مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

قهرمانان و گورها


قهرمانان و گورها اثر نویسنده آرژانتینی ارنستو ساباتو، داستانی است چند لایه و به لحاظ روایی  شگفت انگیز و دشوار.

ساباتو در یادداشت خود بر این کتاب می گوید: «نوع خاصی از روایت داستان هست که نویسنده سعی می کند به کمک آن خود را از دلمشغولی ای که حتی برای خودش هم روشن نیست برهاند. خوب یا بد، من فقط داستانی از این نوع می توانم بنویسم. »

قهرمانان و گورها دارای یک پیش درآمد کوتاه و چهار بخش نسبتا مستقل است. درپیش درآمد به نقل از گزارش پلیس بوئنوس آیرس آمده است که  آله خاندرا در اتاق خواب خود ابتدا پدرش را با شلیک چهار گلوله کشته و سپس به همه جا بنزین پاشیده و خود و ساختمان را به آتش کشیده است.

بخش اول ، اژدها و شاهزاده خانم نام دارد و راوی آن دانای کل است. این بخش دارای دو داستان تا حدودی مجزا است که به نحوی در هم تنیده پیش می روند. داستان اول که قسمت بیشتر این بخش را شامل می شود، ماجرای آشنایی مارتین  با آله خاندرا است و داستان دوم شامل گفتارهای عمدتا فلسفی برونو است.

بخش دوم، با نام چهره های نامرئی، ادامه بخش اول است و داستان دراین بخش تا جدایی آله خاندرا و مارتین پیش می رود.

نام بخش سوم گزارش به نابینایان است. در پیش درآمد اطلاع یافته ایم که گزارش به نابینایان توسط فرناندو، پدر آله خاندرا نوشته شده ودر همان شب مرگ وآتش سوزی  به اتمام رسیده است. این بخش چه به لحاظ راوی ویژه ای که دارد و چه ازنظر شکل و محتوای خاص آن، داستانی مستقل است. فرناندو انسانی است سودازده وآشکارا دچار توهم. شروع این بخش چنین است: «آغاز این وقایع که قرار است به قتل من منتهی شود کی بود؟ این روشن بینی بی رحمانه ای که اینک من از آن برخوردارم مثل یک نور افکن گردان است،...». مشغله اصلی ذهنی فرناندو دنیای نابینایان است. دنیایی هراسناک و تو در تو. گفتار این بخش سرشار از هذیان و در نتیجه ـ و متناسب با آن ـ در بسیاری از قسمتها آشکارا سوررئالیستی است.

بخش چهارم و پایانی را به لحاظ شکل روایت می توان به دو قسمت تفکیک کرد. در قسمت اول( به جز فصل های کوتاه تر اول و دوم که توسط دانای کل روایت می شود)، این برونو است که زندگی خود و ماجرای آشنائیش با خانواده فرناندو را نقل می کند، و این کار را نه مستقیما برای ما به عنوان خواننده ـ یا شنونده ـ ، بلکه برای نویسنده انجام می دهد. شروع فصل سوم این بخش چنین است:« ( برونو به من[یعنی به نویسنده] گفت) مرگ فرناندو مرا بر آن داشت که نه  فقط در باره زندگی او بلکه زندگی خودم به فکر فرو روم...» در این قسمت داستانی غریب روایت می شود؛داستان دلبستگی ـ یا عشق ـ برونو به سه نسل پیاپی از زنان وابسته به فرناندو.

برونو در دوازده سالگی نوعی احساس دل دادگی به مادر فرناندو دارد. سپس عاشق جورجیا، دختر دایی و معشوقه فرناندوـ و مادر آله خاندر اـ می شود و این عشق به دختر نیز سرایت می یابد، برونو خود می گوید: «من نیز به سبک و روش خودم، عاشق آله خاندرا شده بودم تا آنکه پی بردم در واقع مادرش جورجیا را دوست دارم و او عشق مرا رد کرد و مرا به آغوش دخترش انداخت. »

قسمت دوم که با فصل چهار آغاز می شود، مجددا توسط دانای کل روایت می شود و خود شامل دو داستان کاملا مجزا از یک دیگر است؛ یکی داستان مارتین ماتم زده سرگشته که از اندوه از دست دادن آله خاندرا(پیش از مرگ او)، در کامیونی به همراه راننده آن، به سمت جنوب و به سوی سرنوشتی نامعلوم می رود، و دومی داستان ژنرال لابایه، که جد آلخانرا در معیت او و دیگرانی که نویسنده ازجمع آنان به عنوان یکصد و هفتاد و پنج مرد و یک زن یاد می کند، به سمت شمال در حال گریزاند. ماجرای این گروه را قبلا در بخش اول خوانده ایم و تکرار آن در موقعیتی متفاوت در پایان داستان و به موازات ماجرای عزیمت مارتین به سمت جنوب خود نکته ای جالب توجه است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: قهرمانان و گورها، ارنستو ساباتو، ترجمه ی مصطفی مفیدی، انتشارات نیلوفر.

   

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد