مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

پارساترین بانوی شهر


پاساترین بانوی شهر، یا چنان که اسم اصلی آن است دونا پرفکتا، رمانی است از نویسنده ی سرشناس اسپانیایی، بنیتو پرث کالدوس.

شخصیت اصلی داستان، دونا پرفکتا است. در فصل سوم به طور فشرده از ازدواج او و مرگ شوهرش در حالی که تنها فرزند دختر آنها، روساریتو، چند ماهه بوده و درگیری های او پس از مرگ شوهر مطلع می شویم: «تجارتخانه پولنتینوس ورشکسته بود؛ این خطر وجود داشت که طلبکاران و رباخواران املاکش را ضبط کنند؛ بی نظمی و آشفتگی تمام عیار؛ قروض کلان، مدیریت اسفناک در اورباخوسا، بی اعتباری و افلاس در مادرید. پرفکتا دست یاری به سوی برادرش دراز کرد؛ او به کمک بیوه بیچاره شتافت، آن قدر جدیت، پشتکار و درایت نشان داد که ظرف مدتی کوتاه بخش عمده خطرات بر طرف شدند... احساس حق شناسی پر شور پرفکتا حد و مرزی نمی شناخت؛ او که تصمیم گرفته بود مقیم اوربا خوسا بماند و دخترش را همانجا بزرگ کند در نامه ای[ به برادر خود] ... در کنار بسیاری سخنان محبت آمیز دیگر چنین نوشت:«وظیفه برادری را بیش از آن چه واجب بود در حق ام روا داشتی، و برای دخترم از پدرش مهربان تر بودی. لطف بی حساب تو را چگونه جبران کنیم؟ آه برادر دلبند! همین که طفلکم زبان باز کرد، به او یاد می دهم که روزی هزار بار ترا دعای خیر کند. تا عمر دارم سپاسگزار و رهین منت تو هستم. خواهر بی مقدارت متاسف و شرمنده است که نمی تواند آن طور که می خواهد محبتش را به تو نشان دهد و زحمات فراوانت را  آنچنان که شایسته طبع والا و قلب لبریز از مهر توست تلافی کند.»

«آنگاه که این سطور نوشته می شدند ، روساریتو دو سال داشت. پپه ری[ برادر زاده پرفکتا که در کودکی مادر خود را از داده] در یکی از مدارس سبیا درس می خواند، بر هر کاغذی که در دسترش بود خط می کشید و ...»

سالها سپری می شوند و پسرهمچنان به خط کشیدن ادامه می دهد تا مهندسی می شود که« نخستین بازیچه رسمی اش پلی ۱۲۰متری » است.

دونا پرفکتا به زندگی در اورباخوسا ادامه می دهد و طی سالیان متمادی تنها وسیله تماس خواهر و برادر  نامه هایی است که هر سه ماه بین آنها رد و بدل می شود. برادر بازنشسته می شود و پپه ری پس از چندین سال فعالیت حرفه ای در موسسات ساختمانی معتبر، برای مطلعه و تحقیق راهی آلمان و انگلستان می شود. در بازگشت از سفر، پدر می گوید که در غیاب فرزند، نظر پرفکتا را در مورد ازدواج روساریتو و او جویا شده و او از این پیشنهاد استقبال کرده وگفته است: «...خودش هم چنین فکری را در سر داشت اما جرئت نمی کرد آن را بیان کند، چون تو ... ترا به خدا ببین چه نوشته! می گوید: ... تو جوانی بی نهایت شایسته ای و دخترش دوشیزه ای روستایی است که از تحصیلات درخشان و جذابیتهای دنیا پسند بهره نبرده ...»

پپه ری عازم اورباخوسا می شود تا علاوه بر دیدار از دختر عمه و احتمالا پیشنهاد ازدواج به او، به املاک موروثی  مادر خود نیز سر کشی نماید. به مجرد استقرار او در منزل عمه پرفکتا، در اولین گفتگویی با حضور دون اینوثنثیو، کشیش اعتراف گیرنده کلیسای جامع اورباخوسا در می گیرد به مجرد دعوت کنایه آمیز کشیش از پپه ری برای دیدار از کلیسای جامع، و پیش از آنکه پپه ری پاسخی بدهد؛ پرفکتا، بی مقدمه خطاب به بردارزاده چنین می گوید: « مواظب باش پپیتو؛ بهت هشدار می دهم که اگر از کلیسای مقدسمان بد گویی کنی، هیچ محبتی بینمان باقی نمی ماند و با هم قهر می شویم.»

 خواننده ممکن است فکر کند زنی با آن همه احساس دین نسبت به بردار و آن همه آرزوی جبران زحمات او، قصد شوخی با برادر زاده خود را داشته، اما متاسفانه چنین نیست. پرفکتا به دلائلی غیر قابل فهم ( و چنان که هنری جیمز در انتقاد به برخی از داستان ها تامس هاردی گفته است، خارج از کنش های داستان) ، نه تنها خود شروع به خصومت ورزی با برادرزاده اش می کند، بلکه با استفاده از نفوذ فراوان خود و با توسل به زشت ترین شیوه های ممکن،  موجب بروز فاجعه ای می شود که ازحد تصور خارج است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: پارساترین بانوی شهر، بنیتو پرث کالدوس، ترجمه ی کاوه میرعباسی