند چنین اند: ۱. ژاک، ۲. ارباب، ۳. خانم مهمان خانه دار و ۴. مارکی دزارسی. هر یک از روایتها و به خصوص روایت ژاک و پس از او ارباب، به دفعات قطع می شود و تغییر جریان میابد و دارای چندین زیر روایت یا خرده روایت است.

فشرده ترین و یک دست ترین روایتها به ترتیب مربوط به خانم مهمان خانه دار و مارکی دزارسی است که ناگزیرند به دلیل فرصت کمی که  برای همراهی با ژاک وارباب دارند، داستانهای خود را با حد اقل حاشیه و در مدت زمان کوتاهی که دراختیار آن ها است نقل کنند. برخلاف آن دو، ژاک و ارباب هیچ تعجیلی برای به اتمام رساندن روایت ماجراهای خود که داستان عشق ایشان است ندارند و به ویژه ژان که به دفعات تعمدا از این کار سر باز می زند و در توجیه این کار می گوید که خاتمه دادن به داستانش را امری بد شگون می داند.

ویژگی فوق داستان را به شبکه ای تو درتو و در هم تنیده از چهار ماجرای اصلی (شامل عشقهای ژاک، ارباب و مادام دولاپو موره و ماجرای ریشار و پدر هودسن) و ده ها ماجرای فرعی تبدیل نموده است .

در بخش دوم، دیدرو در گفتگوهایی مستقیم با خواننده کرارا نقش خود را به عنوان نویسنده یادآوری می نماید و به دفعات توانایی خود را برای ایجاد هر گونه تغییر در مسیر داستان به خواننده گوشزد می نماید تا بدین طریق مانع از ورود خواننده به فضای داستان وبه تبع آن حفظ آگاهی او نسبت به آن چه می خواند شود. ژاک قضا و قدری در این ویژگی با تریسترام شندی مشترک است.

در بخش دوم دیدرو به علاوه به ذکر ماجراهایی بی ارتباط با رخدادهای اصلی داستان می پردازد که این امر خود بر پیچیدگی اثر می افزاید.

دوم: در داستان نویسی مدرن ـ بر خلاف آثار کلاسیک ـ حتی الاامکان از توصیف مشخصات ظاهری شخصیتها و محیط اجتناب می شود. ژاک قضا و قدری نخستین تجربه از این گونه است و به دلیل فشردگی روایت در واقع چیزی برای کاستن و خلاصه نمودن ندارد.

ژاک قضا و قدری این گونه آغاز می شود:« چطور با هم آشنا شدند؟ مثل همه. اسمشان چیست؟ مگر برای تان مهم است؟ ازکجا می آیند؟ ازهمان دورو بر. کجا می روند؟ مگر کسی هم می داند کجا می رود؟» بعلاوه در چند جای داستان دیدرو از زبان ژاک بیزاری خود را از توصیف ویا تصویر سازی از افراد بیان می دارد. برای مثال درصفحه ۳۱۹:

« ژاک

اگر میلتان است، داستان پدر را ادامه دهید؛ اما ارباب کسی را برایم تصویر نکنید، از این تصویرها متنفرم.

ارباب 

چرا متنفری؟

ژاک

چون آن قدر تصویر با اصل توفیر دارد که اگر اتفا قا اصل را ببینید، قابل شناسایی نیست. ماجراها را بگویید، عین حرف هایی را که زده اند برایم بازگو کنید، من خودم می فهمم با چه کسی طرف هستم. یک کلمه یا یک حرکت برایم از تمام وراجی های مردم شهر بیشتر معنی دارد.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: ژاک قضا و قدری و اربابش، دنی دیدرو، ترجمه ی مینو مشیری، فرهنگ و نشرنو.