مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

موسم هجرت به شمال


موسم هجرت به شمال اثری شاعرانه، دراماتیک و هزار و یک شبی است. کتاب را که می خوانید باید چهل ـ پنجاه صفحه بگذرد تا داستان مجذوب تان کند و نشان دهد که حضورش در فهرست معتبر صد کتاب برتر همه زمانها (به انتخاب گاردین) بی دلیل نیست.

نویسنده ی کمتر شناخته شده موسم هجرت به شمال، رجب طیب صالح(۲۰۰۹-۱۹۲۹)، اهل سودان و دانش آموخته انگلستان است. او روزنامه نگار بوده و سالها مسئولیتهای مختلفی را در یونسکو  بعهده داشته است.

موسم هجرت به شمال دو شخصیت محوری دارد؛ راوی بدون نام، و مصطفی سعید که هر دو تحصیل کرده انگلستان اند. محل داستان روستایی کوچک در سودان و در کناره رود افسانه ای نیل است. در ابتدای داستان، راوی که پس از هفت سال تحصیل در انگلستان در رشته ادبیات انگلیسی به روستای اجدادی خود باز گشته است، متوجه  حضور مردی ناشناس در میان مستقبلین می شود. مرد، مصطفی سعید نام دارد. مصطفی سعید در میان روستائیان به عنوان مردی با گذشته ای ناشناخته، مرموز، و در عین حال محترم شناخته می شود. او از پنج سال پیش به روستا آمده، در آنجا ازدواج کرده و با کشاورزی و باغ داری روزگار می گذراند.

مصطفی سعید در یک مهمانی سه نفره با حضور راوی، ناگهان در حال مستی شروع به خواندن شعری به زبان انگلیسی می کند:

« اینان زنان فلاندری اند.

منتظر گم شدگانی هستند که هرگز بندر را ترک نکرده اند

...»

 شعر مصطفی سعید را تنها راوی می شنود. او از این اتفاق به شدت متعجب می شود: « به شما می گویم اگر عفریتی با چشمانی پر از لهیب آتش از درون زمین تنوره می کشید و برابرم می ایستاد این قدر تعجب نمی کردم که حالا تعجب کرده ام.»۱۹

راوی روز بعد برای کشف گذشته مصطفی سعید به خانه او می رود و او را در حال بیل زدن پای درختی میابد که بعضی از شاخه های آن لیمو می دهند و بعضی پرتقال!

« به او گفتم « واضح است که تو آدم دیگری هستی غیر از آن که ادعا می کنی. بهتر است حقیقت را به من بگویی.»۲۰

مصطفی سعید حاضر نمی شود از گذشته خود چیزی بگوید و راوی را دست خالی روانه می کند؛ اما کمی بعد نزد وی می رود و به منزل خود دعوتش می کند:« به تو قصه ای خواهم گفت که تا کنون به کسی نگفته ام. یعنی تاکنون سببی برای باز گویی آن ندیده ام ... ترسیدم که بروی و با دیگران صحبت کنی و به آن ها بگویی من همانی نیستم که نشان می دهم.»۲۲ 

 مصطفی سعید راوی را قسم می دهد که آن چه را که به او می گوید با هیچکس در میان نگذارد، و سپس حکایت خود را آغاز می کند. فصل دوم عمدتاً نقل قول مستقیم از مصطفی سعید است. در این فصل ما با مردی نابغه و عجیب آشنا می شویم که در خارطوم متولد شده، در کودکی پدر خود را از دست داده ، دوره تحصیل ابتدایی را در دو سال تمام کرده و پس از دبیرستان، با بورسی که از حکومت مستعمراتی انگلستان دریافت کرده برای ادامه تحصیل به قاهره و سپس لندن رفته است. مصطفی سعید در طول دوره اقامت در لندن به تحصیل و سپس تدریس در دانشگاه پرداخته است. او با جاذبه ای جادویی و غیر قابل گریز، چهار زن را به خود جلب کرده که سه نفر آنها خود کشی کرده اند و نفر چهارم، همسرش، به دست او به قتل رسیده است. مصطفی سعید پس از تحمل هفت سال حبس در انگلستان، به زادگاه خود سودان باز گشته و در روستای زادگاه راوی مقیم شده است.

حکایت مصطفی سعید در فصل دوم به انتها می رسد؛ اما ماجرای او تا پایان داستان(که ده فصل دارد) ادامه میابد. از ابتدای فصل سوم، شیوه روایت داستان به نحوی محسوس و جالب توجه تغییر می کند. در ابتدای این فصل، مصطفی سعید در یک شب که نیل یکی از آن طغیانهای نادر خود را می کند که بیست یا سی سال یک بار اتفاق می افتد، با به جا گذاشتن یادداشتی که در آن راوی را وصی خود و ولی خانواده اش اعلام کرده است، به نحوی مرموز ناپدید می شود. مردم می گویند سیل او را برده و خوراک تمساح های نیل شده است.

مصطفی سعید از آن پس بر ذهن و زندگی راوی سایه می اندازد. درواقع راوی پس از غیبت اسرار آمیز او، همچون درخت خانه اش که همزمان لیمو و پرتقال می داد، همزمان گذشته او، و حال خود را زندگی و روایت کند.

موسم هجرت به شمال رمانی کم حجم و در عین حال پر تپش و پر ماجرا است که تا آخرین کلمات خواننده را مجذوب و مبهوت نگاه می دارد. این کتاب فراوان مورد تحسین قرار گرفته و با دل تاریکی، شاهکار جوزف کنراد مقایسه شده است. موسم هجرت به شمال توسط رضا عامری به فارسی ترجمه و توسط نشر چشمه منتشر شده است.